چند شعر از شهرام پارسا مطلق
[clear]
شعر اول :
بی شکل
[clear]
نمی شود قاب گرفت
و به دیوار زد
نفس هایی را
که در کنار تو کشیدم
نشد که
حرف هایمان ناتمام نمانند
نشد که
کلمات پشت قطار سرفههایت
شعرهایم را زخمی نکنند
از ارتفاع بغضهایم بالا نمیآیی
پدر!
تودهی بیشکل کلماتی در من درد میکند
[clear]
[clear]
شعر دوم:
[clear]
حسرت
هر چه دورتر میشدی
نداشتنات بزرگ تر میشد
حالا حسرت حرفهایی که نگفتم
خنجری ست
که مدام
در گلوی روزهایم فرو میرود
در آغوشام
جای خالیات زخمی ست
جای خالیات
جای خالیات
جای خالیات
با هیچ کلمهای پر نمیشود
[clear]
[clear]
شعر سوم :
بازگشت
[clear]
از درون کتابم
هر شب
صدای گریهی درختی میآید
که دستهایش را بریدهاند
ردِ خاکستر اجاق را میگیرم
جنگلی پیش پایم سبز میشود
فکرهایم را پشت در میگذارم
و از خودم دور میشوم
[clear]
[clear]
شعر چهارم:
[clear]
طناب
مینویسم: طناب
و میبندم
بر دستهای درخت
میتواند
تاب باشد
یا نفس را
بیتاب
از گرهها
بیرون بکشد
و زندگی
از مرگ
جان ناسالم به در ببرد
گفته باشم: پایت را از این شعر بیرون بکش
یک پیاله از کلماتم کافیست
تا حواسات
تلو تلو بخورد
به در و دیوار
پس کوچههای این متن همه بنبستاند