یادداشتی برای مصاحبه با علی صالحی بافقی
http://www.naakojaa.com/book/7058
خاورمیانه بزرگترین جغرافیایی است در دستهبندی میدانهای جنگی با تم نبرد بین خیر و شر. نبردی نیابت گرفته شده از آدمهایش به جانبداری از خدایان و تار و مار کردن شیاطین. خاورمیانه خلاصه میشود در بازو شدن برای انجام رضایتمندی خدایان. این مساحت جغرافیایی در اوج نادیده گرفته شدن انسان است و هر روز بیشتر آلوده میشود به تئوری آخرالزمانی. در این میان دغدغهی مصاحبه داشتن با نویسنده و شاعری که با خواندن خط خط از آثارش در لذت گم میشوم چقدر منطقی به نظر میآید؟ روزهای زیادی با خودم کلنجار رفتم اما بالاخره قانع شدم به انجام کارم. با خواندن آثار علی صالحی بافقی از ته دل و جانم یقین پیدا میکردم که هنوز انسان مهم است. انسان حق دارد خود را از جنگِ بین خدایان و شیاطین دور نگه دارد. چه معلوم اگر هیچ انسانی بازویی برای خدایان نمیشد آشتی اتفاق میافتاد بین خیر و شر. درک ادبیات و زندگی با آن همیشه دودمان شیاطین و خدایان را به باد میداد. ادبیاتی که حتی آن جنابان خیر و شر نیز با آن بین انسانها تکثیر شدند و به زندگی ادامه دادند.
فعلا در هیچ نشریه و رسانهای مشغول به خبرنگاری نیستم با این وجود چگونه میتوانستم با ایشان مصاحبه انجام دهم؟ آیا ایشان حاضر میشدند با چنین منی بر سر گفتگو بنشینند؟ برایشان از فیسبوک پیامی فرستادم و از علاقهام به آثارش نوشتم. همان قدر که احتمال دارد یک نفر درست مقابل چشم چند نفر منفجر شود یا احتمال دارد یک بمب چند متر بالای زمین بچه بمبهای زیادی را بزاید یا احتمال دارد صبح از خانه بیرون روی و برای همیشه مفقود شوی و هزاران احتمال قابل وقوع که خوراک تمامی ناپذیر شبکههای تلویزیون شود امکان دریافت پاسخ مثبت به یک مصاحبه از طرف یک علاقهمند بسیار ضعیف بود. خیلی ضعیف. کاری جز انتظار نمیتوانم انجام دهم.
علی صالحی بافقی، متولد دهم خرداد ۱۳۵۴ و مهندس پتروشیمی است. فعالیت خود را در زمینه ادبیات از سالها پیش با مجلات ادبی عصر پنجشنبه، نوشتا، گوهران، تجربه و …. و سایتهای ادبی با انتشار شعر و داستان کوتاه، آغاز کرد. اولین کتاب او، مجموعه شعر “گاهی مرا به نام کوچکم بخوان” (نشر نگیما-تهران-سال ۸۴) در سال ۸۵ ، نامزد دریافت جایزه کتابهای “گام اوّل” (اولین کتاب منتشر شده توسط مولف) گردید.
مجموعه شعر “زیستن در دامنهی کوه آتشفشان” (نشر ناکجا-پاریس-سال ۲۰۱۳) و نسخهی انگلیسی آن “Living On The Slopes Of Volcano Mountain“ (انتشارات Xlibris -استرالیا و آمریکا-۲۰۱۲) هفت سال پس از کتاب اولش، منتشر شد.
از خودم میپرسم چه ارتباطی بین مهندس پتروشیمی و ادبیات میتواند باشد؟ بعد سوالم را بهتر کردم. با وجود رشتهی ادبیات در دانشگاه چه عاملی دست به کار میشود تا بیشترین داستاننویسان و شاعران از رشتههای دیگر باشند؟ بعدتر سوال دیگری طرح شد. وقتی میتوان پذیرفت از رشتههایی غیر از ادبیات میتوان با انسانهایی آشنا شد که زیباترین آثار ادبی را توانستهاند خلق کنند چرا نتوان باور کرد به مهندس بودن انسان دیگری که در رشتهی غیر فنیمهندسی تحصیل کرده باشد؟
از وقتی که به یاد دارم در ایام کودکی از من و سایر کودکان میپرسیدند میخوای چه کارِ بشی؟ پاسخ، شغلهایی بود از قبیل دکتر و مهندس و میکانیک و … ندرت کسی میگفت میخواهم ادیب، شاعر یا نویسنده شود. طبیعی بود. ادبیات از آن حوزههایی است که نمیشود انتخابش کرد. انتخاب میکند. منظورم برای خلق کردن نه برای علاقهمند شدن به آن. اما همه چیز به این جریان ختم نمیشد. خاورمیانه خودش عامل بسیار مهمی است.
از دههی هشتاد به این سمت شاعر و نویسنده و ترانهسرا شدن احتمالی رخ دادنی بود. فضاهای مجازی سرشار شد از این عناوین که در پروفایلهای شخصی خود را به رخ کشید. خاورمیانه در حال تکرار تاریخ ادیان است. روزگاری بستر ظهور تمام پیامبران بود و امروزه بستر ظهور شعرا و نویسندهگان. وقتی آمار ظهور پیامبران و شاعران و نویسندگان را مثلا در کشورهای اسکاندیناوی با خاورمیانه مقایسه میکنم میتوانم نتیجهی تلخی بگیرم. خاورمیانه سندرومی دارد که با آلوده شدن و فهمیدن آن یکباره میبینی شدهای شاعر یا… وقتی حقِ داشتن اولین حقوق انسانی محالی میشود دست نیافتنی و این داشتن حق، تبدیل به آرزو شده باشد، خیلیها شاعر و نویسنده میشوند. منتظرانی برای بهبودی شرایط زندگی که رویاپردازی چاشنی صبرشان شده است. ما با رویا و آرزو بیشتر آشناییم تا یک هلندی. هرچه جامعه دردمندتر میشود شاعرش بیشتر میشود. انگار شعر همان فرصت انقلاب است که به جای قرمز کردن کف خیابانها، سیاه میکند کاغذهای سفید را. هنوز نمیتوانم با آمار دقیق مدعی شوم که هر چه جامعه دموکراتتر و توسعه یافتهتر باشد شاعرش کمتر میشود. البته شاعر از جنس خاورمیانهای. فهم تاثیر این سندروم در شکلگیری شاعر و نویسندهی خاورمیانهای سخت نیست. با تحلیل محتوی و شناسایی نمادها و … میشود به آن پی برد. اما در این انبوه شاعر و نویسنده شدن آثاری هم هستند که مستقل از خاورمیانه شکل گرفتهاند. شعر است. با خواندش میشود پرواز کرد، لذت برد و عاشق شد، عاشق ماند.
کتاب زیستن در دامنهی کوه آتشفشان که از نشر ناکجا منتشر شد سرشار از اتفاقات شعری هستند که به اصطلاح کوهنوردان آدم را به همنوردی میبرد و بعد از آن در قلهی معنی با آدم، همهوایی میکند. در یکی از شعرها، شاعر میزند به قلب خاورمیانه اما نه به معنای به دام افتاده بلکه جایگاه شاعرانه را چنان حفظ کرده که متن در ترجمه به سایر زبانها شعر بودنش را همچنان حفظ خواهد کرد و شعار نخواهد بود.
دل میکَنَم
عمیقتر از ریشههای خارهای بیابانها
از روشنایی آب خبری نیست
به نفت میرسم
خاورمیانهای میشوم برای خودم
با تردید عشق بهتر است یا ثروت …
اینهمه نفت
فقط جان میدهد برای به آتش کشیدن تمام خاورمیانه … (صفحه ۲۱)
شاعرانی که داستان نویس هم هستند، شعرهایشان اغلب خاصیت مشترکی دارند. زبان، ساده و چینش کلمات سهل اما مخاطب را میبرد با خودش برای کشف اتفاق. گاه میمانم در قضاوت این که شعرِ کوتاه بود یا داستانِ کوتاه. مرزی دارد چنین اشعاری که بین داستان و شعر کشیده شده است و علی صالحی بافقی چون رسول یونان هنرمندانه روی این مرز خلق میکنند.
زندگی هیچ چیزِ دندانگیری نداشت
اگر لبانت نبود و
دکمههای پیراهنت (صفحه ۱۴)
شعرهای کتاب “من یک دوزیستم” در سالهای ۸۸ تا ۹۲ سروده شدهاند. مجموعه شعرهای کوتاه “علی صالحی بافقی” با تیراژ ۱۱۰۰ نسخه در قالب “با شاعران” توسط انتشارات سرزمین اهورایی در اردیبهشت سال ۹۳ منتشر گردید. کتابی دوستداشتنی و سرشار از اتفاقات شعری که با همراهی آن غافلگیر شدن و هیجان را میشود زیست. شعر زیر از جمله کارهایی است که در مجموعه شعر «”من یک دوزیستم” ارائه شده است:
” چیزی شبیهِ شورویِ سابق
در دست هایِ گورباچُف به سویِ اِنقراض
و خاک خوردنِ پرولتاریا در موزه ها
کنار خاطراتِ اِستالین …
استقلالِ تازه یافته و
اینهمه جمهوری را نمی خواهم
اینها فقط نام هایِ جدیدِ تنهایی
برای روزهایِ فروپاشی اند
گورباچفُ عزیز مِن ! “
این کتاب شامل ۱۷۶ شعر سپید و کوتاه است که اغلب مضمون عاشقانه دارند. ایجاز در کلام و استفاده از حداقل کلمات برای بیان مفاهیم و بهرهگیری از عناصر جاری در زندگی امروزی، از خصوصیات اکثر شعرهای این مجموعه است. (به نوشتهی مولف)
برخیزگاه بودن این مساحت جغرافیایی برای پیامبر شدن، نه تنها جان نویسندهگان و شاعران را به خطر گرفتار کرد (در یادداشتهای قبلی اشاره به این موضوع شده است) بلکه آیندهی آنها را نیز دچار تاثیر کرد. به ندرت میتوان اینجا در بیست سالگی به شهرت ادبی رسید. معمولا بعد از چهل سال این قسمت از زندگی را میتوان زیست؛ آن هم اگر خیلی چیزها باشد. تنها، آثار ادیب نیستند که تعیین کننده باشند. خیلی چیزهای دیگر نقش دارند خیلی چیزها. این جریان یک بدبختی به بار دارد. نوشتن نمیتواند شغل شود. همیشه در اولویت دوم قرار دارد. نویسندهای که کار نامربوط دارد به شوق شب شدن است و یافتن ساعتی خلوت برای جاری شدن.
“ولی حقیقت این است که فعلا وقت و فرصت نوشتن داستان را ندارد. شغل اصلی ایشان مهندسی است و پرداختن به آن حدود ده تا دوازده ساعت در روز به عنوان منبع درآمد و بعد از آن در فرصت اندک باقیمانده، رسیدگی به خانواده، وقت و فکری برای آغاز و پرداختن به داستان برایش باقی نمی گذارد. ولی به این معنی نیست که اصلا به وسوسهی نوشتن داستان بیتفاوت باشد. سالهاست طرحهایی که برای داستان کوتاه و رمان به فکرش میرسد را یادداشت میکند تا یک روزی که نمیداند کی خواهد بود، بنویسدشان. در مورد لحظههای آنی و کوتاه شعر، قضیه فرق میکند. معمولا خود شعر است که کاری به موقعیتی که در آن قرار گرفتهای ندارد و هر وقت بخواهد یقهات را میگیرد. “
چیزی که از آن بعنوان عنصر شعری استفاده نکرده باشد یا نخواهد که استفاده کند وجود ندارد.” از اشیاء گرفته تا وقایع تاریخی، از داستانها و ضرب المثلها گرفته تا آدمها و حیوانات و گیاهان، همگی در شعرهایش حضور دارند. شاید بشود گفت از چیزهایی که نتوانند نماد و سمبل چیزی درونی شوند، استفاده نمیکند. ولی واقعیت این است که خطکشی مشخصی ندارد.” جهانِ در برابرش ابزاری است برای تولید مفهوم وقتی به واسطهی درک و دریافت میرود داخل سرش. ذهنش قدرت عجیبی برای شعر کردن هر چه که زندگی میکند دارد.
“هر چیزی که بتواند نماد یا سمبلی از اتفاق یا حسی درونی شود، فارغ از زشتی و زیبایی یا غیرعادی بودن و معمولی بودن، می تواند در شعرهایش حضور پیدا کند. بازیهای چندمعنایی با افعال و کلمات و همینطور استفاده از وقایع تاریخی و جاری در اجتماع را دوست دارد. از تبدیل آنها به وسیلهای یا امکانی برای بیان غیرمستقیم درد یا سرخوشی یا هر حس و ذهنیت دیگری لذت می برد.
با عینیتهای نوستالژیک به توصیف فعلهای استعاری میپردازد. رویداد و حوادث متن بیشتر تحت تاثیر لایههای زبانییش هستند تا با هنجارشکنیهای متعارف ذهن مخاطب را درگیر مفهوم سازی کند.
تلاش میکند با موتیفهای مختلط و ذهنیت آگاهانه از فضای وهمی و احساسهای رقیق و پیش پا افتاده فاصله بگیرد و اسیر سانتیمانتالیسم نشود و با اتودهایی از رنگ و معناهای متعارف کلیت زبان و معنا را بسازد.
تلاش می کند با ارایهی متنی سیال که دارای شفافیت مضمون هم باشد، از چیزهایی که در ذهن مخاطب یادآور نماد و نشانههایی خاص هستند به مفاهیم عمیق تر اشاره کند. و از همه بیشتر از تضادها و تقابلهای شکلی و مفهومی بهره می برد. “
منتشر کردن اثری در این جغرافیا سختیهای خودش را دارد. ناشرانی که همیشه حقاند و مولفانی که همیشه در حال مشمول شدن به لطف. سر وقت جواب مکاتبات را اگر بدهند لطف کردهاند. به تماسهای تلفنیشان جواب دهند لطف کردهاند. اثر را مورد پذیرش قرار دهند لطف کردهاند. با هزینهی خود مولف اثر را چاپ کنند لطف کردهاند. کتاب را توزیعی در سطح چند کتابفروشی سر محل انجام دهند لطف کردهاند و …. اینها همه وقتی است که تازه بتوانند مجوز اثر را از سازمان مربوطه اخذ کنند. سرنوشت حق تالیف هم که چیزی کم از مهریه نیست. اما وقتی انتشار اثر در یک قارهفاصله انجام میشود؟ این حسِ تجربه نشدهای است. هیجان خودش را دارد. جالب ترین اتفاق در چاپ کتاب زیستن در دامنهی کوه آتشفشان “در واقع به سادگی پذیرفتن انتشار کتاب از سوی نشر ناکجا بدون بازیهای انتشاراتیهای داخل ایران و با سرمایهگذاری خود انتشارات بود. و بعد از آن که شاید برای ما جهان سومیها عجیب باشد، فرآیند سریع انتشار کتاب بدون هیچ شرط و گیر و مشکلی نظیر تایید یا رد یا تغییر یا هر چیزی که نشانهای از سانسور باشد. “
در بیان و شرح انواع فاصله در دنیای انسانها، فاصلهی جدید دیگری هم رشد کرده است. فاصله از منتشر شدن. نویسنده و مولف در جایی و انتشار اثرش در جغرافیای دیگر. که علی صالحی بافقی احساس چندان متفاوت و خاصی برای این نوع فاصله نداشت. “وقتی کتابهایی که منتشر می شوند به هر دلیل با مخاطب فاصله دارند، یا مخاطب به آنها به هر دلیل نزدیک نمیشود، دوری و نزدیکی منِ مولف به کتابم چندان تفاوتی ندارد. مثلا بعد از انتشار کتاب من یک دوزیستم در ایران، که کتابهایم دور و بر خودم هستند، چه اتفاقی افتاده یا نیفتاده که بخواهد در پاریس جوری دیگر باشد یا نباشد. فکر میکنم مشکلات کتاب و بخصوص شعر، در دنیا و بخصوص در ایران، فراتر از مرزها و ملیتها باشد.”
انتخاب نام برای اثر، از داستانیترین اتفاقات در دوران آفرینش آن اثر محسوب میشود. ” نام انتخابی خودش برای کتاب، باغ وحش خصوصی بود و فکر نمیکند ایرادی داشته باشد که بگوید از منطق نویسندهی فقید آقای بیژن نجدی در نامگذاری اولین مجموعه داستان کوتاهشان ؛ یوزپلنگانی که با من دویدهاند برای نام باغ وحش خصوصی استفاده کرده بود. آقای نجدی جایی گفته بودند که داستانهایی که منتشر کردند، در واقع یوزپلنگانی بودهاند که سالهاست همراه ایشان دویدهاند. شعرهای او هم برایش چنین مختصاتی داشتند. ولی بعدها با مشورت با ناشر محترم، روی نام “من یک دوزیستم” که از متن یکی از شعرهایش گرفته شده بود، توافق کردند”:
من یک دوزیستم / به ندرت با تو / و اغلب بدون تو / می توانم زندگی کنم
تلخترین اتفاقی که در جریان چاپ کتاب من یک دو زیستم افتاد البته نه انقدرها هم تلخ” شاید در واقع یک اتفاق شیرین محسوب میشد. ۱۷۹ شعر ارایه شده به ناشر را با این دید انتخاب کرده بود که بدلیل سانسور و ایرادات اصلاحی و حذفی ادارهی کتاب (بخصوص در مورد شعرهایی که جنبهی کمی سیاسی یا اروتیک داشتند)، مجبور به حذف بیش از نیمی از شعرها خواهد شد. به همین دلیل هر چه شعر از قدیم و جدید روی دست و دلش مانده بود به ناشر سپرد و از ۱۷۹ شعر، ۱۷۶ شعر تایید شد!!!
این اتفاق شیرین باعث عدم یکدستی در کل کتاب شد. شاید باید در انتخاب شعرها بخصوص یکدستی زمان و مضمون و فرم تجدید نظر میکرد. شاید وقتی تصمیم به انتشار مجموعه شعرهای کوتاهش در این کتاب گرفت، خیلی به فروش آن در کوتاهترین زمان ممکن فکر نمیکرد. چون اعتقاد داشت و دارد که شبیه بسیاری از شاعران که شعرهایشان را دوست دارند، باید واقعبین هم باشد و هم شرایط مخاطبین را درک کند و هم به خودش بقبولاند که کتاب تو مثل خیلی کتابهای دیگر، از دید توزیع کننده، فروشنده و مخاطب کتاب، یک کتاب معمولی است و اگر بعد از مدتی (شاید دو سه سال بعد از نشر) توانست راه خودش را باز کند، شاید بشود گفت موفق بوده است. خوشبختانه ناشر کتاب برای توزیع مناسب آن، همکاری خوبی داشته و شرکتهای پخش هم این کار را کم و بیش انجام دادهاند، ولی کتابفروشیها به دلیل رکود بازار کتاب بخصوص شعر، تمایل چندانی به دریافت کتاب نشان نمیدهند. و البته کتابفروشیها از مخاطب پیروی میکنند. به نفع تمام فعالان این چرخه است که کتابها خوب فروخته شوند و به نظرش نه ناشر، نه توزیع کننده و نه فروشنده، نمیخواهند مشکلی در این بازار وجود داشته باشد ولی مشکل از جایی شروع میشود که مخاطب کتاب در حال ریزش است. بحث در مورد علل این اتفاق که مثلا اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در این ریزش تاثیر گذارتر است یا گسترش شبکههای مجازی یا هر دلیل دیگری، در این مجال نمی گنجد. در واقع خوشبختانه یا متاسفانه، فقط فضای مجازی توانسته در معرفی کتابش و شعرهایش کمک کند. در ایران به جز این فضاهای مجازی، مگر راههای دیگری برای معرفی اثر به مخاطب وجود دارد؟ نه تنها امکانات تبلیغات کالاهای فرهنگی به صورت عمومی وجود ندارد، بلکه ممکن است مولف یا ناشر برای تبلیغ و معرفی با موانعی هم مواجه شود. “
اینکه دلم بخواهد قلم علی صالحی بافقی همیشه شعر بزاید و داستان شکی ندارم. زندگی را میشود بهتر تحمل کرد.” از بعد از کتاب من یک دوزیستم حدود ۲۰۰ شعر شاید به اندازه دو سه کتاب شعر دارد ولی فعلا هیچ تصمیمی برای انتشار آنها با سرمایهگذاری شخصی خودشان و درگیریهای مختلف با ادارهی کتاب و مجوز و پخش و غیره را ندارند. “
مصاحبه با علی صالحی بافقی با ۷ شعر جدید از ایشان به عنوان هدیه، تمام شد. انتظار در حوزهی ادبیات همیشه برایم شیرین است. با یک شعر از هفت شعر هدیهای مصاحبه:
…
قصه کم آورده ام
به پایانِ باز فکر می کنم
به تصاویر مستند
به تو
که نقش خودت را بازی کنی
و من که نمی فهمم
وقتی که نیستی
نمانده ای
یا رفته ای؟
علی صالحی بافقی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید