Advertisement

Select Page

اشعاری از بهزاد بهادری

اشعاری از بهزاد بهادری

بهزاد بهادری، شاعر، وبلاگ نویس و دبیر بخش شعر آزاد فصل‌نامه‌ی کولاژ و عضو شورای سردبیری ماه نامه‌ی اپیزود خوزستان است.

 

«تیک پنجم»

معاشقه با جای خالی تو

*******************

 وقتی از هجا به هجای تنم

صدای فرو ریختن

مشاهده می‌شد

دست بردم به کلمه

الهام از حروف اضافه گرفتم

وَ آغوشی را صدا زدم

که جز در مساحت هرگز تعریف شدنی نبود

صدا زدم بیا!

فاصله بدخیم‌تر از قبل

با لهجه‌ای که سوگوار خودم بود

کلمه به کلمه

              فارسی را

                          به کامم تلخ کرد

و مفهوم خوشبختی

که تصور بوسه‌ای ریز بر خواب پیشانی تو بود

در پنج حرف الکن فاصله

                              متکثر شد

حتا در تصور جای خالی تو

                                   عرض اندام کرد

                                                    غیر قابل انکار شد

آنقدر که در نقطه‌ی عطف اتاق

درست  جایی که از عشوه‌های تو کلمه می‌رویید

دیگر هیچ محلی

                               برای اعراب دوستت دارم

                                                                  باقی نماند

و فرو ریختن

چه مزید خوبی ست بر علت این‌همه تنهایی!

بخصوص وقتی تو

سکوت را نگران می‌کنی

                              و تاثیر صدا، شنیده شدن نیست

                                                               تا من

                                                                تو را

                                                                        با لهجه‌ی خوب جنوبی صدا بزنم!

3 فروردین ماه ۱۳۹۱

خاک‌ ریز

اردی جهنم ماه ۱۳۸۶

******

وقتی خاکریز

به صلح فکر می‌کرد

منوّر

مکررترین ستاره بود توی دلتای شب

سوت خمپاره ! :

خاک ریخت روی خواب سنگر

ــ بی ستون شد ؟

فقط مست از شراب ۸ ساله غرق شد توی لذت متن

زیر جهنم سوراخ می‌شد با هر شلیک هوایی

از پشت خط بی سیم می‌زدن

: تو خط چو بندازین ستاره‌ها

دریچه‌های کف بهشتن!

و خاک ریز

 تمام کره‌ی جغرافیا را بغض کرد

توی گلوی خرمشهر

با صدای سوسن گرد سال‌های بی سفره طی می‌شدیم توی سنگر

شط می‌ریختیم توی قمقمه به جای شامپاین

مین حکم کیک تولد داشت.

ــ ممد نبودی ببینی!

با باد بر می‌خورد وصیت‌نامه‌ی بابات

نمی‌دونس قتل مولف‌اش

تقصیر رولان بارت نیس .

ــ ممد !

هیچ جای جنگ نعمت نبود

نسل ما با شماره سریال یا زهرا

خنثی شد توی همین خاکریز

قلب‌ها اصابت می‌کرد

به هدف دنباله‌ داری به نام شهادت

عشق قاچاق می‌کردیم وُ

تنها مرگ نمی‌مرد.

ممد ! ــ

امضای قطع‌نامه که شیرین نبود

فسیل فرهاد نفت شد

مادرِت

بیوه‌ی سنگر!

  خاک خرمشهر توی سر این خاکریز ــ

شوهر نمی‌شود برای مادرم

بگو خاک‌ات کنند آقای خاکریز!

من فقط ادامه‌ی پازلی بودم که ۲۷ مرداد طولانی را طی زد ــ

تا اینجای جغرافیا

با شیر پالایشگاه برگردد به نفع نقشه

جنگ از روی قرار برود به وقت گرینویچ

من خود خوزستانم آقا

لطفن خلیج فارس را

روی داغ دلم بریزید !!

خود زدنی

********

من بغض ِ لزجی بودم توی ِ کمر ِ پدرم

                   تا ترکیدم

                                درونِ تنی

                                               که نُه ماه  وطنم بود.

*

حالا شکل ماضی ِ آینده‌ای هستم در صفر  هفتصد و یازده

دارم با ده انگشتی که ندارم خدا را می‌شمارم وُ

نسخه برمی‌دارم از کودکی عکس‌هام

کروکی  قراری را می‌کُشم

که  روی خواب ساعت تنظیم شده بود

با تصور کسی که مماس با رویا

هنوز تخت را به خوابش می‌برم

تا تنها دلیل آفتاب

صبحانه‌ای باشد

در کنار او

در «حالی» کاملا استمراری

فلش بک می‌خورم به آینده

جعل می‌کنم گذشته را از بغض پدرم

از بغض‌های مادرم

که فی‌البداهه  مرا زایید وُ

بعد از سه شکم هنوز باکره بود

 در ترجیع بند صفر هفتصد و یازده

با لهجه‌ی گس شیرازی

دهن کجی کرده‌ام به آینه

تا روی ساختار شکسته‌ی لبم

تلخند ژکوند را با کمی تحریف

لبخند فرض کنم !

حالا که شیرازه‌ام پاشیده در شیراز وُ

حافظ در حافظه‌ام زر می‌زند

دست پاچه دست در پاچه‌ی خودم می‌برد

 با تصورِ        دستی اندر دامن ساقی سیمین ساق

توکل می‌کند به کف دست‌هام

تفال می‌زنم به تف

و کم  کم

کم می‌شوم با اسم مستعار

مخفی گاهی دست و پا می‌کنم برای تنهاییم

با این اعتراف

: در زندگی زخم‌هایی هست شکلِ  ـــ  بهزاد بهادری  ـــ

۷ شهریور ماه ۱۳۸۹

و چند شعر کوتاه

۱

و ما

توان بلند کردن پرچم داشتیم

پرچم نداشتیم

فروردین ماه ۱۳۸۶

۲

چون آرام آرام     دور می‌شود

تحمل جدایی سخت نیست

برای لاک پشت

خردادماه۱۳۸۷

۳

در کنار تو

کنار می‌آیم

با کنار رفتن

از کنار تو حتی

خردادماه۱۳۸۹

۴

دراز می‌کشی روی حافظه‌ی مبل

ذهن اتاق

پر می‌شود از بوسه

تیرماه۱۳۹۰

۵

بدن

زنده‌ترین

زبان دنیاست

۱۵ خردادماه ۱۳۹۱

۶

تو پایدار باش

من

پای دار می‌مانم

خردادماه ۹۰

۷

چقدر سخت است مین پایت را بگیرد

ترکش دستت را

دار گردن‌ات را

نمیری و زندگیت

به نگاهی بند باشد

۸

حکایت من

قصه‌ی لاک پشت  وارونه‌ای بود

که هنوز  منتظر است

کسی بیاید وُ

                 دنیا را

                               برگرداند!

شهریورماه۱۳۸۵

۹

لب‌هات

به دلیل دو باید باید نوشته می‌شد سر سطر

تا بدون هیچ توضیح اضافه‌ای

در یک جای امن شعر

جاسازی کنم

بوسه را

از ترس ممیزی!

مردادماه۱۳۹۰

۱۰

قبل از این‌که پناه ببرم به قنوت

و تو را

با ده انگشت  از خدا بخواهم

دست‌هایم را بگیر!

مردادماه  ۱۳۹۰

۱۱

دهان‌ام پر است

از دوستت دارمی

که در بذاق تو بود

۱۲

آزادی

تنها نام  میدانی ست

در پایتخت!

خردادماه ۱۳۸۸

۱۳

در میان این‌همه تاریکی

نام یکی از چیزهایی

که گم کرده‌ام

خداست!

۴ تیرماه۱۳۹۱

۱۴

از دور باید با تو زندگی کرد

از دور دوستت داشت

از دور بوسید ات

از دور

فقط از دور

۱۴ تیرماه۱۳۹۰

۱۵

سکوت را وادار کرده‌ام

در خانه بماند

حتا به دیوار ها گفته‌ام  تکان نخورند

از جا شان

تا حضوری برجسته  باشم

در میان اشیا

فقط مانده‌ام  چطور به تفاهم  برسم

با این‌همه جای خالی تو

۲۱ تیرماه۱۳۹۱

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights