چه حقیقت تلخی
این نام سلسله رمانهای رؤیائی هستند که بخشی از آن واقعیت تلخ زندگی است و روزمره در تمام کشورهای جهان، انسانها با آنها، سر وکار دارند. بههمین دلیل در کشورهای پیشرفته بخشی از برنامه تلویزیونها، رادیوها و روزنامهها به آن اختصاص دارند. در بخش تعلیم تربیت اجتماعی در تلویزیون آلمان برنامههائی وجود دارند که از جمله آنها قاضی دادگاه، الکساندر هولد، است. در واقع این برنامهها، دنیائی از پند و اندرز برای انسانهاست. شکی در آن وجود نداردکه همه انسانهای اجتماعی باید از آنها چیزهائی یادبگیرند. درواقع زندگی باوصف بسیار کوتاه بودن آن (فوقش صدسال)، میتواند با نوسانات بالا و پائینی آن لذت بخش باشد، اگر به نحوی درست درک شود. برای نمونه؛ لذت واقعی زندگی، فقط در کار کردن به منظور تهیه نیازها نیست. مثلا زندگی خلاصه نمیشود از لباس و خوردن و خوابیدن، بلکه قبل از هر چیز سلامت و استحکام روانی انسان، انعطاف پذیری، شناخت جهان پیرامون و شناخت خویشتن است که رعایت آنها بینهایت به این زندگی کوتاه انسان لذت میبخشد. بنابراین، نخست مواظبت از جسم و جان، دوم مواظبت از مسایل روانی، سوم رفع مشاجره خانواده و پیش از این، انعطاف پذیری درجامعه است. اگر ما انسانها یاد بگیریم انعطافپذیر باشیم، در نتیجه مشاجره خانواده به حداقل خواهد رسید و در جامعه روی افراد انعطاف پذیر زیاد حساب میکنند. زیرا انسان انعطافپذیر دانا و آگاه نیز هست و این نوع افراد حلال مشکلات جامعه هم خواهند بود. مسایل دیگر از نظر حقوقی و رعایت کردن قوانین اجتماعی که خود انسان آن را، برای باهمزیستن، تنظیم کردهاست، از شرایطی هستند که همین انسان را به تمدن نزدیکتر میکند. یکی از شرایط لذت زندگی در جامعه انسانی و متمدن و آگاه در امور اجتماعی، زیستن، است. من کوشش کرده و میکنم، از نظر تعلیم و تربیتی آنچه که مفید و به سود جامعه جوان میدانم انتخاب و بهوسیله رسانهها درسطح بزرگی منعکس کنم. از جمله داستان امروز از آن موضوع های حقوقی است که بنا به تشخیص صاحبنظران آموزنده است. این مسئلهایست که به همه جوامع مربوط است ما می توانیم برمبناء این مثلِ کاملا ایرانی که گوید: «ادب را از که آموختی؟ گفت ازبی ادبان، زیرا هر کاری آنها کردند، من نکردم». چه خوبست که تربیت بر مبنای نرم یا قاعده و هنجار اجتماعی باشد. در حقیقت هرگونه انسان فرزندان را تربیت کند، بعلاوه آن تربیتی که از محیط اجتماعی دریافت شود، به احتمال بسیار قوی، آنها همانگونه در جامعه و خانواده واکنش نشان میدهند که برایش تربیت شدهاند. یعنی رفتار فرزندان بستگی دارد به آگاهی و نرم اجتماعی و تعلیم و تربیت داده شده توسط والدین و آموزگاران و غیره. بدین ترتیب فرزندان آنها را دقیق در مغز خود ضبط کرده و در جامعه به آزمایش می گذارند:
* * *
رانی (مخفف راینهارد) جوانی خوش تیپ و ازخانواده کمک اجتماعی بگیری آمده است که پدر خانواده الکلی و مادر خانهدار و دارای چهار بچه است. پدر بزرگ رانی نیز الکلی و بیکار بوده و این ارث شوم را به فرزندش منتقل کردهبود که خوشبختانه هیچ کدام از نوهها و نتیجهها از این «ارث» سهمی نبرده بودند و از جمله رانی که حتا سیگار هم نمیکشید. این جوان از نظر ظاهری خوشسیما و ورزشکار که هر دختری میتوانست عاشقش شود، زیاد ناآرام بود. متأسفانه او در منزل سرپرستی درست و حسابی نداشت و کمتر به او توجه میشد. لذا در مدرسه هم کم میآورد. بیشتر تفریحات جمعی و اردوهای مدرسه را، بهدلیل ضعف بیحد مالی نمیتوانست برود و بههمین دلیل داشتن پول برای او بیش از حد مهم بود. در محیط خانه نیز پول را مشکلگشا و قادر مطلق میدانستند و به دستآوردن آن بههر قیمتی و به آسانی و زندگی راحت داشتن، بدون آنکه برایش زحمتی کشیده باشند، مقدس شمرده میشد. لذا رانی در خانه با شنیدن این شیوه گفتوگو، مسلح میشد و در محیط مدرسه از نداری، درمیان همکلاسیها زجر میکشید. لذا اهمیت پول، نزد او، بیحد بالا بود و اگر گسی برای هرکاری، حتا جنایت به او مبلغی پیشنهاد میکرد، او بدون فکرکردن در باره مسئولیت خطیر و عاقبت آن در مقابل جامعه، با روی گشاده پیشنهاد را میپذیرفت. همین افکار مضر کسب پول بسادگی و بدون زحمت، عاملی بود که درس نخواند و از همکلاسیهای مدرسه مدام عقب میماند.
رانی با ترکیبی از تشویق و سرزنش معلمان توانست زورکی ۹ کلاس ابتدائی را بهپایان ببرد و آنهم در امتحان شرکت نکند. لایق گفتن است، در هر مدرسهای گروه خاصی وجود دارد که نظیر رانیها را در خود جذب میکند و آن گروه سازندگان و مبتکران کارهای خلاف قانون و تقلب هستند. رانی پشکه، برای نمونه، ساعتها وقت خود را صرف تقلب در امتحان میکرد که اگر همانوقت صرف درس خواندن میکرد، موفقیتاش تضمین میشد. جالب اینجاست چون معلمین میدانستند او تقلب میکند، زیادتر مواظبش میبودند. نهایتا بههمین دلیل در امتحان نیز شرکت نکرد، زیرا اغلب او در امتحانات مدرسه هنگام تقلب دستگیر میشد. در هر صورت او درگروه نافرمانان و شورشیان، زود جذب شد و دوستانی مانند کلاوس آوه که او را کلاوسی میگفتند، بدست آورد و از جمله یکی از بهترین یارانش شد. بحث این گروه، در هر گردهمآئی، آن بود، چگونه بدانند که در چه زمانی صندوق فروشگاهی و پمپ بنزینی و غیره پر از پول و محوطه آن خلوت است و یا نقطه ضعف فلان بانک در کجایش است که آنها، آن را به آسانی بزنند. برای این کار اغلب از سلاحهای پلاستیکی که مانند اصل جلوه کنند، در رؤیاهایشان میپروراندند که استفاده کنند و هرکدام در منزل یک کلت قلابی داشتند. در مراحل نخست به فکر قتل اصلاً نبودند و هیچکدام قصدی نداشتند که کسی به قتل برسد. اما هر روز در جنگ و دعوا بودند و بههمین دلیل و دلایل دزدیهای کم، یعنی باصطلاح خودمانی «آفتابه دزدی»، بارها به زندان میافتادند.
بعداز پایان مدرسه هرکدام که اختلاف سنهائی یک تا سه سال باهم داشتند و آنهم به دلیل رفوزه شدن و ماندن در کلاس بود، به تنهائی یا گروهی به راهی رفتند و برخی از آنها به دنبال کاری از قبیل مکانیکی و کار در رستوران و رانندگی و غیره باهم بودند. برخی مانند کلاوس آوه و رانی فقط با دلهدزدی در فروشگاههای بزرگ نان خود را در می آوردند. اما در واقع آن افکار، سریع به پول رسیدن را از مغز دور نمیداشتند. رانی و کلاوسی در همان شهر محل اقامت خود با کارهای فصلی و شبها درکابارهها ولگردی و دختربازی کردن و غیره مشغول بودند. آکسل لوس که از همه بزرگتر بود، در کارگاه مکانیکی مشغول شد و با کریستین ۲۲ ساله، دختری که حدود ۱۰ سال جوانتر از خود او بود، ازدواج کرد و بهزندگی ادامه میداد. اما او با زنش زیاد خوب رفتار نمیکرد و زنش از او بیاندازه میترسید و به دنبال بهانهای بود که از چنگ شوهرش بگریزد.
آکسل ۳۲ ساله و رانی ۲۹ ساله هر دو به دلیل جنگ و دعوا و زخمیکردن جوانان دیگر در زندان بهسر میبردند. رانی در یک مرخصی زندان با کریستین زن هممدرسهای سابقش آشنا میشود و کریستین مشکلاتش را با آکسل شوهرش با وصف اینکه میدانست همزندانی و دوست رانی است، در میان می گذارد. رانی هم میدانست با این توصیف تن به دوستی باکریستین را داد. البته این شیوه رفتار در میان انسانهای با شعور اتفاق نمیافتد. رانی در زندان از همبندیهایش شنیده بود که دوست سابقش کلاوسی در یکی از شهرهای بزرگ آلمان همراه هلموت، بانکی را زدهاند و هلموت اکنون به آن خاطر در زندان به سر میبرد و قبل از دستگیری آن پولها را در چکسلواکی در جائی پنهان کردهاند و نقشه با دست کشیده شده محل نزد کلاوسی است و او صبر میکند که آب از آسیاب بیافتد و هلموت رفیقاش از زندان آزاد شود، آنها با آن نقشه محل، پول سرقت شده از بانک را بردارند و بین خود تقسیم کنند. متاسفانه کلاوسی اکنون به شهر خود ریگینزبورگ برگشته و در خانه بیخانمانها بسر میبرد. او با این امید تحمل میکند که هلموت از زندان آزاد شود، هم راهش آن پول را در چکسلواکی تصاحب شوند و زندگی راحتی را آغاز کنند.
رانی در یک مرخصی از زندان، با کریستین برنامهریزی میکند که دیگر به زندان برنگردد و اگر او مایل باشد همراهش به چکسلواکی پیش یکی از دوستانش بروند. کریستین چون دل خونی از شوهرش داشت و اکنون او نیز در زندان بود، بلافاصله بله گفت و حاضر شد با ماشین فرسودهاش بروند. مشکلی که داشتند نبود پول بود. رانی از همسایهاش خانم کیسلر مبلغ ۲۵۰ یورو قرض گرفت و قول داد که بزودی آن را پس خواهد داد. از آن پول ۱۵۰ یورو خرج تعمیرات اولیه ماشین شد و صد یورو دیگر را برای اطمینان نگهداشتند. کریستین به دلیل عاشق شدن به رانی با نقشه او راضی بود و هر پیشنهادی که میداد مورد تأییدش قرار میگرفت. آنها در همان روز با ماشین کهنه کریستین آماده رفتن بودند. اما چون دوتائی کم پول بودند، به پیشنهاد رانی بهفروشگاهی رفتند و مقداری ویسکی برای فروش در سر مرز و مواد غذائی برای خوردن بر داشتند و ضمن اینکه رانی سر فروشنده را گرم میکرد، به قصد پرسیدن آدرس خانه بینوایان، کریستین با مواد دزدیده شده از فروشگاه خارج شد. به محض اینکه هر دو به پارک جلو فرشگاه رسیدند و کریستی وسایل را درجعبه عقب ماشن گذاشت، رانی رو به کریستین کرد و گفت: قبل از رفتن بگذار چند دقیقهای بروم و دوست سابقم را در همین نزدیکیها ببینم. با وصف این که هوا داشت تاریک روشن میشد، کریستین اوکی گفت و آنها ماشین را در خیابان خلوتی نزدیک خانه بینوایان پارک کردند و کریستین پشت فرمان ماند و رانی به محل بینوایان رفت و در آنجا کلاوسی دوست سابقش را درحال خواب به تنهائی دید. حالا چه مشاجرهای بین آنها اتفاق افتاد معلوم نیست و شاید در همان عالم خواب او را با چاقو میکشد و نقشه را از جیبش بیرون میآورد و از محل دور میشود. در این حال فردی بنام فریتس سیم، یکی دیگر از بینوایان جریان را میبیند و وحشت میکند که نکند او را نیز بکشد. بدین ترتیب در آنحال سکوت میکند و دم نمیزند. اما بعدها به پلیس مراجعه میکند و جریان را توضیح میدهد.
رانی بعد از نیم ساعتی باچند لکه خون بر روی پیرانش بر میگردد و کریستین میگوید چقدر طول کشید و این لکههای خون چیست بر پیراهنت؟ رانی به آرامی میگوید بیش از نیم ساعت نبود، عذر میخواهم و این لکههای خون بدلیل دست گرفتن به سیم خاردار است که زخمی شدم و به پیراهنم مالیدم. اکنون می توانیم برویم. در راه به یک پمپ بنزین میروند و کریستین باک را پر میکند و رانی به بهانه این که پول بنزین را بدهد توی صف میایستد و ناگهان میگوید آه کیف پولم توی ماشین است و باید آن را بردارم و کریستین نیز برای خالیکردن جلو پمپ برای ماشینی بعدی خارج میشود و همینکه رانی سوار میشود هر دو در میروند. تا نوبت به رانی درصف میرسید و پمپی که آنها بنزین زدهاند آزاد میشد، آنها چند کیلومتری از پمپ بنزین بطرف مرز چکسلواکی دور شده بودند. آنها بعد از ساعتی رانندگی با دلهره در اتوبان بطرف چکسلواکی، به مرز می رسند. در این میان اداره زندان بعد از غیبت یک روزه رانی از مرخصی به تمام مرزهای کشور اطلاع میدهد که یک زندانی با مشخصات و عکس فاکس شده از مرخصی بر نگشته است و مرز داران باید کنترل دقیق تر و بیشتری بکنند. با این توصیف آنها با شگرد خاصی از مرز خارج میشوند. ولی آن طرف مرز، در حال فروش ویسکی به توریستهای چکسلواکی دستگیر شده و تحویل پلیس آلمان داده میشوند.
رانی مجددا به زندانش تحویل میدهند و به اتهام قتل کلاوسی و فرار از جرم قتل به کشور دیگری، در مرخصیاش، تحت محاکمه قرار میگیرد.
آکسل در زندان متوجه میشود که زنش همراه رانی میخواسته به کشور چکسلواکی فرار کند و او در دادگاه رانی به عنوان یکی از شاهدین دعوت شده است. هنگامی که او را با دست بند وارد سالن دادگاه میکنند و چشماش به رانی میافتد. باخشم و عصبانیت به او حملهور میشود و با حرفهای رکیک گفتن با سر توی صورتاش میکوبد که خون از دماغ رانی سرازیر می شود، تا جائیکه کریستین بعنوان متهم دوم که در سالن دادگاه است، بلند میشود و بینی رانی را از خون پاک کند و به شوهرش میگوید من ازتو میترسیدم. لذا به هر وسیلهای میخواستم از چنگ تو فرار کنم. قاضی دستور میدهد که پایبند به آکسل نیز بزنند و دست هر دو را هم در سالن دادگاه با دستبند نگهمیدارند.
رانی با کمک وکیل مدافعش، دزدی در فروشگاه و قتل کلاوسی را رد میکند و شاهدانی که به سود او اظهارنظر میکنند فقط کریستین و یک زن تنفروش بنام کیسلر بود، که اطاقی در همسایگی او دارد و هنگام مرخصی از زندان مبلغی به او قرض داده است که مسافرت کند. رانی قول داده که بعد از اینکه از مسافرت برگشت بدهکاریش را پس خواهد داد. او رانی را جوان مؤدب و آرامی توصیف می کند.
دادستان شهر ریگنزبورگ شاهدی را پیدا میکند که به پلیس گزارش دادهبوده مبنی بر این که جوانی را توصیف کرده که تقریبا شبیه رانی قاتل آن کلاوسی مقتول است و او باچشمان خود دیدهاست که چگونه یک کاغذی را (همان نقشه) از جیب کلاوسی در آورده است، اما از جانش می ترسیده که تاکنون چیزی بگوید. در حالی که دادستان قول تضمین جانی به او داد، فریتس سیم حاضر شد در دادگاه بگوید که کلاوسی را میشناسد و با هم رفیق بودهاند. او برایش تعریف کرده که منتظر آزادی هلموت است و آنگاه ثروتمند خواهند شد و نقشه را به او نشان دادهاست. اگر شما یک اطلس بیاورید من جائی را نشان خواهم داد که کلاوسی و هلموت پول را پنهان کردهاند. قاضی دستور میدهد نقشهای را بیاورند و فریتس سیم، آن محل را در نقشه نشان میدهد که دقیق با نقشه بهدست کشیده شده که رانی آن را در اختیار داشته و اکنون به دست پلیس افتاده است، مطابقت میکند. هنگامی که دادگاه نقشه بدست کشیده شده را نشان فریتس سیم میدهد، او بلافاصله تأیید میکند که نقشه را در دست کلاوسی دیدهاست و دقیق همان نقشه ای است که کلاوسی میخواست بعد از آزادی هلموت از زندان به آن علامت ضربدر زده شده برود و ثروتش را از آن جا بردارد.
در این هنگام کریستین بوحشت افتاد و به وکیلش گفت میخواهم چیزی را به شما بگویم و وکیل کریستین لوس، از دادگاه تقاضای ۱۰ دقیقه تنفس و توقف کار دادگاه کرد. در این میان کریستین با ترس و لرز به وکیلش گفت: من با قتل هیچ ارتباطی ندارم و رانی هنگامی که به اتومبیل برگشته است، من از پیراهن با لکه خونش پرسیدم او گفت هنگام برگشتن با عجله آمده و خودش را با سیم خاردار زخمی کرده است. من باور کردم و اکنون متوجه میشوم که احتمالا او یک نفر را کشته است. اینها برای دادگاه اسنادی بودند که رانی را قاتل بداند و او را محکوم کند.
دادگاه رانی را به دلیل قتل به حبس ابد محکوم کرد و کریستین را به دلیل شهادت دروغ در دادگاه و همکاری با قاتل در هنگام فرار به دو سال حبس تعلیقی محکوم کرد که اگر تا سه سال مرتکب جرمی بشود باید این زندان را بکشد.
هاییدلبرگ، آلمان فدرال
۱۷. ۱۲. ۲۰۱۳
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید