پنج شعر از پیام فیلی
۱
به؛
نسرین ستوده
شیراز یا زولند نو، فرقی نمی کند… بنشین!…
ای از تو در تو لغزیده ابریشم و حریر چین
بنشین که خوب می دانی هر جا همین قَدَر آبی ست
هر جا همین قدَر سرد است؛ سرد از برودتِ نفرین…
با تو خوش ام اگر حتا دور است از تو پندارم
با تو خوش ام به هر مسلک، با هر مرام و هر آیین
در خاک هر کجای دور… گل کو؟ بنفشه یا ختمی؟
آه از اوین و از دیوار، آه از اسارت «نسرین»
در سرزمین بی نام ات بُق کرده ای و می خندی
اسم من از هوای توست، ای شاهزاده ی غمگین!
نزدیک تر بیا!… با من… با من هوای زیتون است
اما ز خاک این دنیا هی سبز می شود نفرین…
ای از تو نام من لادن ای با تو من سراپا زن
تا پشت بی سرانجامی با من بمان و یا… در این
بی سرزمین بی نامی گل می دهم که بشناسیم
ای از تو خانه ام روشن ای زهرِ کاریِ تسکین!…
ای کاش هر چه بی مرزی نازل شود به خاک، از تو
رو به خدای بد نام ام با من بگو… بگو… آمین!…
۲
پا تا به سر سرابی تو، من وهمِ در بیابان ام
بر شیشه پنجه می ساید ــ در سوت باد ــ نسیان ام
ما تا کجا غمین بودیم؟!…
ــ اسم شما؟… شما… آیا؟!…
ــ آیا شما همانی که گل داده پشتِ ایوان ام؟
ــ آری من ام ولیکن تو… در این هجوم نو در نو
امکان هجرتی نو شو!… بازآ از این زمستان ام
ــ بس کن! که خوب می دانی، با من هوای رفتن نیست
حتا اگر چه بسیار از دار و شکنجه ترسان ام
بگذار تا بمانم من… تجریش… سینما بهمن
با غربتی که می دانی، من کوچه های تهران ام!
صبحی کبوتری با تو پرواز می کند تا تو
از شوره ای که می بندد دیواره های زندان ام
ــ بس کن!… به بند می افتی!…
دلواپس آنچنان گفتی که بر درید آغوش ام
باران گرفت در جان ام…
دستی فرا ترک بردی، بر گونه ام به انگشتی
خطی چنان کشیدی که آتش گرفت عصیان ام؛
با تو به تن در آمیزم، از مرد و زن نپرهیزم
سبزم؛ بلوطِ پاییزم، خوبم؛ هوای باران ام
ــ با تو سفر نخواهم کرد، حتا اگر چه می دانم
در هر کجای این دنیا یک تکه خاک ایران ام!
۳
هوداد!… قصه هایم را می خوانی آه… اما تو
خود فصلی از منی که من، گل می دهم سحر با تو
گل می دهم که از این باغ فصلی نوین برآرد سر
فصلی که از تماشایت پل می زند به هر جا تو…
…یک ساقه در زمین بودی پاکیزه با غم سبزش
یک جنگل از تو پر پا شد؛ یک جنگل از تو اما تو…
…در قلب خود کسی بودی که غربت اش ورم می کرد
ای وقفه ی تماشایی!… ای شاخه ی تمنا تو!…
می رویم و نمی بالم، می بالم و نمی رویم
کِی می شود که من باشی؟ ــ یک من همه سراپا تو!
خالی ولی تماشایی؛ سی سال شرم و زیبایی
یک نیمه ام تهی از من، یک نیمه ام پر از با تو…
تا کِی؟ چگونه خواهی بود؟ با من سکوت خواهی کرد؟
آیا دوباره گلدان ام مبهوت می شود یا تو…
… خود فصل پنجمی در من، روییده از هزاران زن
سرگشته از تمامِ هیچ… گیج از تمام صحرا تو…
هوداد!… قصه ی گنگ ام پایان خوش نخواهد داشت
من دست می کشم از هیچ… پایان قصه ام با تو…
۴
اگر چه آینه ها را شکسته می خواهید
میان پنجره ها گم نمی شود خورشید
میان پنجره هامان هنوز امنیت
پلی زده به مدار هر آن کجای بعید
مرا به گستره های عمیق خواب ببر!
مرا به گستره های معلق امید…
مرا ببر به جهانی که پاک و پاکیزه ست؛
به کوهپایه ی آبی، به دره های سفید
چه سال های سیاهی به تو گذشت و تو…
و دودِ سرد و سیاهی که در تن ات پیچید
ــ چه سال های سیاهی…
ــ نگو!… نگو!… بس کن!…
تمام خاطره ها دورِ وحشت ام چرخید
و هفت تیر تو آیا هنوز منقلب است
از آنچه روی متکای خالی من دید؟
ــ چه سال هایی سیاهی…
ــ نگو! که قطع یقین
تمام پنجره هامان شکفته از خورشید…
۵
ما اشتباهی عاشقیم اما از اشتباه ما جهان گل داد
از بوسه ی پنهان من با تو یکسر زمین و آسمان گل داد
ما اشتباهی عاشقیم اما در پیش چشم شهر می خندیم
در پیش چشم شهر… شهری که… از غربت ما بی امان گل داد
ما اشتباهی عاشقیم اما… بوسیدن تو اشتباهی نیست
بوسیدن تو شاخه ی خشکی ست که بی سراب و سایه بان گل داد
بوسیدن تو وقفه ی نور است در حجمی از آیینه و آواز
وقتی که این گهواره ی خالی در اجتماع مادران گل داد
بوسیدن تو سبزه و یاس است… پاک و سپید و شعله ور در من
انبوهِ خاکستر نخواهد شد، یاسی که از آتشفشان گل داد
ای از تو در من گم شده شیون!… ای دور!… ای تا گم شدن رفتن!…
از تو حریم ساکت خانه بی وقفه در من آنچنان گل داد
که باغ بابل خواب ما را دید آشفته و پیچیده در رویا
خو کرده با ابر سیاه و باد… خاکی که از باران مان گل داد
گلدسته ها آرام و آهسته نام تو را تکرار می کردند
در سرزمین تو خدای من از خوابگاه زائران گل داد
ما اشتباهی عاشقیم اما این اشتباه از ما فراتر رفت
دیگر هراس مرگ جایز نیست… حالا که از ما کهکشان گل داد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید