کارکرد طبیعت در مجموعه اشعار «زمستان معشوق من است» سرودهی مانا آقایی
مجموعه شعر «زمستان معشوق من است» که به تازگی از سوی نشر سیروس وارد بازار شده است گزیدهای از اشعار مانا آقایی شاعر ایرانی مقیم سوئد است. این مجموعه درعینحال بسیار کوچک و شامل چند شعر از این شاعر است که مجموعاً چیزی در حدود ۳۷ صفحه را به خود اختصاص داده است. اکثر شعرهای این مجموعه ساده و روایی هستند. شروع کتاب با نام زمستان، شعری است که در عین تصویرسازیهای بکر از جایگزینی طبیعی کلمات نیز بهره برده است.
زمستان معشوق من است
مردی که حافظهی سفید دارد
و گردن بلندش را
بل غرور بالا میگیرد
زیر برفها به قوی زیبایی میماند
که روی دریاچهی یخ زدهای میرقصد
در آغوشش میکشم
آب میشود
کم کم
کم کم آب میشود
و میریزد
انگار هیچ وقت نبوده
مرد مهاجری که قرار بود گرمم کند (صفحهی ۷)
یکی از ویژگیهای کلی اشعار مانا آقایی ارتباط بیچون و چرا با طبیعت و برقراری نوعی گفتمان روایی – کلامی و درعینحال ملموس و قابل درک از طبیعت است که از نگاه شاعرانهی او به پیرامونش نشأت میگیرد. درعینحال نگاه شاعر به طبیعت با انتخاب و گزینش واژگان در اشعار او گره خورده است. با این حال این ویژگی، یعنی درک طبیعی کلمات و پیوند دادن آن با طبیعت، موجب شده است که خوانش شعر، خوانشی متفاوت باشد، این شعر با مخاطب خود هم به سادگی ارتباط برقرار میکند تا دریافتهای شخصیاش را از طبیعت به او انتقال دهد، درعینحال این شعر، یک نوع نگاه تجربهگرا هم دارد.
این روزها به هرچه از آسمان میآید
شک دارم
نکند آن گنجشکهای پرچانه
که روی شاخهها صف کشیدهاند
و مثل اعضای یک هیأت ژوری کوچک
در گوش هم پچ پچ میکنند
دارند دربارهی من حرف میزنند؟ (صفحهی ۹)
آلمانهای طبیعی در شعر قوی هستند، درعینحال شاعر در تلاش است تا با نسبت دادن ویژگیهای انسانی و ارتباط آنها با عناصر طبیعی، الگوی خاصی را در شعر خود به وجود آورد، مثلا گنجشکهای پرچانه و یا به تصویر کشیدن آنها به عنوان اعضای هیئت ژوری، این آلمانهای طبیعی در شعر مدل متفاوتی را از رابطهی شخص با طبیعت و یا شاعر و کلمه با طبیعت برقرار میکند.
شاید آن کلاغ سیاه که لب دیوار نشسته
و با قارقار خود خانه را روی سرش گذاشته
قاضی بداخلاقی است
که شروع جلسهی مهمی را اعلام میکند
و این درختان که برگهایشان را
یکی پس از دیگری پیش پای من میریزند
شاکیانی هستند
که علیهام شهادت میدهند (صفحهی ۹)
شاعر در این شعر در تلاش است تا پلی میان جهان انسانی و دنیای طبیعی برقرار کند، اما آگاهی برقراری این ارتباط نظم نمادین سطرها را بر هم میزند، با این حال میتوان جغرافیایی را که شعر در آن شکل گرفته است را هم در این شعر دید چرا که در سطرهای بعد شاعر به نوعی از حضور زمستان گلهمند است.
راستش من از کار پاییز سر در نمیآورم
او هرباراز راه میرسد
حیاط ما را به دادگاهی شلوغ بدل میکند
و تامی آیم چشم به هم بزنم
محکومیتم را یک زمستان دیگر
روی زمین تمدید کرده است. (صفحهی ۹)
زبان ساده و روایی در این مجموعه، شاعر را قادر ساخته است تا با خلقی فضای طبیعی و ایده آل، سادهترین عناصر طبیعی را که ممکن است از ذهن مخاطب به دور افتاده باشد را به تصویر بکشد. این زبان ساده گاهی در ورطهی تکرار افتاده است، با این حال در بیشتر سطرها زبان ساده توانسته فضای جدیدی را در شعر به تصویر بکشد.
بعضی شبها
ماه ساعت گردی میشود
با صفحهای نقرهای رنگ و درخشان
بعد پایین میآید
آن قدر که در درخت پشت پنجره گیر میکند
صدای تیک تاک خوابآورش را میشنوم
دستهایم را به شیشه میچسبانم
و به شاخهی بلندی که در باد میچرخد
چشم میدوزم
من کودک کنجکاوی هستم
که به راز ثانیهها پی برده
و سعی میکند عقربهها را
از حرکت بازدارد (صفحهی ۱۱)
شاعر درعینحال با زبان روایی و سادهی خود میتواند در انتقال مجموعهای از خاطرات خود هم موفق عمل کند. استفاده از عناصر طبیعی در شعر به وفور یافت میشوند، این عناصر طبیعی در جاهای متفاوتی به کار میروند تا به نوعی از کلمات شناختهشده آشنازدایی کنند، گاهی این کلمات همانند زبان در ورطهی تکرار میافتند اما میتوانند تصویرهای متفاوتی را از یک حالت خاص طبیعی بیان کنند.
قطار سریعالسیری ست
زمستان
که در تونلی تاریک حرکت میکند
و واگنهای نیمه خالیاش
پر از صدای سوت باد است
مسافرانش اجسادی تب آلودند
که آفتاب را پشت شیشههای ضد نور از یاد بردهاند
سوارش میشویم
و با شتاب از میان برف و بوران میگذریم
اما هیچکدام
از سردخانه جلوتر نمیرویم. (صفحهی ۱۳)
کلمات و عناصر طبیعی مثل آفتاب، باد، زمستان، درخت، ماه، مزرعه، اسامی پرندگان، در شعر تکرار میشوند. گاهی جایگاه تکرار این کلمات متفاوت است و گاهی بسته به واژه آرایی قرار میگیرند. اما در خیلی از موارد این کلمات پلی میشوند برای ارتباط شاعر با خاطراتش.
سالها پیش وقتی بچه بودم
یک روز پدرم مرا به کنار دریا برد
و برایم ساندویچ و نوشابه خرید
روی صندلی زنگ زدهای نشستیم
و باهم به صدای رفت و آمد امواج گوش دادیم
من از ساعت بزرگ طلایی رنگی
که روی سر ساحل لنگر انداخته بود پرسیدم
و او از بندری خوشبخت و آفتابی گفت
که زمان در آن ایستاده بود
هنوز به آسمان صاف و آبی آن روز فکر میکند
و به خندههای پدرم
که با دود سیگارش ابرهای خیالی میساخت (صفحهی ۱۶)
نوستالژی گره خورده با عناصر طبیعی است که در تلاش است تا تصویر شاعر از کودکی و خاطراتش رانشان دهد، درعینحال در بعضی از شعرها مثل این شعر، وزن شعر در چیدمان روایتهای شعری گم میشود. شاعر حتی برای نقد پدیدههایی مثل جنگ از عناصر طبیعی استفاده میکند، در شعری مثل آسمان بچگی ادغام طبیعت و پدیدهی جنگ به شاعر این فرصت را داده است تا با الگوی جدیدی به نقد جنگ بپردازد.
بچه که بودم
آسمان را میدان جنگ میدانستم
ابرها را سربازانی سیاهپوش میدیدم
که سوار بر اسب باد تاخت و تاز میکردند
و باران را
مانند خون بیرنگ دشمنان بر خاک میریختند
بچه که بودم
رعد و برق را در رگبار مسلسل میپنداشتم
بزرگ تر که شدم فهمیدم
صدای خشمگینی که این همه از آن میترسیدم
صدای غرش آسمان نبود
صدای خدایی روی زمین بود
که فرمان آتش میداد. (صفحهی ۲۱)
جنسیت و تاکید بر هویت زنانه در این مجموعه آن چنان مشخص نیست، اما حتی این جنسیت زنانه نیز با عناصر طبیعی پیوند میخورد، با این حال گاهی میتواند نقدهای شاعر را از مردسالاری دید، این گره خوردگی نیز در شعر صدف شکسته و در شعر مردان فضای متفاوتی خلق کرده است، به این معنی که شاعر در کنار بسیاری از پدیدههای طبیعی دو جنسیت را جایگزین کرده است.
چه به دریان نزدیک بودم
آن شب که نمک دهانت
زیر زبانم میلغزید
صخرهها دندانهایشان را
با چاقوی باد تیز میکردند
و من مزهی شور مرد را با حرص فرو میبردم
تا تشنهتر شوم
به گمانم توفان گوشهای تو را از بیخ برده بود
زیرا بیصدا روی امواج سفر میکردی
مرا نمیشنیدی
که خونم را میتکاندم روی ماسهها
اکنون ردم را بگیر و بیا
در دامنم صدفی شکسته بینداز
من هنوز همان زنی هستم
که میخواست برایت
اقیانوسی از مروارید به دنیا آورد (صفحهی ۲۳)
با این که شاعر در این شعر به نوعی نگاه نقادانهی خود را گسترش داده است، اما در انتها این نگاه ناقد به مردسالاری نتوانسته در ورطهی کلیشه سازی از جنسیت زن نیفتد. درعینحال شاعر در این شعر توانسته هویت زنانهی خود را بازنمایی کند. اما در شعر اتاق هم اشارهی شاعر به مسئلهی زن نیز هویدا است. در این شعر هم شاعر نقدی به روایتهای کلیشهای تاریخ علیه زنان دارد که آلمانهای طبیعی در این شعر کمرنگ تر میشوند با این حال هنوز شاعر از آنها بهره برده است.
هزار و یک بار در اتاق قدم زدهام
هزار و یک بار
برای خودم قصه گفتهام
من مثل مسافر بیخوابی
که در کویر راه گم کرده
تنهایم
آخر در این شب خالی و سیاه
که حتی لالایی ماه
از آسمان به گوش میرسد
در این هتل ارزان بیستاره
که یتیم تر از دختران عرب
زیر بارش غلیظ تاریکی
زنده به گور شده است
چه کسی صدای شهرزاد را میشنود (صفحهی ۲۷)
از دیگر مشخصههای این مجموعه بازتاب هجرت و در واقع زندگی شاعر در جغرافیایی غیر از جغرافیای بومی است. بیشتر شاعرها این خصیصه را دارند به جز آنهایی که بازتاب خاطرات شاعر هستند و خصوصیت بومی دارند، جغرافیای دیگری را میتوان در اکثر اشعار حتی در ادغام با عناصر طبیعی دید. درعینحال شاعر در پردازش این جغرافیا ناامید است.
هر ساعتی که میگذرد
صدها برگ میریزد
دهها پرستو کوچ میکنند
تا دقایقی دیگر
پیادهروها از رفت و آمد خالی میشود
کافهها از هیاهو
آسمان از آواز
به زودی من هم قهوهام را سر میکشم
کتابم را میبندم
و در حالی که به فصل بعدی داستان فکر میکنم
قدم زنان از این شهر میروم (صفحه ۲۹)
در مجموع میتوان گفت که اکثر اشعار این مجموعهی کوتاه، دارای تصاویر بکر و طبیعی و فضاسازیهای روایی دلنشین هستند که به سادگی میتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند، زبان سادهی این مجموعه اختلالی در این تصویرها ایجاد نکرده است و شاعر توانسته است با ارتباط کلامی با طبیعت و در عین انتقال موفق معنایی، مجموعهای کوچک اما منسجم را ارائه دهد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia