اعدام نه
Oct 10th, no execution day
برای دوستم (مژگان. ک)، که در خرداد ۶۰ رفت
دختری بود بینهایت ضعیف الجثه و لاغر. بی شباهت به کودکان گرسنهٔ آفریقایی نبود، به خصوص با آن موهای فرفری کوتاه و چشمهای درشتِ معصوم و دست و پای چون نی قلیانش! صدایش به زحمت شنیده میشد، انگار انرژی نداشت بلندتر صحبت کند. مهربانیهایش اما، مهربانیهایش … برادرانش در رشتههای بالا دانشجو بودند و به همین دلیل معمولاً اشکالات درسی را از آنها میپرسید و برای بقیهٔ همکلاسیها توضیح میداد. همین سخاوتش در به اشتراک گذاشتن جوابها محبوبش کرده بود.
بعد از سال ۵۹ ارتباطمان با دوستان دبیرستانی قطع شد و کسی از کسی خبر نداشت. تا چند سال بعد یکی از دوستان نزدیکش را در دانشگاه دیدم که شدیداً به زمین و زمان بد میگفت! از کسی که چهرهٔ آرامی داشت و صفات درونیاش هم همانطور بود، شنیدن آن کلمات از دهانش شوکه کننده بود! پرسیدم: ترانه! تو و این حرفها!!؟؟ میگفت: بدتر از اینا توی دلمه که نشنیدی … !! بی شرفها … مدام بد میگفت. نمیدانم چون مرا پس از سالها میدید، اینطور سرِ درد دلش باز شده بود؟ یا چه باعث شده بود که اینچنین مثل اتشفشانی بجوشد!؟
بعد از اینکه کمی آرام گرفت، شروع کرد به شمردن اسامیای که با مژگان رفته بودند، چه در خرداد ۶۰ و چه پس از آن تا آن زمان که با من حرف میزد، سالهای ۶۸ یا ۶۹.
من با ناباوری به کلماتی که از دهانش خارج میشد گوش میدادم و حرکت لبهایش را میپاییدم تا اسم بعدی بیرون بیاید. صدای تپش قلبم را در گوشم میشنیدم که با طنین صدای ترانه مخلوط میشد و پژواک میکرد. کم کم حس میکردم عضلات صورتم منقبض میشود و دلم نمیخواهد دیگر چیزی بشنوم، اما او همچنان ادامه میداد و میگفت … گاه شک میکردم که شاید از کینهای که در دل دارد غلو میکند و گزافه میگوید. که انگار در چهرهام خوانده باشد، میگفت: باورت نمیشه، نه؟! … باورم نمیشد.
وقتی اسامی را میگفت من فقط به این فکر میکردم که هر کدام آنها باید در رشتههای بالا قبول میشدند، خواهر و برادرهایشان در دانشگاههای خوب و رشتههای مهم تحصیل میکردند … چرا؟ جرمشان چه بود؟ چرا؟
سهشنبه ۴ اکتبر ۲۰۱۱
* * *
برای مژگانها و فرنگیسها و شهلاها و فریباها و مهریها و نجمهها و آزادهها و … دیگر همکلاسیهایی که هرگز کنکور ندادند اما در کنکور ابدی سرفرازانه جاودان شدند و نامشان را باقی گذاشتند.
اعدام نه!
هنوز نیمکت بویِ تو داشت
تخته سیاه ردِ اسم ِ پاک کرده ات
همکلاسیها اشکال ِ درسی
بوفه و صفش
جا گرفتنهایِ تو
هنوز جا برای مهربانیهایت بود
برای تن ِ نحیف چون اسکلتت
سیاسی نبودی!؟
تو چرا؟
تنها یک اعلامیه؟ یا یک نشریه؟
دلیلی برای مرگ!؟
"به کدام مکتب است این؟"
کدام دست؟
کدام طناب؟
کدام تیر؟
کدام طوفان؟
تو که با وزش نسیمی میافتادی؟
تو و بیخوابیها و نهاییها
رؤیاها
. . .
«مهندسیِ صنعتی یا فنی؟ مژگان، کدام؟»
خردادی دیگر و نهایی ِ خونین تو
دانشگاهها را بستند
تو را بردند
مدرسه خالی
تخته سیاه متروک
پایان رؤیا
آغاز کابوس
یکشنبه ۱۴ آکوست ۲۰۱۱ / ونکوور
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
نوشته ای زیبا و تاثیر گذار 🙁
واقعا جرمشان چه بود؟ هر کدام مادران آینده سازان ایران می بودند ولی به سادگی فوت کردن یک شمع خاموششان کردند