اشعاری از علیشاه مولوی
شعر و زندگی زندهیاد علیشاه مولوی به روایت داریوش معمار؛
شاعر زندگی و انسان
روز که برآید از میان مه و اندوه؛ بر دوردست؛ شاعر از تنهایی خود عبور میکند، و جهان را در شکلهای تازه برابر ما قرار میدهد، شاعر سرود عشق و زندگی را آوازی بلند میسازد و چنان ماه چند پارهای از چند افق بر آسمان شب میگستراند تا همزمان شب و روز جهان را در شکل موعود روشنایی دیگری ببخشند. علیشاه مولوی در طول حیات خود چنین بود.
علیشاه مولوی گَرسنگی متولد ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱ به شماره شناسنامه ۲۶۶ صادره از بهبهان است. او در مینکوه آغاجاری خوزستان و در یک خانواده کارگری با منشاء روستایی متولد شد، مولوی در سال ۱۳۴۵ با جریانهای سیاسی و سیاست آشنا شد و دو سال بعد همزمان با تحصیل در رشته ادبیات فارسی به صورت جدی به فعالیتهای سیاسی و هنری مانند تاتر، سینما و فعالیتهای ورزشی پرداخت.
علیشاه مولوی در سال ۱۳۵۱ به منظور پیوستن به طبقه کارگر و حضوری حرفهای در عرصه سیاسی، رفتن به دانشگاه را وقت تلف کردن و فعالیتهایی مثل تاتر و سینما را کاری روشنفکرانه و غیر انقلابی ارزیابی کرد و از همان زمان مسیر زندگیاش کاملاً تغییر کرد.
او برای اولین حرکت به عنوان «رادیومن» روی چاه شماره چهار شرکت ستکو سد ایران مشغول کار شد . اما هرگز از شعر و ادبیات جدا نشد، چنانکه در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ پنج دفتر شعر و یک شعر داستان با نامهای مستعار منتشر کرد.
در سالهای پس از انقلاب علیشاه مولوی به مدت شش سال دبیر شعر مجله نافه بود و در همین مدت موفق شد جریان شعر شاعران شهرستان را به وجود آورد و با همکاری همین شاعران بعد از ۲۴ سال سکوت اولین همایش شاعران شهرستان را با موضوع بزرگداشت سالمرگ فروغ فرخزاد در ظهیرالدوله تهران اجرا کند. حرکتی که به نوبه خود در تاریخ شعر و ادبیات بعد از ۱۳۵۷ بی نظیر و بی بدیل بوده است.
در سالهای بعد جریان شاعران شهرستان به نام تشکل شاعران مستقل ایران با حضور شاعران صاحب نام سراسر ایران ارتقاء یافت و او با عنوان سخنگو و دبیر این جریان انتخاب شد و در ادامه همین حرکت بود که وی نشریه ادبی و هنری دال را با حضور فعال و موثر داریوش معمار و ۱۸ هیئت تحریریه در سراسر کشور سامان داد.
همچنین علیشاه مولوی سه دوره به عنوان داور جایزه شعر نیما فعالیت داشت. او بر شاعران جوان در این سالها به اشکال مختلف تاثیرهایی گذاشت، و شعرش با نسبت مرغوبترین نوع شعر اجتماعی در سالهای اخیر مورد توجه علاقهمندان شعر نو و معاصر فارسی بوده است.
اشعار مولوی در مجلات آدینه،دنیای سخن،کارنامه، بایا، نافه، کلک،گوهران،پاپریک و ارمغان فرهنگی و تجربه و برخی روزنامهها به چاپ رسیده است.
او در سالهای پس از انقلاب با وجود پیشنهاد ناشران مختلفی مانند چشمه، نگاه، بوتیمار و… کتابش را به صورت مستقل با نام «کاملاً خصوصی برای آگاهی عموم» انتشار داد، که مجموعهای از شعرهای سی سال اخیر او در ۱۲۷ صفحه بود. از مولوی مجموعهی دیگری نیز آماده انتشار است.
علیشاه مولوی در ۱۵ اسفند ماه ۱۳۹۲ ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه بامداد، پس از آنکه چند روزی در بیمارستان فیروزگر تهران بر اثر سکته مغزی بستری بود، در گذشت. مرگ او آغاز سفری بزرگ و آرامش ازلی برای شاعر بود و آغاز حیرانی و تنهایی نو برای دوستانش.
آثار:
-نشانههای زمینی، دفتر شعر، ناشر: واحد پخش نشر طوس ، با نام مستعار علی مولوی
-شهید سوم، شعر داستان، نشر پیوند، با نام مستعار علی مولوی
-آوازهای آغاز، دفتر شعر، نشر یاشار، نام مستعار ع مولوی
(تعدادی از شعر های این دفتر توسط گروه عارف به رهبری استاد حسین علیزاده و با صدای استاد علی اکبر شکارچی در پائیز سال ۵۸ به نام موسیقی خلق لر منتشر شده است)
-بهار تا زمستان ۵۸، دفتر شعر، ناشر: انتشارات یاشار، با نام مستعار بهار آقا
-از خلق به امپریالیزم، دفتر شعر، ناشر: انتشارات یاشار، با نام مستعار بهار آقا
-خلق نامه، دفتر شعر، ناشر: انتشارات یاشار، با نام مستعار بهار آقا
– کاملاً خصوصی برای آگاهی عموم، دفتر شعر، ناشر: شاعران مستقل ایران.
۱
این نیز بگذرد
شلاق میزند و
خالکوبی روی بازوان را نادیده میگیرد
خوب میداند
اینها یادگار دو انقلاب بزرگ در سرزمین منند
این روزها میروم میدان آزادی معرکه میگیرم
و شما اگر دوست دارید به دیدنم بیائید
لطفاً کلاه بر ندارید
کلاه نگذارید
فقط کلاه بچرخانید
مطمئن باشید زنجیر را پاره خواهم کرد.
۲
صلح
بهارخوانی قمری ها
بهانه خوبی است
بیا با هم حرف بزنیم
بیا بزنیم به خیابانی
که
پیاده روهایش
پر از پروانههای عاشق است
میخواهم آشیانهی او را
لا به لای این همه لانهی فرو ریخته پیدا کنم
بگو چه کنم!؟
میترسم شعر سپیدم
سیاهِ کینهی آدم به کبوتر شود
تا دیر نشده
برای نجات پروانه کاری بکنیم
۳
اﺻﻼ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﻴﺴﺘﻢ
اﺗﻮﻣﺒﻴﻞهای دوﻟﺘﯽ ﺷﻴﺸﻪﯼ ﺑﺎﻧﮏ ها
ﭘﻴﺸﺎﻧﯽ ِ ﭘﺎﺳﺒﺎن ها ﻗﻨﺪاق ِ ﺗﻔﻨﮓ ها
ﭘﻞهاﯼ ِ ﭘﺸﺖ ِ ﺳﺮ
و
دلهاﯼ ِ ﻋﺰﻳﺰانﻣﺎن را ﺷﮑﺴﺘﻪاﻳﻢ
ﺗﺎ
ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﺎ رﺳﻴﺪﻩاﻳﻢ
از ﻣﺴﻴﺮ ِ ﺁزادﯼ ﻣﻴﺪان ِ ﻋﺪاﻟﺖ ﺑﻮد ﻗﺮار ِ ﻣﺎ
در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ِ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﭘﻴﺎدﻩ ﺷﺪﻳﺪ ﺷﻤﺎ
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺸﮑﻮﮐﻢ
ﻟﻄﻔﺎ ً
ﭘﺮﭼﻤﯽ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دادم ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ ﮔﺮداﻧﻴﺪ
۴
من تو و باران
دلخوشم میکنی که ،
پائیز پارسال پیرتر بودم
که ،
از خیابانهای خیس پاییزی ،
تنها ،
شاعران شعلهور میگذرند
که ،
پاییز پیمانه سرآمده تابستان است ،
تو که از جنس بهار و بابونه بودی چرا؟
تاوان این همه جنون سالی ،
کلنجار با واژههای کودنی ست
که
تا رهاشان میکنم
کلمات قصار میشوند
و بعد .
چند جمله خواب خاکستری کوتاه در بیداری ،
مثل نوزاد ناقص پروانه
حالا دوست داری بدانی که چرا ؟
آرزو میکنم ای کاش ،
با هفتمین پائیز کودکیاَم رفته بودم ؟
پس بیا ،
تا انتهای بر گ فرش این خیابان خیس با هم برویم.