“آنارشی” بهای حذف و قهر نخبگان
در جامعه مدرن سطوح رشد و توسعه نسبت مستقیمی با ترکیب دوگانه امنیت جمعی و روندهای دمکراتیک خواهد داشت و هرگونه بر هم خوردگی یا نقض ارتباطات بین این اضلاع منجر به بروز “آنارشی” در این نظم هارمونیک میشود. این آنارشی در درون خود حامل یک اخلال گری و تنازع در وضعیت سیاسی – اجتماعی است که هم زمان تأثیر مخرب خود را بر جوامع ملی، ساختارهای منطقه یی و نظام بین المللی خواهد گذاشت. آنچه هم اکنون در خصوص بی ثباتی و پدیده تروریسم بنیادگرای دینی در مناطق خاورمیانه و شاخ آفریقا اتفاق افتاده است به نوعی یک همپوشانی با ظهور پدیده “مهاجرستیزی” و رشد راست افراطی در جوامع اروپایی – آمریکایی دارد. به همان نسبت که در مناطق پرآشوب خاوری (در غیاب نقش آفرینی نخبگان) نارضایتی از وضعیت موجود به دلیل خودکامگی، منازعات قومی – مذهبی، توسعه نیافتگی و فقر توانسته است موجب منازعات پایان ناپذیر شود در غرب نیز به لحاظ بحران اقتصادی و شکست پروژه “ادغام و همگراهی” در کنار تهدیدی که بافت فرهنگی و نیروی کار بومی از تأثیر موج مهاجرت شرقی حس میکند، در غیبت هژمونی نخبگان موجبات مهاجرستیزی و رشد گرایشات راست افراطی را فراهم کرده است. تمام این “اخلال نظمی” در حوزه جغرافیایی شرق و غرب در شرایطی بروز و ظهور یافته است که “حذف و قهر” نخبگان سیاسی – اجتماعی در طی دو دهه گذشته به عنوان “حلقه مفقوده” در هرم قدرت و ساختار تصمیم گیری این جوامع تأثیر انکارناپذیر و تعیین کننده یی را ایفاء کرده است. در این سالها به میزان زیادی از پدیده “فرار مغزها” از جوامع در حال توسعه به سمت جوامع پیشرفته و به اصطلاح جهان اولی سخن گفته میشود که در جای خود قابل توجه و هشدار دهنده بوده است اما کمتر تاکنون نسبت به “نخبگان” سیاسی، اجتماعی و علمی حاضر در جوامع ملی و بومی که معمولاً مورد حذف و قهر قرار میگیرند، توجهی مبذول شده است. هر چند که فرار مغزها بدون تردید به عنوان محروم شدن و تا حدودی هرز رفتن یک سرمایه عظیم ملی تلقی میشود که در آینده و روند حرکتی خود، جوامع بومی را از بخش عمده یی از نیروهای نخبه و تحصیل کرده خویش محروم میکند اما مهمتر از آن نادیده گرفتن و ممانعت از نقش آفرینی بخش اصلی نخبگان و مغزهایی است که با تمام محرومیت و سختیها در کشور خود میمانند اما به بازی گرفته نمیشوند. به غیر از بخش ناچیزی از این نیروها که معمولاً در جوامع ملی از دانش خود برای “سود شخصی” و در تقابل با “سود اجتماعی” بهره گرفته و با نهادهای قدرت سیاسی – اقتصادی وارد یک معادله بده بستان دوسویه میشوند، عموماً بخش اصلی این نخبگان عامدانه و به صورت حذفی به عرصه تصمیم گیری و سیستم مدیریتی ورود پیدا نمیکنند.
پاسخ به این سؤال که چرا بخش اصلی نخبگان ملی در تصمیم گیریهای کلان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جوامع بومی به خصوص جوامع در حال توسعه به کار گرفته نشده و بهای لازم به آنان داده نمیشود، بیش از هر چیز به میزان توسعه یافتگی و دمکراتیزاسیون این جوامع ارتباط مستقیم پیدا میکند. حتی در کشورهای پیشرفته و به اصطلاح دمکراتیک نیز به دلیل نئولیبرالیسم افسارگسیخته، گسترش شکافهای طبقاتی و بحران اقتصادی بخش عمده یی از نخبگان ملی و مهاجر در بدنه اجتماعی از “متن” نظام تصمیم گیری به “حاشیه” رانده شده و به جای آنان “سرمایه” و “بازار” این نقش و وظیفه سیاسی – اجتماعی را به عهده گرفته است. به همین دلیل در هر دو سوی این معادله در جوامع در حال توسعه و توسعه یافته (البته به میزان و درجات کاملاً متفاوت) با تنزل نقش نخبگان از هرم قدرت و نظام تصمیم گیری به بخشهای موردی بدنه تکنیکی جوامع، نقش راهبردی این طیف و گروههای مرجع و “الیت های اجتماعی” به شدت کاهش یافته و جهان وارد دورانی از گذار خود شده است که “کوتوله” های سیاسی – اجتماعی نقش فراتر و تعیین کننده تری را به خود اختصاص دادهاند. تقویت جریان بنیادگرایی جهادی که هم اینک خاورمیانه و شاخ آفریقا را در غیاب هرگونه “آلترناتیو دمکراتیک” به یک میدان جنگ خونین فرقه یی تبدیل کرده است و دیگر همتایانشان در اروپا و آمریکا در غیبت قدرت تعدیل کنندهٔ جریان و گرایشات “چپ آلترناتیوی” و “لیبرالیسم اجتماعی” توانستهاند دوگانه نئولیبرالیسم افسارگسیخته با سیاستهای مخرب “ریاضت اقتصادی” و راست افراطی را در بستر نارضایتی عمومی و مهاجرستیزی به صف کنند، نشانههای این وضعیت آنارشیک است که نخبگان متعهد اجتماعی را به چهار میخ کشیده است. از طرف دیگر زمانی که هرم قدرت در حیطه تصمیم گیریهای کلان در غیاب نخبگان سیاسی – اجتماعی دست به نهادینه کردن نظمی می زند که در بطن آن اندیشه را در پای “سرمایه و قدرت” قربانی میکند، فراتر از حذف سیستماتیک جریان نخبگان، یک موقعیت “سلبی” نیز به موازات آن شکل میگیرد که این بخش از الیت اجتماعی با کناره گیری و قهر خودخواسته از متن تحولات جاری هم اینکه دانش خود را “پاسیو” میکند و هم اینکه این موقعیت “برخورداری قدرت” خود را از جامعه منفصل خواهند کرد.
از اوایل دهه نود میلادی با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بخش عمده یی از نخبگان با گرایش چپ به صورت سیتماتیک به لحاظ هژمونی “نظم نوین جهانی” در بعد بیرونی و “سرخوردگی تئوریک” در بعد درونی ازعرصه تحولات سیاسی – اجتماعی در حوزه ملی و بین المللی تا حدود زیادی خارج شدند. در تداوم این وضعیت در بطن نظام سرمایه داری نیز توافق نئولیبرالیسم اقتصادی بر لیبرالیسم اجتماعی که از دهه هفتاد میلادی روند حرکتی خود را آغاز کرده بود از این موقعیت مناسب با جدیت استفاده کرده و شاگردان “مکتب شیکاگو” تمامی سنگرهای “دولت رفاه” را تسخیر کرده و “کینزگرایی” را در قربانگاه “هایک – فریدمن” به مسلخ کشیدند. هم زمان در جغرافیای سیاسی شرق با پایان نظام دوقطبی جهانی و به بن بست رسیدن نظام مند ناسیونالیسم ترقی خواه و ضداستعماری در عرصه ملی و منطقه یی، یک دوره تاریخی از تشدید فقر و گسترش شکافهای طبقاتی در پیوند با حکومتهای “موروثی” که دیگر حتی برآیند “تأمین نان” نیز نبودند، موجب زایش بدیلی از جنس تنازع قومی – مذهبی گردید که سیکل حرکتی جنبش موسوم به “بهار عربی” ماحصل این فرایند بود. در این جنبش مدنی نخبگان سیاسی – اجتماعی دمکراسی خواه و عدالت جو در جوامع عربی از جمله در تونس و مصر پیشقراول موجی شدند که صاحبان قدرت داخلی و قدرتهای هژمونیک خارجی را در شرایط “بازدارندگی” قرار داد و متاسفانه به تبع تجارب تاریخی این بار نیز همراهی نهاد قدرت درونی و بیرونی یک “انتخاب” بین بدیل پذیرش وضعیت نیروی آلترناتیوی اسلامگرایی از نوع “اخوان المسلمین” یا بازگشت به نظم پیشینی را در مقابل تودههای “بی سر” مردمی درغیاب و حذف نخبگان مطالبه جو به رأی گذاشت. در هر دو مورد غربی و شرقی یک عنصر مشترک “نخبه کشی” وجود دارد که به حذف یا قهر بدنه اصلی نخبگان ملی و متعهد از روند مسلط تحولات و شراکت جمعی در نهادهای تصمیم گیری سیاسی – اجتماعی منجر شد. به همین دلیل با حذف و به حاشیه راندن اقشار نخبه سیاسی – اجتماعی ملی و بین المللی از متن روند حرکتی تحولات و تشدید آنارشی در مسیر امنیت جمعی و دمکراسی مشارکتی در حوزههای ملی و منطقه یی، بستر برای ظهور موقعیتی فراهم گردید که از بطن آن از یک سو راست افراطی – نژادپرستی “شمشیر داموکلس” خود را بالای سر جوامع نسبتاً دمکراتیک آویزان کرد و از سوی دیگر دوگانهٔ تروریسم بنیادگرای اسلامی – منافع ژئوپلتیک، کشورهای خاوری را در شلتاق خون غرق کرد.
در اینجا یک “پارادوکس ذاتی” در خصوص چرایی و دلیل حذف و قهر نخبگان از متن نهادهای تصمیم گیری سیاسی – اجتماعی وجود دارد که میبایست در راستای عدم “انطباق منافع” این طبقات مطالبه جو و دانش بنیاد با منفعت نهادهای قدرت در نظم نئولیبرال غربی و نظامهای استبداد شرقی مورد توجه قرار گیرد. از یک طرف غلبه و تسلط سرمایه بر دانش و از طرف دیگر هژمونی قدرت بر روندهای دمکراتیک وضعیتی را موجب شده است که در غرب “رشد اقتصادی” را در انقباض منافع در چارچوب سیاستهای “مرکانتلیستی” جستجو کنند و در شرق “امنیت و ثبات سیاسی” را در تقابل با دمکراسی مورد ادعای نخبگان مطالبه محور و جمهور شهروندان جا بزنند. به همین دلیل از نهادهای مدنی و نخبگان سیاسی – اجتماعی در ساختارهای ملی و نظام بین المللی در “دوران آنارشی” بیش از آنچه به عنوان یک “فرصت” نگریسته و از آن برای رشد و ترقی جوامع استفاده شود، در تصویر یک “تهدید” و عامل مختل کنندهٔ سیستم، مورد حذف و بی اعتنایی قرار گرفتند. در چنین شرایطی که تعادل و توازن بین بدنه اجتماعی و نهاد قدرت برهم میخورد، به تبع ذات سودمندگرایی اقتصادی و اقتدارگرایی سیاسی، رژیمهای ملی و نظام بین المللی وارد مرحله یی از تاریخ میشوند که بخش اصلی و عمدهٔ نخبگان اقتصادی و سیاسی ترقی خواه و اجتماعی محور را از گردونه تحولات و ایفای نقش سازنده در “مناسبات قدرت” کنار میگذارند. از طرف دیگر این حذف جبری در تداوم روند تکوینی خود به لحاظ انقباض در هرم قدرت و نهاد تصمیم گیری و تضاد منافع دو سوی معادله در بعد عمومی تحولات، موجب بروز یک یاس و سرخوردگی در بین طبقات نخبه یی میشود که جهش به مرتبه بالاتر و شراکت با نهادهای بالادستی قدرت را منطبق با منافع خویش ندانسته و قهر از این زمین بازی را بر “تدارکاتچی” دیگران بودن ترجیح میدهند. در شرایطی که یک بخش کوچک از نخبگان قدرت محور جذب سیستمهای ملی و بین المللی میشوند و بخشی دیگر از آنان نیز برای یافتن فرصتهای بهتر دست به مهاجرت میزنند، بخش بزرگی از این طیف هم چنان (به هر دلیلی) در محیط بومی میمانند بدون اینکه امکان یا فضایی برای نقش آفرینی و استفاده از دانش خود در حریم زیست اجتماعی و فردی را داشته باشند.
یکی از دلایل اصلی عقب ماندگی، بروز بی ثباتی، جنگهای داخلی و منازعات فرقه یی در حوزه ژئوپلتیک خاورمیانه و شاخ آفریقا جدا از نظامهای استبدادی و فقر زیرساختهای تکنولوژیک جهت شکوفا شدن استعداد نخبگان ملی، ظهور طبقات نوکیسه بورژوازی رانت خوار و تشدید فساد در حوزه قدرت است که موجب وضعیت “رانشی” برای حذب نخبگان ملی میشود. در چنین شرایطی راه برای بازی و ایفای نقش آلترناتیوی نیروهایی باز میشود که بدون بهره بردن از حداقلهای دانش لازم در حیطه کاری و مناصب تصمیم گیری، چنین جوامعی را به آزمایشگاهی جهت تکرار بازی “آزمون و خطا” تبدیل میکنند. ریسک چنین بازی در حیطه اقتصادی عامل اصلی به هرز دادن سرمایههای ملی، حذف و قهر مدیران لایق، نبود بدنه کارشناسی مجرب جهت اجرایی کردن هر طرح و برنامه کلان مدیریتی، عدم توان سنجش بازده طرح و برنامه، تناسب نابرابر سرمایه علمی در مقابل ثروت مادی و مهمتر از همه بر هم خوردن هارمونی اجزای تشکیل دهنده یک نظام اقتصادی متکی بر رشد و توسعه خواهد بود. هر چند که در طول دو دهه گذشته بی ثباتی در مناطقی از خاورمیانه و شاخ آفریقا تقریباً جزء لاینفک این حوزههای ژئوپلتیک بوده است اما پس از وقوع جنبش موسوم به بهار عربی، این مناطق با یک فروپاشی سیستماتیک روبه رو شدند که آرمانهای دمکراسی خواهانه ابتدای خیزش هم اکنون جای خود را به جنگ، ویرانی و منازعات فرقه یی داده است. اینکه چرا به یک باره خیزشی دمکراسی خواهانه که با خودسوزی “محمد بوعزیزی” در تونس و با همت نهادهای مدنی و نخبگان سیاسی – اجتماعی در مصر، با طوفانی که در گرفت طومار دیکتاتورهایی چون “زین العابدین بن علی” و “حسنی مبارک” را در هم پیچید و دامنههای آن به دیگر کشورهای غیردمکراتیک عرب رسید، بیش از هر چیز ریشه در تصلب قدرتهای موروثی، حذف تاریخی نخبگان سیاسی – اجتماعی از هرم تصمیم گیریهای کلان حکومتی و به طورکلی نارضایتی از وضع موجود داشت که در سیر حرکتی خود میبایست تابع مطالبات پیشقراولان این جنبش به سمت روندهای دمکراتیک و نظم عدالت محور برود. اما اینکه چرا این اتفاق نیافتاد و حتی به عکس عرصه تحولات به میدان بازی دوگانه بنیادگرایان جهادی و حامیان نظم قدیم تبدیل شد (به لحاظ قدرت فائقه نیروهای ارتجاعی و دخالتهای مخرب خارجی) دقیقاً بر میگردد به واقعیت عینی حذف قهری و جبری نخبگان در نهادهای مدنی و در ادامه ایزولاسیون این بخشهای الیت اجتماعی در روند تحولاتی که مدیریت آن به دست سفلگان سیاسی سپرده شده بود. با حذف عامدانه نخبگان ملی برای مدیریت تحولات، راه برای ارتجاعیترین نیروهای خفته در حاشیه این جوامع باز شد تا با شورش علیه متن، چیدمان و آرایش جدیدی از قدرت را به نمایش بگذارند که “تفنگ جای کتاب” و “توحش جای دانش” را میگیرد.
جهان کنونی در مرحله یی از تاریخ (به لحاظ وضعیت آنارشی) خود قرار دارد که کوتاهی قامت اعم سیاستمداران و نظریه پردازان حاکم بر نظم مسلط و “جریان اصلی” در تناقض آشکار با جریان نخبگی قرار گرفته است. در مقایسه بین انباشت قدرت فکری “فیلسوفان”، “تئوریسینها” و “سیاستمداران” قرون نوزدهم و تا میانه قرن بیستم میلادی هم اینک تاریخ سیاسی – اجتماعی با دورانی از فقر فلسفی و نبود سیاستمداران قدرتمند و با کاریزمای ذاتی روبه رو است که به درستی قادر نبوده چرخه شتابناک تکنولوژیک به خصوص در دنیای بدون مرز “آی تی” را در خدمت رشد و توسعه متوازن، ثبات عمومی، دمکراتیزاسیون، همزیستی مسالمت آمیز و صلح جهانی به خدمت بگیرد. به همین دلیل مردمان غربی در چرخه بازی یک اقلیت راست افراطی هم چون تعبیر “رم شهر بی دفاع” قرار گرفتهاند که از درون هرم قدرت آن رهبرانی چون “جورج بوش”، “نیکلای سارکوزی”، “سیلویو برلوسکونی”، “تونی بلر”، “ویکتور اوربان” و “بئاتا شیدلو” ظهور میکنند و در پشت دروازه قدرت نیز راست افراطی در هیبت “مارین لوپن”، “نایچل فاراژ” و “خیرت ویلدز” در صف انتظار ایستادهاند. این در حالی است که در این زمینه پرآشوب کشتی اتحادیه اروپایی در تلاطم به گل نشستن و برخورد با صخره سخت در تکاپو است چرا که همین راست افراطی هم چون سالهای دهه سی نشانههای “فاشیسم هار” را از خود بروز میدهد، چنانچه در ژوئیه سال ۲۰۱۱ میلادی با حمله مسلحانه یک راستگرای افراطی در نروژ “اندرس برینگ برویک” به اردوی جوانان حزب حاکم “کارگر” بیش از ۸۵ تن از این نخبگان جوان را در کمال خونسردی سلاخی کرد. این در حالی است که به موازات خطر قدرت گرفتن راستگرایان افراطی و مهاجر ستیز پرده دوم نمایش نیز به صحنه میآید و ترکشهای بنیادگرایی اسلام سنی با یارگیری از میان نسل سوم مهاجران مسلمان در زیر سایه سیاستهای ریاکارانه و دخالت گرایانه دولتهای حاکم اروپایی در مناطق بحران، با تجربه یی که در جنگهای فرقه یی و تروریستی سوریه، عراق و لیبی کسب کرده بودند، در بازگشت به موطن جدید خود تیغ بر مردمان غیرنظامی میکشند. در روزگاری که نخبگان سیاسی – اجتماعی اروپایی پروژه “ادغام و همگرایی” را مطرح کردند اصلاً فکر نمیکردند که سیر وقایع به سمتی برود که در “پتک و سندان” راست افراطی و تروریسم بنیادگرا هیبت یک اروپای به شدت امنیتی شده را به واسطه حملات تروریستی پاریس در آستانهٔ جشنهای سال نو میلادی حتی وجود نمادین “بابا نوئل” را در صف نیروهای امنیتی در میادین فرانسه و بلژیک گم کنند. این تصویر هولناک نتیجه مستقیم بر هم خوردن نظم دمکراتیک و خلاء هویت بخش بزرگی از جمعیت انسانی است که در غیاب نقش آفرینی نخبگان ملی، منطقه یی و بین المللی قافیه را امروز به سفلگان سیاسی و متوهمان ایدئولوژیک باخته است.
در جوامع در حال توسعه در صورت تفوق روندهای دمکراتیک و مدیریت درست سیاسی – اجتماعی بزرگترین سرمایه موجود برای رشد و توسعه، بدون تردید ورود نخبگان به متن تحولات و رأس امور تصمیم گیریهای کلان سیاسی – اجتماعی است. نسبت حضور طبقات نخبه در نهادهای تصمیم گیری یک ارتباط مستقیم و انکارناپذیر با مرحله توسعه و پیشرفت اجتماعی دارد و به عکس نیز حذف یا قهر این اقشار از متن تحولات موجب تداوم عقب ماندگی ساختاری خواهد بود. چنانچه این خلاء ذاتی در شرایط کنونی جوامع به خصوص در مناطق خاورمیانه و شاخ آفریقا، هم اینک موجب “سقوط” سیاسی – اجتماعی این کشورها به ورطه بی ثباتی، دیکتاتوری و منازعات قومی – مذهبی شده است که از بطن آن نیروهای مخرب ارتجاعی در قامت تروریسم بنیادگرا متولد شدهاند. گستره این تفکر واپسگرایانه و جهش کمی و کیفی قدرت تروریسم بنیادگرا در این جغرافیای سیاسی در کنار دخالتهای ژئوپلتیک منطقه یی و بین المللی در واحدهای ملی درگیر بحران، بدون شک نتیجه مستقیم حذف نخبگان در چنین جوامعی بوده است. چنانچه به طور مثال در تونس به عنوان زادگاه خیزش عربی میبایست “محمد براهیمی” و “شکری بلعید” رهبران نخبه و مترقی این کشور ترور شوند تا “انصار الشریعه” داس مرگ خود را بر این کشور فرود آورد و “محمد العریقی” آن ملای ارشد سلفی تونس فتوای “جهاد النکاح” را صادر کند. حاصل این نخبه کشی تنها در کشور تونس که تازه کمتر از دیگر جوامع عربی از تروریسم بنیادگرا آسیب دیده است، بنا به گزارشات رسمی صدور بیش از هفت هزار جهادی تروریست و صادرات یک هزار زن متوهم “آخر الزمانی” به سوریه بوده است که در راستای عملی جهاد النکاح گفته میشود صدها تن از آنان حامله به کشور بازگشتهاند. این روند مخرب را در جای جای مناطق بحرانی خاورمیانه و شاخ آفریقا از جمله لیبی، سوریه، عراق، مصر، افغانستان و پاکستان هم اکنون به خوبی میتوان مشاهده کرد. داستان این فروپاشی و آنارشی تنها به مناطق بحران ختم نمیشود و به عنوان نمونه در ترکیه به عنوان کشوری که از نظم و ثبات نسبی هم برخوردار بوده است به واسطه سیاستهای ماجراجویانه و انتقام جویانه “رجب طیب اردوغان” رئیس جمهوری که در رویای بازسازی “امپراتوری عثمانی” به سر میبرد با در پیش گرفتن سیاست سرکوب و ارعاب، قدرت از دست رفته را به بهای به راه انداختن یک جنگ ویرانگر با اقلیت ۱۵
میلیونی “کرد” از درون صندوقهای رأی انتخابات اول نوامبر میرباید. رابطه بین نخبه کشی با ساختار قدرت استبدادی در شرق قدمتی به فراخنای تاریخ دارد چنانچه داستان “خاندان برمکی”، “حسنک وزیر” و “منصور حلاج” در راستای خود در تاریخ ایرانی، به سر به نیست کردن “قائم مقام فراهانی”، رگ زدن “امیر کبیر” در حمام “فین” کاشان و دوختن لبان “فرخی یزدی” شاعر عصر مشروطیت هم کشیده میشود و تا به امروز نیز کابوس خود را بر رویای تحول و پیشرفت جامعه یی که یک سر و گردن از جوامع پیرامونی خود بالاتر و سرشار از نخبگان علمی – اجتماعی در حاشیه مانده میباشد نیز تحمیل کرده است.
۹۴/۱۰/۱۰
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
اردشیر زارعی قنواتی نویسنده و روزنامهنگار؛ روشنفکر و فعال سیاسی، تحلیلگر سرشناس ایرانی در حوزهی مسایل سیاسی و بینالملل است. از او مقالات فراوانی در نشریات ایران از جمله شرق و اعتماد و سایتهای معتبر خارج از کشور منتشر شدهاست.