چهار شعر از نعمت مرادی
نعمت مرادی، شاعر، منتقد و داستاننویس متولد ۱۳۶۰ در خرمآباد از ایل و تبار «کاکاوند» است و بزرگ شدهی «هرسین» از توابع استان کرمانشاه. او چند سالی است که در شهریار ساکن شده و مسئولیت چند کارگاه شعر و داستان را در تهران و شهریار بر عهده دارد.
برخی از داستانهای کوتاه مرادی، در نشریات تخصصی چون: «گلستانه» و «کارنامه» منتشر شده است و با روزنامههای «اطلاعات» (ویژهنامهی هنر و ادب)، «آرمان»، «شهروند»، «ابتکار»، «فرهیختگان» و «باختر» (چاپ کرمانشاه) و هفتهنامهی «سیروان» (چاپ کردستان) و هفتهنامه گام در رشت همکاری دارد و در مجلات الکترونیکی (آوانگارد، شعرانه، طغیان، مرور، بلوط، هشتاد، پیادهرو و چوک) سایر آثارش را اعم از شعر، نقد و داستان منتشر میکند. مجموعه شعری از او با نام «پدر» اخیراً توسط مرکز نشر آسا منتشر شده است.
۱
من انسان صادقی هستم
که هنوزهم
زبان اجدادیام را خواب میبینم
و شکل پرندههای جامانده بر پوست درخت را
من انسان صادقی هستم
با چشمهای در گوش
با گوشهای در دست
و پاهای به شکل خطی در طاقبستان
من انسان صادقی هستم
که تحمل
شکنجههای جهنم را دارد
پرندهای که میتواند
از شنهای نرم ساحل
کوه بسازد
من روزی هفت بار به دور خودم میچرخم
زبانم را زیارت میکنم
بدون هیچ ابدیتی از اضطراب
من انسان صادقی هستم.
۲
نگاه کردم
خندید
و شکفت
تبری که هیچوقت
ریشهای را قطع نکرده بود
کدخدا ایستاد
و به نهالهای کاشته شده لبخند زد.
۳
داشتم میمردم
و این اولین باری بود که داشتم میمردم.
بیمارستان هم!
لبخند زد
لبخند ازمیان تهی بیرون آمد
مه انبوهی توی تختخواب نشست
و بیمارستان
دهانش شبیه دهان یک مرده باز شد
شب از همخوابگی ابر برگشته بود
این را از بی حیایی اشیاء
و زیبایی رنگها
و انگشت پرستارها که روی پوستم کشیده میشد میتوان فهمید
ساعت تنها
و از شب به اندازهی دهان یک سگ گذشت
پسرم
از پشت پلکهای نقاشی
روی ابر چشمهایم نشست
و گفت بیدار شو
و من داشتم میمردم
بیدار شدم
شبیه سگی گرسنه
که خاکروبهها را بو میکشد
همه جا را بو کشیدم
چند باران ابری
فکرهایم را بردند به تنب کوچک
روی تخت دراز کشیدم
مرگ و بیمارستان
در مقابل من کنفت و پژمرده شدند
۴
زیبای من
تو اینجا لبخند میزنی
گلی در آفریقا میشکفد
مه قوم بختیاری (نشر معتبر) ۱۳۹۳