آلیس مونرو؛ چخوف زمانه ما
این مطلب برداشتی است از مقاله اخیر «جیمز وود» که به بهانه دریافت جایزه ادبی نوبل توسط «آلیس مونرو» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است. در این مقاله جیمز وود با بررسی داستان «خرسی که به کوهستان برگشت»، نقاط درخشان داستاننویسی مونرو را به ما خاطرنشان میسازد.
شهرگان: اعلان خبر کسب جایزه نوبل ادبی امسال توسط آلیس مونرو شگفتی بسیاری از خوانندگان و نویسندگان را برانگیخت. کمتر نویسنده معاصریست که بتوان او را تحسینبرانگیزتر از مونرو دانست. البته این روزها لقب «چخوف زمانه ما» به هر کسی داده میشود. کافی است چند داستان به درد خور نصفه و نیمه بنویسید تا «چخوف زمانه ما» خطاب شوید، اما «آلیس مونرو» واقعا «چخوف زمانه ما» یا آنجور که میگویند چخوف انگلیسی زبانهاست.
با این حال دوستداران مونرو با ناامیدی تمام به این نتیجه رسیده بودند که آلیس مونرو نویسنده «کمیتهنوبلدوست»ی نیست. ما نام او را به لیست نوبلیهای بدون جایزه اضافه کرده بودیم. کسانی مانند تولستوی، ناباکوف، بورخس، هرابال ، سبالد، برنهارد و اینگمار برگمن و حتی چخوف که چنین سرنوشتی نصیبشان شد.
اما واقعیت این بود که ما در اشتباه بودیم و برای اولین بار میتوان گفت که چه خوب که اشتباه میکردیم. من دیروز ساعتی را به بازخوانی یکی از بهترین داستانهای مونرو «خرس به کوهستان آمد» که در این مجله نیز چاپ گشته بود اختصاص دادم. داستان زندگی «گرنت» و «فیونا» که سالهای سال است ازدواج کردهاند. گرنت استاد دانشگاه است؛ محقق ادبیات آنگلوساکسون و اروپای شمالیست و فیونا مدیر یک بیمارستان است. فیونا در سنین میانسالی نشانههای جدی بیماری آلزایمر را از خود بروز میدهد و گرنت مجبور میشود او را به خانه سالمندان ببرد. این ازدواج علیرغم اینکه گرنت در جوانی مرد هوسرانی بوده است موفق به نظر میرسیده یا لااقل گرنت چنین احساسی داشته است. او هرگز دست رد به عشق فیونا نزده حتی زمانهایی که در جای دیگر سرش گرم بوده است. او حتی یک شب هم از او دور نبوده و همیشه به شیوهی خودش متعلق به همسرش و خانواده بوده است، بنابراین فیونا هرگز از او روبرنمیگرداند و با وجود بوالهوسیهای گرنت این ازدواج هرگز به یک ازدواج بیتعهد تبدیل نمیگردد، برعکس فیونا با ماجراجوییهای همسرش کنار میآید.
گرنت در صبح اولین روز دیدارش با فیونا در خانه سالمندان و پس از یک ماه جدایی، درست مثل روزهای خیلی قدیم که سر اولین قرار ملاقات با زنی میرفته دچار دلآشوبی و تمناست. فیونا، گرنت را کاملا فراموش نکرده است (مسالهای که عامل اضطراب شدید گرنت است) اما درعوض دوست جدیدی در خانه سالمندان پیدا کرده، مردی همسنوسال گرنت، به نام آبری، که به طرز شگفتی زیباییش به زیبایی اسبی زیبا، پیر و دلسرد تشبیه شده است.
اما گرنت عکسالعملی که فیونا نگرانش بوده را نشان نمیدهد. با اینکه گرنت به طور طبیعی مردی حسود و انحصارطلب است اما در طول زندگیش همیشه برای فیونا نقش مردی حامی را داشته است و دقیقا به دلیل همین صفت حمایتگرش پس از چند هفته کلنجار با خودش، خود را با شرایط جدیدی که برای فیونا پیش آمده (رابطه فیونا و آبری) مطابقت میدهد. او دیگر در ملاقاتهایش، خیلی به ازدواجشان اشاره نمیکند.
اما بهزودی آبرنی که موقتا در خانه سالمندان بستری شده بود آنجا را به قصد بازگشت به زندگی با زن جوانش ترک میکند و فیونا پریشان حال میگردد و گرنت تصمیم میگیرد از ماریان، همسر آبرنی، خواهش کند که اجازه بدهد همسرش آبرنی گهگاهی به خانه سالمندان برود و فیونا را ملاقات کند. ماریان این تقاضا را رد میکند چون نمیخواهد به شوهرش بیشتر از این آسیب برسد. از نظر او از اول هم فرستادن شوهرش حتی موقتا به خانه سالمندان کار اشتباهی بوده و همسرش به خانه و خانواده تعلق داشته است. گرنت دست خالی به خانه باز میگردد اما همزمان پیامی از ماریان دریافت میکند که از او برای رفتن به مجلس رقص یکشنبه شب مجردها دعوت کرده است: «من متوجه هستم که شما مجرد نیستید و چنین منظوری ندارم. من هم مجرد نیستم اما گهگاهی بیرون رفتن نباید مشکلی پیش بیاورد. هوسران کهنهکار توجهش جلب میشود، ابتدا به این دلیل ساده که این بازی بازنشستگی ندارد و بعد به این دلیل اصلی که این راه را بهترین فرصت برای راضی کردن ماریان و گرفتن اجازه آبری برای دیدن فیونا در خانه سالمندان میبیند. او به این فکر میکند که اگر کار را درست پیش ببرد این احتمال وجود دارد که حتی ماریان شوهرش را دوباره به خانه سالمندان برگرداند.
داستان به زیبایی چنین موقعیت طنزی را نشانمان میدهد. مردی که در گذشته زنباره بوده حالا دارد ناخواسته زن وفادارش را به دلیل عشق به مرد دیگری از دست میدهد و بعد دوباره به همان شیوه بازی هیجانانگیز قدیمیش برمیگردد تا بتواند شرایط خیانت همسرش را مهیا کند و از وی حمایت کند.
اما دو عنصر اصلی که مشخصه هنر مونرو هستند این داستان را به داستان بسیار قابل توجهی تبدیل کردهاند. ابتدا دوری حیرتانگیز وی از سانتیمانتالیزم و نگاه دقیق و غیر کلیشهای او در نشاندادن فضای سرد خانه سالمندان، کارکنان و ساکنین آن است.
دوم که میتوان گفت مختص خود مونرو است آزادی فرمیست که در داستانهای مونرو جریان دارد. آزادی که عملا امکان این را فراهم میآورد که بتوان بخش زیادی از زندگی را فشرده کرد و در داستان جا داد و آزادانه با توجه به موقعیتهای مختلف رفت و برگشت کرد و در حرکت بود. به عنوان نمونه در این داستان چنین حرکتی به طور خاص و چشمگیری در جریان است. داستان با دو پاراگراف اول درباره جوانی فیونا و گرنت و قبل از ازدواجشان شروع میشود و سپس رها میگردد و ما ناگهان به پنجاه سال بعد و زمانی که فیونا درگیر بیماریش شده است پرتاب میشویم. دو پاراگراف اول سرشار از جوانی و لذت و امید است . آن دو را با منبع تمام نشدنی انرژی به تصویر میکشد، منبعی که در بقیه داستان به نظر تمام شده میرسد و اثری از آن نیست و ما را با چنین تضادی روبرو میکند.
چنین شروعی با این پاراگراف درخشان ما را به اشتباه میاندازد و گمان میکنیم که قرار است داستان، داستانِ اوج یک زن جوان باشد و نه افول وی. دقیقا به دلیل همان پاراگراف ویرانگر اول، در تمام طول داستان، بار اندوه این جوانی از دست رفته بر دوش ماست.
این گونه است که میتوان گفت شیوه کار مونرو سراسر شجاعانه است. شجاعانه با حقیقت درمیافتد و شجاعانه فرم داستانش را انتخاب میکند. داستانهای او در سطح جملات از دستور زبان رئالیسم مرسوم پیروی میکنند اما در فرم، این متن است که فرم خود را پیدا و کشف میکند و جلو میرود و به همین دلیل است که خوانندگان او بعد از خواندن داستانهایش بیشتر از آنکه فکر کنند یک داستان خوب کوتاه خواندهاند آنچنان درگیر داستان میگردند که انگار رمانی خوانده باشند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید