چهار شعر از مهری جعفری
۱
تقدیم به دلشاد؛ یار یادهای کردستان و کوه های اورامان
چشم های سیروان
آهسته و نرم
گوش کن تا موج هایش آرام بشکند
تا دریا دریا آبی
که اشک های شیرین است
در سینه کوه های اورامان
گوش کن
این همه ی سیروان که در گوش های تو می کوبد
آهسته تر تا در تمام اورامان پخش شود این صدا
که آهسته تمام پیکره پنجره های کردستان
در هم بکوبند همه ی صداها را که بی صدا برباد رفته اند
تا نامرئی تر از باد بکوبم
تا مبادا همه رویاهای شیرین من بشکند
بشکند شیرین من در بند انفرادی زخم
که گریخته باشم از آن سرمستی پاهای مدام کوبنده رقص های شانه به شانه
تا پیچیده باشم در سماع
تا لاله های واژگون واژگونه
با آن صدای زمزمه
که از چشم های من سبز
که شیرین تو باشم
بیا کنار من آهسته و آرام
این لالایی بر باد رفته را که تا قله قندیل هم رسیده بود گوش کن
بگذار پیدایش کنم تا دوباره آوازش کنم های های هااای
تا آرامش کنم
تا آرام و آهسته باز هم با صدای عبور باد از شاخه های دور بخواند
آپارتی سئللر سارانی
بیر قارا تئللی بالانی
و همه آوازهای دور
آهسته و آرام
و همه قصه های پیرهای هجیج
آهسته و آرام
گوش کن این آواز سال های دور در هزار پاره و هزار بند
از چشم های سیروان
تا در بند بند تو
آهسته و نرم
* سیروان رودخانه ای معروف در ناحیه هورامان کردستان است.
* اورامان یا هورامان تخت از روستایی قدیمی در منطقه هورامان کردستان با خانه های سنگ چین که هرساله در این روستا مراسم پیر شالیزار که موبدی زرتشتی بوده، با رقص و موسیقی و شب نشینی برگزار می شود.
*”شیرین ” می تواند علاوه بر اطلاق به شخصیت اسطوره ای و تاریخی آن، اشاره به نام دختر جوان کرد باشد که در سال ۲۰۱۰ (۸۹) اعدام شد.
* بیتی از ترانه عاشقانه و حماسی آذری که روایت دختری است به نام سارا؛ سارا پس از آن که توجه سلطانی در گذر از رودخانه ارس به او جلب شد، تصمیم به مقاومت گرفت و خود را به آب رودخانه ارس سپرد و تبدیل به شخصیت حماسی آذربایجان شد. ترجمه ترانه:
سیل ها سارا را با خود بردند/ فرزند ما را با زلف های سیاه
* هجیج روستایی در منطقه اورامان کردستان که پیرزنان نابینا و دعاخوان آن میزبان زایران روستاهای دیگر هستند.
لندن- پاییز ۸۹
♦
۲
برای تو
صورت ات را جلوتر بیاور
چشم هایت با رنگ هایی از دریای مانش
آبی آبی خاکی سبز سیاه تر از طوفان های جنوب
بادهایی که از اقیانوس های دوردست می آید
صورت ات را جلوتر بیاور
نگاه که می کنم صدها ماهی ریز
صدها ماهی ریز
صلیبی شکسته بین ماست و الله ی ی شکسته
دست هایی بسته از پشت و چشم بندی سیاه
آن جا سرزمین من است می شناسی؟
دست هایم به هم رسیده اند آن سوی رودخانه تایمز
و من با یک بغل آب
که جاری جاری
جاری در من
این آبی آسمان یا آبی آب که از چشم های تو
فشارش می دهم و دهانت بوی خانه های شمال را می دهد
مرطوب تر از خانه ای ساحلی در کنار دریای خزر
شیرین تر از عسل … سبلان
آبی دریاچه من
گوی قوجاقوندا اوزوم
منیم گَلووم
گوی گوزونده گوجالیم
منیم گلوم
گؤولووم گلووم
آخ بولانما دوزلانما آخ آخ
آخ اوروم
………………………………..
ترجمه:
بگذار در آغوشت شنا کنم
دریاچه من
بگذار درون چشم هایت پیر شوم
دریاچه من
دلبند من
جاری شو، آه تیره نشو، آه شوره نشو، آه جاری شو جاری
جاری شو اروم
می گذارم که بگذری از من
بغل بغل آب
چیزی هم از خودت بگو
چیزی که تو را به یادم بیاورد سال های سال های دیگر
نه آن همه شعر که در آغوشت نوشتم و پاک کردم
نه پرش پلک هایم وقتی که به تو فکر می کنم
می خواهم در نگاه تو پارو بزنم
در نگاه آبی آبی تو آن قدر چرخ بزنم که دریاچه نمک را فراموش کنم
قوی اوزوم
دورو دورو گوز یاشیندا آخیت منی
آپار منی
گووی یادیمنان چیخسون او توزدی بوجاقلار کوللی کوچه لر
آردیم آردیم چیخارت منی
دووز نئجه اولارمیش سو یرینده ؟
………………………………….
ترجمه:
بگذار شنا کنم
در آن اشک های صاف خود جاری کن مرا
با خود ببر
بگذار فراموش کنم آن گوشه های خاک گرفته و کوچه های به خاکستر نشسته را
نمک چه سان می شده که جای آب باشد؟
من کشان کشان از بی نهایت تاریخ می آیم تا تو را یافته باشم که اورفئوس من باشی
نگاهم نکن بگذار با تو تا نور بیایم
و فراموش کنم که از کجا بازآمده ام و هنوز بوی مرگ می دهم
بگذار مردگان رد عبور ما را اندازه بگیرند اورفئوس
آواز بخوان و بگذر
دست های تو را بر پوست تمام تن ام می خواهم
نمک ها را کنار بزن آن جا دفن شده ام پیدایم کن
آن جا زیر تمام آن آب هایی که خشک شدند
بیرونم بیاور
دست های تو را برای همه پوست تن ام می خواهم
قوروموشام دوز التوندا آختار منی
تاپ منی سوسوموشام دوز آلتوندا سووار منی آخ مندن
آخ ایستیرم سنی، آخ آپار منی
گوی آخسین گئتسین بو دووز
……………………………………………………………………………………………..
ترجمه:
خشک شده ام مرا از زیر نمک بیرون بکش
پیدایم کن، تشنه ام، سیرابم کن، جاری شو از من
آه جاری شو می خواهمت، جاری شو مرا ببر
بگذار این نمک شسته شود برود
هنوز نمناکی نفس های تو در میان شعرهایم
می بویم
که نفس نفس
می شمارم که گفته باشم تا چندمین نفس
که هم چنان هنوز
در کنار تو مانده ام
که دست هایت را حس کرده ام که روی تمام پوست تنم
و در تمام چشم های تو
آبی آبی
لغزیده ام
و هم چنان، هنوز
آخمیشام گوزلریندن
هله هله آخاجیام
…………………………
ترجمه:
از چشم هایت جاری شده ام
و هنوز جاری خواهم شد
۰۲/۱۰/۲۰۱۱
♦
۳
ساز
سازم را کوک میکنم
چیزی از ولع در دستهای من میدود
چیزی از ولع در کمرگاه من
چیزی از ولع پخش میشود
موج میشود
میگذرد
و آوازی در حنجره
که قفل شده در پس پشت زبان
در دهان هی چرخ میزند
و چرخ میزند نگاه
در دایرهای پیچان
با چرخش کمرگاه
سری خمیده میماند روی این ساز
دالامب
دالامب
دالامب
بچرخ تا به جهنم
و پچ پچ شعری در حنجره
در این همه ارتعاش
و جرینگجرینگ زنگها
صدا
در صدا
راهی که در دالانها تمام میشود.
قطرهقطره
که از انگشتان دستم
چرقچرق
تا یاد ساز کوک نکرده
ضرب
ضرب
ضرب
پشت هر ضرب
فرو میرود
نیشی که در یک لبخند
پیچ میخورد
حلقهای در گوشهایش
و دریده میشود
پوست نازک یک موج
پاییز سال ۸۴
♦
۴
اندوه بزرگ
سگ های کوچه
و گربه های کثیف با دم های بریده
اندوه بزرگ
زباله های کوچه
و ذهنی که هر روز تا پای دار می رود
و قلبی که برای یک گلوله می تپد
و دستی که حس سوختن در کف آن عذاب می دهد
و تیری که از ته مغز شلیک می شود
تا سر انگشتان تو که کرخت شده و
و دایم کلیک کلیک
تا چیزی که نژاد گربه های ایرانی را شرح دهد
اندوه بزرگ
نشانه های گم شده
و انگشت اشاره که شلیک کن
کلیک کلیک
و در این جا لینک هایی است که به حس گرمی از بدن می رسد
اندوه بزرگ
قبرستان قدیمی
و پیرمرد نشسته بر پای یک گور
کلیک کلیک
این جا نشانه ها روی گربه ها چشمک می زند
و آدمک تو مدام تیر می خورد
و دست های تو عرق کرده است
بهار ۸۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید