کیستی انسان را مکان جغرافیایی او بر نمیسازد
در جهان بی لنگری که ما در آنیم، مفهومهایی چون ریشه و خاک باید به گونهای دیگر معنا شوند. بسیار گفتهاند که به ویژه ما مهاجران و تبعیدیان از ریشه بریدهایم. تجربهی این یکی دو دهه اما نشان داده است که تنها معنای ریشه است که دگرگون شده است. ما شاید از خاک آشنا کنده شده باشیم، اما ریشهکن نشدهایم. موجود ریشهکن بی برو-برگرد میمیرد. ما اما همچنان سرزنده، میبالیم و میآفرینیم. اما نقیضهنمایی در این میان هست که تا در آن ریز نشوی به این ریشهمندی پی نخواهی برد. چگونه میتوان از خاک برکنده شد اما همچنان ریشهمند بود؟
برکنده شدن از خاک را بسیاری در معنای فاصلهگیری نهایی انسان از جهان بطلمیوسی دانستهاند و گفتهاند که سر انجام انسان از مرکز پنداری خاک، یا از خودمرکزبینی، دست کشیده و به بیثباتی، ناپایداری و گردش گردون و هر چیز در آن پی برده است؛ پی برده است که سکون و گردش مفهومهایی نسبی هستند – سکون در نسبت با چیزی یا گردش در نسبت با چیزی دیگر. برای بسیاری از ما اما چنین نیست. هستند کسانی که از خاک کنده شدهاند، اما از آن دست نکشیدهاند. این کندهشدن چون ضربهای بود بر ما که ناگهان به خود آییم و به نااستواری جهان خاکی خود پی ببریم.
در همین هنگام، هنگامی که ما مهاجران و تبعیدیان ضربه خورده هنوز گیج از ضربهی چشیده بودیم، جارچیان پسا کپرنیکی مژدههای دروغینمان دادند که "هان، به جهان بیمرز بیهویتی در آیید. خود را خلاص کنید از هر چه پیوند پیشینیان، و قطرهای شوید در جهان بینامان، مهرهای در چرخ صنعت و زیادهخواهی سرمایهسالاران."
بسیاری از ما، دریغا، چنان کردند، از شدت فریفتگی و از سختی ضربهی گیجکنندهی تئوکراتها.
خوشبختانه اندک شماری از ما در مسیر خلاف رودی که به مرداب میرفت، شنا کردند و پند کهن الگوی خود را به یاد آوردند و بر آن شدند که ریشه را بازشناسند و کاخ هستی خود را چنان بسازند که از باد و باران گزند نیابد. چنین شد که ما از خاک کنده شدیم اما تسلیم نیرویی نشدیم که ما را بیریشه میخواست. پس ثابت کردیم که کیستی انسان را مکان جغرافیایی او بر نمیسازد، ریشهی وجودی او چیزی جز آن است که تبر پتیارگان تئوکرات بتواند برش اندازد.
اندک شماری از ما چه نیک دریافتند که اکسیر مانایی، راز ریشهمندی، و پایداری هویتیشان چیست. آنان که به آن گذرواژه دست یافتند، همانها هستند که خانه در آن کاخی کردند که از باد و باران نیابد گزند، و آن همانا زبان ماست.
با این همه، فراموش اما نباید کرد که ما همچنان چون جزیرههایی ناپیوسته در جهان بیلنگریم. در این جهان بیلنگر، برای کسی که خانه در زبان کرده است، هر از چند گاه واحهای رخ مینماید که میتواند دمی در آن درنگ کند، نفسی تازه کند و خستگی از تن برگیرد. شهروند بیسی، شهرگان، برای تنهای بی لنگری که من باشم، همواره آن واحه بوده است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
علی نگهبان نویسنده، مترجم و منتقد ادبی است که تاکنون دو رمان «سهراووش» و «مهاجر» از او منتشر شدهاست. نگهبان بیش از دو دهه است که در کانادا زندگی میکند.