پنج شعر از کتاب “استکهلم” اثر سارا زارع سریزدی
مجموعه شعر “استکهلم” اثر سارا زارع سریزدی سال ۹۴ توسط نشر مایا در تهران به چاپ رسید. این مجموعه سرودههای سالهای ۷۹ تا ۹۴ این شاعر را در بر میگیرد که در کتاب، از سرودههای جدیدتر به سرودههای قدیمیتر مرتب شدهاند. مجموعهی دوم او قرار است در ماههای آینده توسط نشر اچ اند اس مدیای لندن منتشر شود. این مجموعه حاویِ اشعاریست که در ایران مجوز چاپ نگرفتهاند و همچنین اشعار نو، که شاعر تا پیش از این چاپشان نکرده بود.
[clear]
[clear]
[clear]
فراموشی
[clear]
آمدی در دلم دو بیت دو بیت، شعرهایِ مرا غزل کردی
داشتم عاشقانه میگفتم، داغ بودی، مرا بغل کردی
بوسه میزد لبت به سیگارت، در کنارت جهان به کامم بود
زندگی، زهر بود پیش از تو، و تو لبهات را عسل کردی
تو پُر از حرفهایِ تکراری، فاصله تویِ راه بود انگار
من پُر از حرفهایِ ناگفته، تو مرا در سکوت حل کردی
آه! گفتی : ” بیا تمام کنیم، چارهی عشقِمان فراموشی ست “
نتوانستم از تو دل بکنم، تو به قولِ خودت عمل کردی!
یادم آمد همیشه میگفتی: ” عشق، افسانه است، باور کن ! “
واقعیت نداشت احساست، که به افسانهها بدل کردی!
[clear]
[clear]
[clear]
استکهلم
[clear]
انتظارِ به هم رسیدن را، آرزویِ محال با خود بُرد
اُستواییترین حضورت را، بادِ قطبِ شمال با خود برد
منِ بیزار از مهاجرتات، تنِ جا مانده از توام خسته ست
تو به فکرِ اقامتِ دائم، مرزهایِ تنت به من بسته ست
پشتِ خط ماندهام، تو مشغولی. گوشیات از شماره پُر بار است!
این همه سال هم نفهمیدی، زادهی سالِ سگ وفادار است!
آخرین شنبه، ماهِ اُکتبر است، ساعتم غرقِ انجماد شده
ساعتت را عقب کشیدیّ و ، فاصله بینِمان زیاد شده
دوست میدارمت به شرطی که، شرط، بر احتمال نگذاری
که جدایی اگر که پیش آمد، همچنان قبل دوستم داری
آه! ای نیمیات زمستانی! آه! خورشیدِ سردِ استکهلم!
عشقِ من دستهایِ سبزی داشت. آه! پاییزِ زردِ استکهلم!
[clear]
[clear]
[clear]
آبان
[clear]
شمعها شد یکی یکی خاموش، زیرِ بارانِ سردِ دلتنگی
هِی زدم بر خودم: ” کجایی تو؟! پس چرا با دلت نمیجنگی ؟ “
به خودم آمدم، نبودی تو. بویِ سیگار هم نمیآمد
نامههایِ ندادهات از راه، آه! این بار هم نمیآمد
چند پاییز بعدِ رفتنِ تو، صبر کردم بهار برگردی؟
چند سال از نبودنِ تو گذشت؟ – هیچ با انتظار سر کردی ؟! –
آه! امسال هم – چنان هر سال – جایِ تو در تولدم خالی ست
چندِ آبان تولدم بوده ست؟ – من خودم هم درست یادم نیست…
[clear]
[clear]
پاییز
[clear]
شاعرم، همزبانِ من: پاییز
ناشرِ بی نشانِ من: پاییز
پُر زِ بارانم و نمیبارم
ابریِ آسمانِ من: پاییز
قافیه قافیه، ردیف ردیف
سوگوارم. مکانِ من: پاییز
اتفاقأ معاصرم با غم
اتفاقِ زمانِ من: پاییز
اشک هم مثلِ برگ میریزد
میوزد در میانِ من: پاییز
فصلها را یکی یکی بشمار
چار فصلِ جهانِ من: پاییز
[clear]
[clear]
[clear]
[clear]
همکلاسی
[clear]
گفت: ” من مردِ آرزویِ توام “. دست انداخت دورِ گردنِ من
گفتمش: ” توبه کردهام از عشق. تو نشو علتِ شکستنِ من “
گفت: ” سرد است، با تو اما نه! “. گفتم : ” اینها به من نمیآید!
به تو اما چقدر میآید، ارغوانیّ شال گردنِ من! “
کوچهها را یکی یکی رفتیم. شعر میخواندم و نمیفهمید
بوسههایش امان نمیدادند، به غزلخوانی و شنیدنِ من
شرط بستم بهار آمده است. زودتر از همیشه، از هر سال
دست در دستِ هم، – زمستان بود ـ فصلِ آغوشِ او، شکفتنِ من…
… او فقط چند روز مانده به عید، رفت جایی که برف میآمد
رفت در باغهایِ خشکی که، نرسد میوهی رسیدنِ من
مثلِ زندانیانِ تبعیدی، باورم عشق و زادگاهم اوست
سخت دلتنگ و چشم در راهم، و نیامد کسی به دیدنِ من…
مثلِ یک کودکِ دبستانی، دفترِ مشقِ آرزویم نیست
همکلاسیم با خودش برده، خستگیهاش مانده در تنِ من
رفت تنها و بی خداحافظ، به سفرهایِ دورِ بی برگشت
آه! تاوانِ عشق، خاطره است. خاطراتی برایِ کُشتنِ من!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید