تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

گفت و گو با داریوش آشوری درباره‌ی کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ»

گفت و گو با داریوش آشوری درباره‌ی کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ»

دوست عزیز و شاعرمان خانم مهرانگیز رساپور (م. پگاه)، گفتگویی را با آقای داریوش آشوری در باره‌ی کتاب “عرفان و رندی در شعر حافظ” انجام داده‌‌است که پیش از این در فصل‌نامه‌ی”واژه” در سال ۲۰۰۴ چاپ و منتشر شده‌بود. خانم رساپور که خود سردبیر فصل‌نامه واژه است، پس از آگاهی از حضور داریوش آشوری در ونکوور، این گفت‌و‌گوی تخصصی را در اختیار شهرگان قرار داد.
«هـ. الف»

Mehrangiz Rasapour-3آقای‎ ‎داریوش آشوری با درود و سپاس از شما که دعوتِ ما‎ ‎را پذیرفتید و با ما به گفتگو نشستید‎.‎
می دانیم که شما در زمینه‌های گوناگونی چند دهه تحقیق و کار کرده‌اید، از زبان‌شناسی‎ ‎گرفته تا فلسفه، ‏و برخی زمینه‌های جامعه‌شناسی و علوم سیاسی به ‌ویژه در رابطه‎ ‎با مسائلِ ایران و جهانِ سوم، و نیز ‏شعر و نقدِ ادبی؛ و آثارِ فراوانی هم به‎ ‎صورت رساله، تألیف، و ترجمه در این زمینه‌ها منتشر کرده‌اید، ‏از جمله ترجمه بی بدیل و ماندنی شما از کتابِ “چنین گفت زرتشت” اثر جاودانه ی فریدریش نیچه. ‏من بنا به زمینه‌ی‎ ‎علاقه‌ی خودام، که ادبیات است، مایل‌ام در باره‌ی کتاب بحث‌انگیز شما به نام‎ ‎‏”عرفان و رندی در شعر حافظ” پرسش‌هایی را طرح کنم. ‏

م : می خواهم پیش از آن، این‎ ‎پرسش را از سرِ کنجکاوی شخصی پیش بکشم که چه انگیزه‌ای شما را ‏به این دامنه‌ی‎ ‎گسترده‌ی اندیشه و پژوهش و کار کشانده است؛ چون معمولأ انتظار این است که هر‎ ‎کسی در یک رشته به عنوانِ متخصص کار کند. به عبارتِ دیگر، می‌خواهم بپرسم که‎ ‎شما این‌همه ‏حوصله را از کجا آورده‌اید؟‎ ‎
آ : پاسخِ به این پرسش شاید چندان آسان نباشد. من هم، مثلِ‎ ‎هر کسِ دیگری، بنا به کشش‌های طبع‌ام ‏کارهایی کرده‌ام که توضیحِ منطقی آن‌ها‎ ‎چه بسا کار را بیشتر به منطق‌تراشی بکشد به جِای منطق‌یابی. ‏ولی این قدر می‌توانم‎ ‎بگویم که من از کودکی، از همان شش‌سالگی که به مدرسه رفتم، همین که ‏توانستم‎ ‎الفبای فارسی و خواندن را یاد بگیرم، شوقِ غریبی به خواندن پیدا کردم و هر‎ ‎چه دست‌ام ‏می‌رسید و می‌توانستم بخوانم، می‌خواندم، حتّا تکه ‌روزنامه‌ای که‎ ‎بقّال در آن پنیر پیچیده بود و به دستِ ‏من داده بود. ‏
در دسترس‌ترین چیزها آن‎ ‎زمان برای من مجله و روزنامه بود که از سنِ نه­ ده سالگی می‌بلعیدم و ‏سپس هرچه کتاب به دست‌ام می‌افتاد و می‌توانستم از مغازه‌های کتابِ کرایه‌ای در آن‎ ‎روزگار کرایه ‏کنم. بطبع در دورانِ اول از داستان‌های عامیانه آغاز شد و سپس‎ ‎به رمان و داستان کشید. از دوازده ‏سالگی، در دورانِ پرغوغای حکومتِ مصدق و‎ ‎ملی شدن نفت روزنامه‌ها و مجله‌های سیاسی و ادبیاتِ ‏سیاسی که حزب توده یا ارگان‌های‎ ‎وابسته به آن منتشر می‌کردند به آنها افزوده شد، رُمان‌های گورکی، ‏جک لندن، و مانندِ آن‌ها. در عین حال در همان روزگارانِ نوجوانی کششی به مسائل نظری‎ ‎و علمی و ‏فلسفی نیز در من بود و همین سبب می‌شد که من در پانزده ‌ـ شانزده‎ ‎سالگی در جوارِ کارهای صادق ‏هدایت و جمال‌زاده و بالزاک و ویکتور هوگو، به‎ ‎کتاب‌هایی در زمینه‌ی مسائلِ علمی و فلسفی، از ‏تئوری داروین گرفته تا ’قراردادِ‎ ‎اجتماعی روسو‘ و ’روح‌القوانین‘ِ مونتسکیو—با همان ترجمه‌های ‏شکسته­ بسته‎— ‎تا کتاب‌های زمینه‌‌ی نظری مارکسیستی، مانندِ آثار ارانی و امیرحسینِ آریان‌پور، و ‏ترجمه‌هایی از این گونه آثار، سپس از آثارِ کسروی گرفته تا آنچه در آن زمان‌ها‎ ‎حتا در زمینه‌ی تئوری ‏نسبیتِ انشتاین منتشر می‌شد، با اشتیاق می‌خواندم. ‏
در‎ ‎جوارِ همه‌ی این‌ها علاقه‌ی من به شعر کهنِ فارسی و خواندن دفتر و دیوان‌های‎ ‎شاعرانِ دیرینه و ‏سپس نو هم بود. من روزی از سه­ چهار ساعت تا ده ـ دوازده‎ ‎ساعت مطالعه می‌کردم و هنوز این ‏عادت کم­ و­ بیش در من هست‎.‎
این گرایش به خواندن در زمینه‌های گوناگون‎ ‎همچنان در من هست و از جمله مقاله‌هایی، و گاه ‏کتاب‌هایی، البته نه خیلی‎ ‎تخصصی، که در زمینه‌ی فیزیکِ تئوریک و زیست‌شناسی و اخترشناسی تا ‏دیرین‌شناسی‎ ‎نیز به دست‌ام می‌افتد، با علاقه می‌خوانم، اگرچه زمینه‌ی اصلی علاقه‌ام‎ ‎سال‌ها نخست ‏علومِ سیاسی و سپس جامعه‌شناسی و فلسفه و نیز شعر و ادبیات بوده‎ ‎و امروزه نیز زمینه‌ی اصلی ‏مطالعه‌ام بیشتر در حوزه‌ی زبان‌شناسی ست، برای‎ ‎کاری که در این زمینه در دست دارم. به عبارتِ ‏دیگر، همه‌عمر در یک زمینه‎ ‎ماندن و کار کردن با طبعِ من هرگز سازگار نبوده است. به همین دلیل، ‏من یک‎ ‎عنوانِ دکتری را نیمه‌کاره رها کردم و هرگز به دنبال عنوانِ رسمیِ علمی و‎ ‎دانشگاهی نرفتم، ‏اگرچه همیشه امکان‌اش برایم فراهم بود. یعنی، همیشه به دنبالِ‎ ‎آنچه کنجکاوی و ذوقِ مرا ‏برمی‌انگیخته رفته‌ام. من، به هر حال، در برخی از‎ ‎مؤسساتِ بزرگِ دانشگاهی در ایران و بیرون از ‏ایران سال‌ها حضور داشته‌ام‎ ‎و کار و تدریس کرده‌ام، اما هیچگاه به دنبالِ یک عنوانِ رسمیِ علمی یا ‏تخصص‎ ‎نرفته‌ام. با این‌همه، هر کاری را که در هر زمینه‌ای در پیش گرفته‌ام و به‎ ‎ثمر رسانده‌ام، ‏کوشیده‌ام با نهایت درجه بینشِ و کوششِ علمی و فنیِ لازم‎ ‎به انجام برسانم‎. ‎
باری، این‌ وضعی که کنجکاویی شما را نیز در مورد من برمی‌انگیزد، حاصلِ‎ ‎کنجکاویی بی‌امان و ‏بازیگوشانه‌ای در من است که شوقِ دانستن‌اش، مانندِ کودکان، مرز نمی شناسد و از هر قالبِ رسمی ‏گریزان است و در تنگنای آن احساسِ خفقان‎ ‎می‌کند.‏

Dariush_Ashoori3

‎ ‎م : شما گفتید که از روزگارِ کودکی و نوجوانی با ادبیاتِ فارسی و‎ ‎به ویژه شعرِ فارسی انس داشته‌اید ‏و این را از خلال سبکِ یگانه‌ی شما در نثرنویسی و وسعتِ کم‌نظیرِ واژگانِ شما و قدرتِ آفرینندگیِ ‏زبانیِ شما به‌خوبی می‌شود‎ ‎فهمید. به این ترتیب، می‌شود گفت که آشناییِ شما با ادبیاتِ صوفیانه‌ی ‏فارسی‎ ‎آشناییِ دیرینه‌ای ست و بر این پایه دست به تحلیل دیوان حافظ از راهِ مفهوم‌ها‎ ‎و روش‌های ‏علومِ انسانیِ مدرن زدید. نخستین پرسش دربارهء کتاب ”عرفان و رندی‎“ ‎‏ این است که اندیشه‌ی ‏گشودن رمزهای شعر حافظ و ریشه‌یابی شخص‌واره‌های شعرِ‎ ‎او، که اساس کار پژوهشی شماست، و ‏برای فهم دیوان حافظ نیز اهمیتِ بسیار‎ ‎دارد‌، چگونه در ذهنِ شما شکل گرفت، و با توجه به جایگاهِ ‏بی‌همتاىِ حافظ‎ ‎‏ در فرهنگِ ایرانی و وجودِ این‌همه ’حافظ‌ شناسان‘، یا مدعیانِ فهمِ حافظ، چگونه ‏دست به کاری چنین عظیم و پر مخاطره زدید؟
آ : درست است، این کار، به قولِ شما، کارِ پرمخاطره‌ای بود. نخستین نکته‌ای که در این باب باید بگویم ‏این است که همه‌ی کارهایی که من‎ ‎کرده‌ام، از نوشتنِ فرهنگِ سیاسی تا کتابی در مورد مفهومِ فرهنگ ‏یا تألیفِ‎ ‎کتابی در زمینه‌ی فرهنگِ علومِ انسانی، ترجمه‌ی آثارِ نیچه و جز آن‌ها، پیش‎ ‎از هر چیز پاسخ ‏گفتن به یک نیازِ شخصی برای فهمیدنِ یک چیز یا افزودن بر دانشِ‎ ‎خود یا درگیر کردنِ خود با یک ‏تجربه‌ی بزرگ و سنجیدنِ توانایی‌های خود بوده‎ ‎است. در موردِ کار بر روی دیوان حافظ نیز داستان ‏همین گونه است. من برای‎ ‎پاسخ‌گویی به یک معمّای بزرگ در قلمروِ فرهنگِ ایرانی، برای شناختِ ‏بهتر‎ ‎و ژرفترِ فرهنگِ بومی خود به یاری آشنایی‌های خود با فلسفه و علومِ انسانی مدرن و ‏کنجکاوی‌هایی که سالیانِ دراز در این زمینه‌ها کرده بودم، دست به‎ ‎این کار زدم. من در جریانِ بحرانِ ‏بزرگِ فرهنگی‌ای که با انقلاب پیش آمد، هم به عنوانِ یک ناظرِ صحنه‌ی این زندگیِ بحران‌زده و هم ‏کسی که ناگزیر، به عنوانِ یک روشنفکرِ زینده در متنِ این فرهنگ، از وجهِ شوم و آزاردهنده ی‎ ‎این ‏بحران رنج می‌برد، می‌بایست، دستِ کم برای خود، دری به هوای تازه‌ای‎ ‎می‌گشودم. به عبارتِ دیگر، ‏نیازِ عمیقی داشتم که از فضای غبارآلود و خفقان‌آوراین‎ ‎فرهنگِ پر از توهّم بیرون ‌آیم. این‌همه هیاهو و ‏شور و شیدایی برای حافظ—برای‎ ‎من موضوعِ این پرسشِ بود که این مردم، از ’عارف و عامی‘، در ‏این دیوان دنبالِ‎ ‎چه دوایی برای کدام دردِ خود می‌گردند یا کدام معجزی که این‌همه دورِ ضریحِ‎ ‎آن ‏می‌گردند و به آن دخیل می‌بندند؟ می‌خواستم با رمزگشایی از این دیوان، نخست خود ام از این فضای ‏وهم ‌زده، که سخت آزار­ام می داد، بیرون بیایم‎. ‎
به همین دلیل، پاسخِ من به این پرسش یک پاسخِ جامعه‌شناسانه، یا بر اساسِ‎ ‎علیت‌شناسیِ اجتماعی، ‏نبود، یک پاسخِ هرمنوتیکی یا تفسیرشناسانه بود. من می‌خواستم از راهِ تحلیلِ هرمنوتیکی میانِ خود‌ام و ‏حافظ فاصله‌گذاری تاریخی‎ ‎کنم و به عنوانِ یک آدمِ اهلِ اندیشه‌ی مدرن و آشنا به مقولاتِ آن، حافظ‎ ‎را ‏در جای تاریخیِ خوداش بگذارم و خود به عنوانِ تفسیرگرِ مدرن در سرِ جای‎ ‎خود قرار بگیرم. به نظرِ ‏من، این فاصله‌گذاری میانِ ما و آن میراثِ ادبیِ‎ ‎گذشته برای غلبه بر همه‌ی توهم‌هامان نسبت به خود و ‏هویتِ خود ضروری ست‎.‎
این را هم بگویم که یکی از آموزگارانِ بزرگِ من در نوجوانی صادق هدایت بوده‎ ‎است. در آن دوران ‏من آثارِ او را با شوقِ غریبی می‌خواندم. حساسیتِ ژرفِ‎ ‎او به پوسیدگی و تباهیِ فرهنگِ ما که در ‏تسخرهای بسیار گزنده‌ی او بازتاب‎ ‎دارد، حساسیتِ مرا نیز سخت تحریک کرد و این احساس را در من ‏ریشه‌دار کرد، که بسیار هم عذاب‌آور و دردناک بود. مسأله‌یِ فرهنگِ ما در برابرِ فرهنگِ‎ ‎جهانِ ‏مدرن— که همه‌ی فرهنگ‌های ”سنّتی“ را ذلیل و درمانده کرده است—مشغله‌ی‎ ‎بزرگِ فکری من از ‏روزگارِ جوانی بوده است. و باید بگویم که هر کاری که در‎ ‎زمینه‌ی فرهنگ می‌کنم، سرراست یا ‏ناسرراست، پاسخی ست به وجهی یا گوشه‌ای‎ ‎از این مسأله‌ی اصلی. ‏
هدایت البته بکلی نومید بود از این که بشود این نکبتِ‎ ‎تاریخی را چاره کرد و کارِ نومیدی او به نومیدی ‏از زندگی در کل کشید و به‎ ‎خودکشی پایان یافت. اما انگیزه‌ی من و دست­ و­ پا زدن‌ام در این چند دهه‎ ‎دست کم، کوشش برای فهمِ نظری مسآله و جست­ و­ جوىِ راهِ حل‌هایِ مشخص در زمینه‌هایی‎ ‎بوده ‏است که از دستِ من برمی‌آمده است. مجموعِ کوششی که من برای گشودنِ گره‌های‎ ‎زبانِ فارسی و ‏تواناتر کردنِ آن برای پاسخ‌گویی به چالش‌های دنیای مدرن کرده‎ ‎ام در همین راستاست. کوشش برای ‏فهمِ حافظ و گشودنِ معمای او نیز در همین‎ ‎راستاست. ‏
من با سنجیدنِ بازتاب‌هایی که کارِ من داشته است و گاه پاسخ‌های‎ ‎هیستریکی که به آن داده شده است ‏می‌توانم بفهمم که من در مقامِ آسیب‌شناسِ فرهنگ، دست‌ام را درست بر روی نقطه‌ی حساس و دردناکِ ‏این بیمار گذاشته‌ام. (این را هم بگویم که من آسیب‌شناسیِ فرهنگ را نیز نزدِ استادِ دیگرام نیچه‎ ‎آموخته‌ام‎.‎‏)‏
باری، کوششِ من در این زمینه‌ها پاسخی ست به پرسشی که ذهنِ بسیاری از اندیشه‌گرانِ‎ ‎جوینده و ‏دردمندِ ما را، از روشنفکرانِ دینی و لائیک، به خود مشغول کرده‎ ‎است: ’چه‌گونه می‌توان مدرن شد؟‘ ‏در عالمِ اندیشه آنچه در توانِ من بوده، این بوده است که تا حدی که در توانِ من بوده گرهِ کارِ زبان را ‏باز کنم و‎ ‎نیز گرهِ فهمِ خواجه حافظ را به عنوانِ یکی از گره‌ گاه‌های این فرهنگ. به‎ ‎عبارتِ دیگر، ‏کوشیده ام پلی میانِ این دیوان و دست‌آوردهای علومِ انسانی‎ ‎و فلسفه‌ی مدرن بزنم، تا آن جا که من ‏توانسته‌ام بفهمم. با گذشتِ زمان، با همه‌ی دشمنی‌ها و پرخاشگری‌های گاه دیوانه‌واری که شفاهی و ‏کتبی با کارِ‎ ‎من شده، به‌ روشنی می‌بینم که تشخیص درست بوده و راه را درست رفته‌ام و با‎ ‎همه ‏کوشش‌هایی که برای خفه کردنِ صدای من کرده‌اند، این صدا رفته­ رفته بیشتر‎ ‎و بیشتر به گوش‌های ‏شنوا می‌رسد. ‏
به گمان‌ام این اندازه توضیح برای شرحِ انگیزه‌ی خود بس باشد‎.‎

م : شما چگونه به این نکته‌ى اساسی رسیدید که در بنیادِ دیوان حافظ، یک نگرشِ تأویلی،اسطوره‌ای ‏هست. با چه رهیافتی از نظر نگرش و روش توانستید‎ ‎این گرهِ بزرگ را باز کنید؟
آ : باید بگویم که این رهیافت حاصلِ یک کنجکاوی دیرینه بود ‏‎ ’‎معمّای حافظ‘ برای من—چنان که در ‏آن شبِ سخنرانی ( ده شبِ نقد) در لندن طرح‏‎ ‎کردم و در سایتِ ’واژه‘ نشر شد— سالیانِ درازی بود ‏که پاسخی نمی‌یافت و هرچه از پژوهندگان یا مدعیانِ حافظ ‌شناسی می‌خواندم مرا قانع نمی کرد. البته‎ ‎در زمینه‌ی ادبی، در زمینه‌ی جست­ و­ جوىِ معنای واژه‌ها و استعاره‌ها و‎ ‎کنایه‌ها در دیوانِ حافظ و ‏تأثیرپذیری های او از شاعرانِ گذشته و همروزگارِ‎ ‎خود، ادیبان کارهای ارزنده‌ای کرده‌اند. امّا آن جا ‏که کار به فهمِ این متن‎ ‎از دیدگاه‌های بیرون از قلمروِ ادبیات‌شناسیِ سنتی یا متن‌شناسیِ ادبی‎ ‎می‌رسد، ‏کار بسیار دشوار می‌شود و دل به دریا زدن می‌طلبد. ‏
نخستین مشکل این‎ ‎جا، این است که چه‌گونه می‌توان از روش‌های مستبدانه‌ی شرقی دست برداشت و‎ ‎پایه‌ی شناخت را بر داده‌ها و روشی گذاشت که بتوان گفت داراى تکیه‌گاهی‎ ‎منطقى ست و به یارىِ ‏دستگاهِ مفهومیِ سنجیده‌اى متن را ‌بگشاید که ‌بتواند‎ ‎به بحثِ نظری گذاشته شود‎.‎
سرآغازِ این کار برای من گشایشی بود که در بابِ رابطه‌ی میان‌متنیِ دیوانِ‎ ‎حافظ و نخستین متنِ تآویلِ ‏صوفیانه‌ی قرآن به فارسی برای من حاصل شد. اشتراکِ بسیاری واژه‌ها و تعبیرها میانِ دیوانِ حافظ و ‏این متن، به‌ویژه در بخشِ‎ ‎تأویلِ صوفیانه‌ی اسطوره‌ی آفرینشِ آدم به روایتِ قرآن، و این که بسیاری‎ ‎از ‏اشاره‌ها و کنایه‌های حافظ را به کمک این متن می‌توان روشن کرد، راهی‎ ‎را باز کرد برای این که ذهنِ ‏من آنچه را که از اسطوره‌شناسی آموخته بود و‎ ‎در بابِ رابطه‌ی اسطوره و سرنمون (آرکه‌تایپ) خوانده ‏بود، به میدانِ فهم‎ ‎و تحلیلِ دیوانِ حافظ بیاورد. نتیجه‌ی کار همان است که در کتابِ ’عرفان و‎ ‎رندی‘ ‏می‌بینید. من گمان می‌کنم که به صورتِ منطقی و منظّم توانسته باشم‎ ‎نشان دهم که رابطه‌ی دیوانِ حافظ ‏و قرآن چه‌گونه و بر چه پایه‌ای ست و درِ‎ ‎اصلیِ ورودیِ این رابطه— و نه تنها دیوانِ حافظ که تمامیِ ‏ادبیات صوفیانه‎ ‎و عارفانه‌ی فارسی و شعرِ عاشقانه‌ی آن— کجاست و این رابطه از کدام سرچشمه‌ی‎ ‎تآویلی می‌آید. و سرانجام این که، عرفانِ ’رندانه‘ی حافظ چه گونه و با چه‎ ‎منطقی از همین جا ‏سرچشمه مى‌گیرد و خود را می‌پروراند‎.‎

م : اگر اساس را بر تحلیل کتاب ’عرفان و رندی‘ از دیوانِ حافظ بگذاریم،‎ ‎شما در این کتاب تمامی ‏زمان‌ها و مکان‌ها و شخص‌واره‌های دیوان حافظ مانندِ:‏‎ ‎دیرمغان، میکده، صومعه، دیر، خراب آباد، پیر ‏مغان، رند، زاهد، صوفی، شیخ، و… حتا خودِ ’حافظ‘ را در برابرِ ’زاهد‘، بر اساس روایتِ تأویلیِ ‏اسطوره‌ى‎ ‎آفرینش در ادبیاتِ صوفیانه تفسیر می‌کنید؛ در این صورت، آیا می‌شود گفت که‎ ‎از نظرِ شما ‏تمامیِ دیوانِ حافظ و تک‌ تکِ ابیاتِ آن را می‌باید بر این اساس‎ ‎فهمید؟ اگر چنین باشد، تکلیف برخی ابیات ‏که اکنون به ذهن من می‌گذرد، چه‎ ‎می‌شود؟ مانند این بیت: تازیان را غم احوال گرا‌‌‌ن‌باران نیست / ‏پارسایان‎ ‎مددی تا خوش و آسان بروم؛ و یا این بیت: از آن به دیر مغان‌ام عزیز می‌دارند‎ ‎‏/‏‎ ‎که آتشی که ‏نمیرد همیشه در دل ماست.‏‎ ‎
آ : بله، من در تحلیلِ خود نشان داده ام که تمامیِ زمان‌ها‎ ‎و مکان‌ها و شخص‌واره‌هایی که به صورت ‏نمادین در شعرِ حافظ پدیدار می‌شوند،‎ ‎در یک ساختارِ نمادینِ اسطوره­ بنیاد با یکدیگر رابطه دارند و در ‏بنیاد، به زبانِ نمادینِ شاعرانه، به نگرش‌ِ تآویلی به اسطوره‌ی آفرینش برمی‌گردند.‏‎ ‎این البته آن ‏زمینه‌ی کلًی‌ای ست که پراکندگیِ ظاهری دیوانِ حافظ را گردِ‎ ‎هم می‌آورد و بنیادِ معنایىِ آن را روشن ‏می‌کند. اما این بدان معنا نیست‎ ‎که تک­ ‌تکِ بیت‌های حافظ را به سبکِ تفسیرهای کهنِ صوفیانه (مانندِ آن ‏‏’تفسیرِ‎ ‎عرفانیِ‘ کذایی که در چند جلد به چاپ رسیده) با روشِ مکانیکی به این تأویل‎ ‎بچسبانیم و معنای ‏صوفیانه به آن‌ها ببخشیم و بس. ‏
من در آن تحلیل نشان داده‌ام‎ ‎که حافظ چه گونه میانِ معناهای مجازىِ صوفیانه‌ی واژه‌ها و تعبیرها، حتا‎ ‎در زبانِ اصطلاحاتِ جاافتاده‌ی صوفیانه، و معناهاىی حقیقی و حس‌پذیرِ آن‌ها‎ ‎بازی می‌کند. بنا بر این، ‏شعرِ او را هم باید ’رندانه‘ خواند و تفسیر کرد،‎ ‎یعنی با ظرافت و زیرکى. به هر حال، تفسیرِ من یک ‏تفسیرِ مکانیکی نیست، بلکه‎ ‎وجوهِ گوناگون و ناسازه‌ نماىِ متن را با هم در نظر می‌گیرد‎.

0,,6495710_4,00

م : بعضی‌ها معتقداند که بازشناسی شما در کتاب “عرفان ورندی‎ ‎در شعرحافظ” به عارف بودن حافظ ‏می‌انجامد و این شناختی است که مطهری‎ ‎و دیگران هم به آن رسیده‌اند. تفاوتِ کار شما با این افراد در ‏چیست؟
‎ ‎آ: اگر کسی کتابِ مرا فارغ از برخی گرفتاری ها و بیماری ها، که در محیطِ روشنفکرانه‌ی ما کم دیده ‏نمی‌شود، بخواند و آشنایی کافی هم با‎ ‎تاریخِ اندیشه‌ی صوفیانه و عرفانی و مبناهای نظری هرمنوتیکیِ ‏آن کتاب داشته‎ ‎باشد، با یک نکته‌ی اساسی آشنا خواهد شد که به گمان‌ام تا کنون در جای دیگری‎ ‎گفته ‏نشده است. و آن این است که اندیشه‌ی صوفیانه، برخلافِ دیدِ کلیشه‌ای‎ ‎رایج، چیزی یکدست و یکنواخت ‏نیست و صوفیان یا عارفان از روزگارِ ابونصر سّراج‎ ‎و جنیدِ بغدادی و بایزیدِ بسطامی تا عطار و ‏مولوی و سپس سعدی و حافظ، همگی‎ ‎گفتمانِ واحدی نداشته اند، بلکه این گفتمان نه تنها در انتقالِ ‏تاریخی، که‎ ‎در انتقالِ جغرافیایى، از جمله از خراسان به فارس نیز، گسست‌ها و دگرگونی‌های‎ ‎اساسی ‏داشته است. در نتیجه، گفتمانِ عرفانِ شاعرانه‌ی رندانه از بسیارى جهت‌ها‎ ‎ضدِ آن یا جز آن چیزی را ‏می‌گوید که گفتمانِ عرفانِ نظرىِ زاهدانه، از نوعِ‎ ‎عرفانِ سهروردی و ابنِ عربی، می‌گوید. مطهّری ‏حافظ را شاعرِ عارفی از مکتبِ‎ ‎محی‌الدینِ عربی می‌داند، حال آن که من نشان داده‌ام که میانِ گفتمانِ ‏‏’رندانه‘ىِ‏‎ ‎حافظ و عرفانِ او و عرفانِ فلسفی‌مآبِ محی‌الدین تفاوتِ بنیادی هست، چه از‎ ‎نظرِ ظاهرِ ‏زبان و بیان و چه درونه‌ی معناییِ آن، و معنای ارتباطِ ظاهرِ‎ ‎بیان (شاعرانه یا فیلسوفانه) و درونه‌ی ‏معنایی را هم روشن کرده‌ام که گمان‎ ‎می‌کنم در فهمِ عرفانِ رندانه کلیدِ مهمی است‎.‎

م : چرا با وجود این‌ همه تفسیر و حافظ شناسی، این دیوان توانسته است‎ ‎تا کنون جایگاهِ جادویی خود ‏را حفظ کند و حتا با گذرِ زمان هرچه بر ابهام‎ ‎آن افزوده شده باز حافظ همچنان ’لسان الغیب‘ باقی ‏مانده؟ رمزِ این موفقیت‎ ‎در چیست؟
آ: به نظرِ من، این ’موفقیت‘— مانندِ بسیاری مواردِ مشابه‎ ‎در سراسرِ عالم و در همه‌ى روزگاران— ‏بیش از آن که به حافظ و حرف‌های او‎ ‎مربوط باشد، بیشتر به عالمِ سودای ما در این برهه‌ی تاریخی ‏مربوط می‌شود‎ ‎که به چیزهایی می‌چسبد که گمان می‌کند چسبیدن به آن‌ها به معنای ’اصالتِ‏‎‘ ‎اوست. ‏غیر از آن تفسیرِ صوفیانه‌ی سنّتی که دیوانِ حافظ را تفسیرِ مکانیکی‎ ‎می‌کند، اما دستِ کم این حسن را ‏دارد که با خود از درون متناقض نیست، هرچند‎ ‎که دیوانِ حافظ را به سودِ دیدگاهِ زاهدانه‌ی خود ‏مصادره می‌کند، تفسیرهای‎ ‎دیگر در جهانِ ’مدرنِ‘ ما، آنچه را که دوست دارند و به‌ ظاهر با دیدگاهِ ‏شخصیِ‎ ‎تفسیرگر می‌خواند، از دیوانِ او برمی‌دارند وآنچه را که با آن دیدگاه‌ نمی‌خواند،‎ ‎به ‌آسانی ‏نادیده می‌گیرند. به عبارتِ دیگر، تفسیرهایی هستند یکجانبه و غیرِمنطقی یا با تحمیلِ منطقِ شخصی به ‏متن، به روشِ ’استبدادِ شرقی‘. امّا کوششِ‎ ‎من این بوده است که تحلیلِ‌ام از این متن خودسرانه یا با ‏خود در تناقض نباشد‎ ‎و بتواند بر منطقِ متن، دستِ کم از زاویه‌اى، نوری بتاباند‎.‎
البته، حافظ در سنتِ ادبیِ کلاسیکِ زبانِ فارسی شاعر بسیار مهمی ست، و از‎ ‎بسیاری جهت‌ها ‏پایان‌بخشِ این سنّت در عالی‌ترین سطحِ نمودِ آن است. اما‎ ‎حافظ ‌پرستیِ کنونی به نظرِ من بیمارگونه و ‏بی‌منطق است، هرچند که این گونه‎ ‎‏’فهم‘، و هر گونه فهم، از دیدگاه هرمنوتیکىِ گادامرى یا دریدایى، ‏از جهتِ‎ ‎آن که ’فهم‘ است و ’هست‘، برای خود در جوارِ دیگر فهم‌ها جایی داشته باشد.‏‎ ‎
به هر حال، به گمانِ من، فهم‌ها، البته، گوناگون‌اند. اما برابر نیستند. اگر چه یک داورِ فهمِ مطلق در ‏میان نیست که در باره‌ی درجه و نسبتِ فهم‌ها‎ ‎داورى کند، به هر حال، این را همه می‌دانند که فهم ‏داریم تا فهم! سرانجام‎ ‎این که، گویا داوری به نام زمان هم هست که داوری‌های درست‌تر و دور­ و­ ‏درازتری‎ ‎دارد‎.‎

م : به نظر شما با کتاب ’عرفان و رندی در شعر حافظ‘ دیگر جایی برای ’عالمِ‏‎ ‎اسرار‘ نمی‌ماند که ‏دیوانِ حافظ، به قولِ فال‌گیرندگان‌اش، ’کاشفِ‘ آن باشد؟‎ ‎
آ: من البته کوشیده‌ام یک فهمِ منطقى، که با میزان‌های‎ ‎فهمِ مدرن سازگار باشد، از این دیوان ارائه دهم. ‏در چنین فهمی، جایی برای‎ ‎‏’عالمِ اسرار‘ به معنای قرونِ وسطاییِ آن نیست، هر چند فهمنده‌ی مدرن به‎ ‎محدودیتِ امکانِ فهمِ خویش آگاه باشد و بدان اقرار داشته باشد، چنان که امروزه‎ ‎هست و دارد. اما، ‏بدیهی ست که برای کسانی که به ’عالمِ اسرار‘ باور دارند،‎ ‎حافظ همچنان ’کاشفِ هر راز‘ باقی خواهد ‏ماند‎.‎

م : آنچه مسلم است این است که کتابِ “عرفان و رندی در شعر حافظ”‏‎ ‎به کشفیاتِ بزرگی دست یافته ‏و توجه بسیاری را به خود جلب کرده و به همین دلیل واکنش‌های فراوان، چه منفی چه مثبت، نسبت ‏به این کتاب ابراز شده‎ ‎است. آیا شما همچنان به آنچه در این کتاب نوشته‌اید معتقداید؟ آیا نیاز به‎ ‎بازنگری دیگری در آن نیست؟‎ ‎
آ: همچنان که گفتم، من نه تنها به آنچه در این کتاب گفته‎ ‎ام باور دارم، بلکه هر چه زمان می‌گذرد، ‏بیشتر باور می‌کنم که راهِ درست‎ ‎را رفته ام، هر چند که به تنهایی راهِ دشوار و ناکوفته‌ای را رفته‌ام ‏برای نخستین بار. با این‌همه، به مطالعه‌ىِ خود ادامه داده‌ام و برای تکمیلِ بحث‌های‎ ‎این کتاب ‏یادداشت‌های فراوان فراهم کرده‌ام و از متن‌های صوفیانه نیز شاهدهای‎ ‎بسیار در تآییدِ برداشت‌های آن ‏بیرون آورده‌ام که در آینده به نشرِ کنونیِ‎ ‎آن خواهم افزود‎.‎

م : آقای داریوش آشوری با درود و سپاس دوباره از شما که دعوتِ نشریه‌ی فرهنگی– ادبی ” واژه” را ‏پذیرفتید و با ما به گفتگو نشستید.‏

تمام حقوق این گفت و گو مربوط به فصل‌نامه “واژه” است و هرگونه اقتباس، برداشت یا چاپ مجدد بدون ذکر منبع ‏ممنوع است.‏‎ ‎
واژه شماره ۳- مارچ ۲۰۰۴ ‎©Vajeh Magazine‎

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

۲ نظرات

  1. اکبر فرهنگ

    بلا تواین شخصیت های معروف راازکجاپیداشون می کنی ،من که حسودیم میشه.

  2. Behrooz Raha

    درود بر شما

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

Verified by MonsterInsights