چند شعر از نادیه فضل شاعر افغان تبار ساکن آلمان
نادیه فضل در بهار ۱۳۴۵ در باغ نواب شهر کابل زاده شد. پدر او از سرای خواجه کهدامن و مادر وی از روستای شکردره کهدامن بود. نادیه در دبیرستان محجوبه هروی در کابل تحصیل کرد. پس از پایان صنف ششم به لیسه عالی آریانا رفت و موفقانه از آنجا نیز فارغ شد. سپس چندگاهی در دانشگاه کابل، دانشکده حقوق و علوم سیاسی تحصیل کرد ولی پس از ازدواج و تولد پسرش سهیل، راهی غربت شد و از سال ۱۹۸۵ میلادی در جمهوریت اتحادی آلمان زندگی میکند. سال ۱۹۸۹ پسر دومش سیاوش به دنیا آمد. نادیه فضل در آلمان هم درس خواند و اکنون یکی از همکاران فعال رادیو صدای آلمان است.
دفترهای شعر «پرنیان خیال» را در ۱۹۹۷ و «جوانههای سبز غزل» را در ۲۰۰۶ و مجموعه شعر « ابرها برشانه» را در نوروز ۱۳۹۱ خورشیدی برابر به بیستم ماه مارچ ۲۰۱۲ میلادی راخوانندگان شعر وی به خوانش گرفتند. نادیه فضل همچنین دو سی دی دکلمه شعر دارد به نامهای «چلچراغ» و “جوانههای سبز غزل” . برای نادیه فضل زبان فارسی و شعر فارسی دری جایگاه ویژه دارد، بدین مفهوم که وی زبان و شعر فارسی را به مثابهٔ یک اصل جدایی ناپذیر تثبیت فرد با هویت اصلیاش میداند.
نادیه فضل علاوه بر شعر، مقالهها و نوشتارهای اجتماعی بسیاری نیز دارد که در آنها بیشتر به دردهای زنان افغانستان با هدف تحقق برابری و عدالت پرداختهاست، از جمله فراخوانی به نام «سنگسار، آغازی برای اندیشیدن» و نوشتههای وی پیرامون قوانین زن ستیزی که در روزهای ابتدای سال ۱۳۸۸ در افغانستان به تصویب رسیده است.
اهدا به “ندا” وهمه راهیان آزادی
شاخه گلی برای تو
بیکران ِ درد دارم، شاخه گل ، یک صدا
سوگوار چشمهای عاشقت هستم ” نـدا”
پای تاریخی که ما را حذف کرد وشقه کرد
جاریی تلخابه ی زهرم تا عرش خدا
واژه گان صبح وآزادی ،عشق ودوستی
یاد داری؟روزگاری بود عطر دست ِ ما
آیت الله وفقیه وطالب وجهل وحجر
دور بود از ما واز گلباغ های آشنا
“قل” نبود و”قال ” در قاموس ما رنگی نداشت
عشق بود وشعر بر لبهای ما لطف دعا
غصه آوردند ،سیه پوش عزا کردند شهر
دار بستند سبز شادی را ،سرود ورود را
معرفت را سربریدند ،نور را کشتند یا؟
قامت آزادی خاکستر شد، بال هما
نه! زیبا شورحافظ ،عشق سعدی ـ پارسی
نورِ مولانا وفردوسیست در رگهای ما
می رودتا جان وروح ملتی،تا کوه ودشت
شور آزادِ صدایت ، نازنین زیبا “ندا” !
ماه می گرید ،ستاره سوگوار دریاست تلخ
لحظه ها فریاد می چینند زخاک عشق ها
تو سوار رخش رزمی ،من کنارت شعله ور
سربلندی مینویسیم در کتاب کبریا
روح بهار
خیالت می وزد ، آیینه می تابد گلســــــــتان را
به جشن روشنایی میکشــــــد دست شبستان را
طلوع بی نیازی و شگفـــــــــــتن از حریم مه
شهاب و شعــــــله میکارد تن سرد زمستان را
حضـــــــور آرزو بود لحظه ی باریدن عشقت
کمــــــی رویا ، کمی پرواز پهن روشنستان را
هـــــــــــوای نرم دریا ها برای شانه های باغ
و تفسیر نــــــــوازش ناز صبح دل پرستان را
به چشم بی امیـــــدم طرح سبز تازه گی رویید
نگاه شب نشینم بوسه زد سبزینه بســــــــتان را
زحجم بیکسی هایم به دریا قـــــــــــصه میگفتم
ملایک میســـــــــرود آهنگ غمگین نیستان را
تو با یک شا خه گل لبخند ، یک دیباچه زیبایی
شکستی بغض ابرو خامــش شهر و کهستان را
غرور آفتاب ! روح بهـــــار گلواژه ی شعرم !
خیالت می وزد ، آیینه میبارد گلـــــــــــستان را
خاطره
یک شب که آسمان و چمنزاران نجوای عاشقانه ی باران بود
لبریز شاخــــــــــــــه های گل مریم پیراهن حریر بهاران بود
آبیی آبشارپر از مهتــــــــــــاب مست شمیم و زمزمه ی دریا
آیینه ها سخاوت سبزستان ، تصــویر ناز جلوه ی مرجان بود
من با سلام برکه ی نیلوفر ، از پنجره به سمــــت سحر رفتم
هنگامه ی صدای قدمهایش در کوچه ها سپــیده گل افشان بود
یک کهکشان ستاره به مو هایــم پر پر زنان نشست به زیبایی
حس نجیب سوختن از عشقش ، در جان من شرار گلستان بود
از بوسه ها و گرمیی دستانش اندام من شــــــگفت و فریبا شد
گلخانه ی طلیعه ی رویایم ، چشمــــــان او صراحت ایمان بود
من در حضور پاک خدا بودم ، در عرش پر ستاره ی گلباران
در شانه های پاک و بلند او صــــــد ها نماد خوبیی یزدان بود
یک سبد رویا
شهء دلها تو شبی مست و چراغانم کن
گلفشانم بنما آیینه بندانم کن
بگذار شاخهء آتش به کفم، سوز تنم
حسرت و یاس بزدا غنچهء خندانم کن
شاخهء مریم رو یایی اندامم را
در نسیم بوسه ها پیچ و شگوفانم کن
به نشیب و به فراز کهسار قامتت
همچو خورشید بگدازم ، آبشارانم کن
تا در اعماق لهیب تن تو غرق شوم
تو بنازم، تو بسازم، شاهدخت صبحگاهانم کن
در دل انگیزیی با عظمت نور نگه ات
نفس صبح ، جلوهء باغ عطر بارانم کن
تو در امواج ظریف ساز تا عرش خدا
ببرم مثل ملایک، تو غزل خوانم کن
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید