ایستاده بر زمین داغ
شهرگان: آرش الهوردی را به عنوان یکی از آغازگرانِ پروژهی «مطرود» میشناسند؛ پروژهای که سال ۱۳۸۴ با محوریتِ او، علی سطوتی قلعه، یاور بذرافکن و بهنام بدری شروع شد، هر چند که خودش در گفتوگویی که اخیرا سایت «شمیم شمال» با او انجام داده، اعلام میکند که پروژهی مطرود برای او تمام شده است. الهوردی مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد هنر و کارشناسی ادبیات دارد و مطالعاتاش را روی اقتصاد ادبیات متمرکز کرده است. کتاب «خدای مهربان باقی است» گزیدهای از شعرهای او را در برمیگیرد که انتشارات نصیرا آن را به دو صورت چاپی و الکترونیک منتشر شده است:
http://fidibo.com/book/view/2219
از کتابهای دیگر او میتوان به مجموعه شعر عصبانیت و کتاب خون اشاره کرد.
در ادامه، گفتوگویی را که نامیا علیپور به بهانهی انتشار کتاب «خدای مهربان باقی است» با این شاعر جهت انتشار در شهرگان انجام داده است، میخوانید:
[divide style=”3″]
- میتوانی پیرامون زیست کتابهایت و بهویژه روند انتشار «خدای مهربان باقی است» توضیح بدهی؟
نمیدانم دقیقا منظورت چیست. امیدوارم اشتباه جواب ندهم. شعرهای «عصبانیت» مربوط به سالهای ۷۹ به بعد است. گاهی شعری از سال ۷۹ نوشتنش شروع شده اما بارها ویراست میشده. مثلا «از هم پاشی» اگر اشتباه نکنم مال همان سالهای ۷۸ یا ۷۹ است اما بارها بازنویسی شد و تاریخی هم که پای کار نوشته میشود مربوط به روز آخر یا روز ختم شعر است. خلاصه سال ۸۴ بود فکر کنم که با تشویق بچهها از جمله علی سطوتی مصمم به انتشار پیدیاف «عصبانیت» شدم. مردد بودم افست کنم یا ایبوک، که با دیدن و دوستی با بچههای سایت عروض و پیشنهاد آن عزیزان مصمم شدم فایل ایبوک عصبانیت را تحویلشان بدهم تا عروض منتشرش کند. فکر کنم جزء اولین کتابهای شعر الکترونیکی بود. یادم هست کتاب نیما صفار، سهند عارف، مجید یگانه و محمد حسن نجفی هم با کتاب من منتشر شد. بازخورد خوبی داشت. اما در کل فضای مجازی فضای مجازی امروز نبود اگر چه مثل امروز مهوع نبود اما قدرت فراگیری امروز را هم نداشت و به همین دلیل کتاب بعد از مدتی محو شد اگرچه آنهایی که باید میخواندند خواندند. بعد از چند سال هیچ کس یادش نبود که من کتابی دارم به این اسم اصلا روزی شعر مینوشتم یا خیر. کلا فراموش شد. فکر کنم در این مدت سایت عروض هم دچار مشکلاتی شده بود. با خودم قرار گذاشته بودم فقط کارهایم را روی سایت مطرود منتشر کنم. واقعن هم همینطور بود تا همین سالهای اخیر شما بهندرت شعری را از من توی هیچ مجله یا سایتی میبینید. کتاب دوم را بعد از ۸۸ دادم به نشر چشمه، مجوز نگرفت، یک سال بعد امیر عزتی عزیز، مدیر سایت باشگاه ادبیات که ایبوکخوانهای ایرانی واقعا بابت زحماتی که در این چند سال کشید بهش مدیونند زحمت طراحی، صفحهبندی و انتشارش را کشید. این کتاب خیلی خوب در فضای مجازی خوانده و دیده شد. تا رسید به خدای مهربان. قرارم این بود که کل شعرهایم را منتشر کنم. این بار به صورت کاغذی و مثلا رسمی. گاهی با خودم فکر میکنم که اشتباه کردم یا اصلا نیازی به این کار نبود. کتاب را به پیشنهاد دوستان و برای اینکه در بازی ناشران شعر فارسی نیفتد، دادم به بابک اباذری،نشر نصیرا. با مشورت با بابک قرار شد آن شعرهایی را که نمیشود مجوزشان را گرفت بردارم. ارشاد هم برخی از کارها را جوری زد که راهی برای انتشار نماند. به کل حذفشان کردم چون بیشتر سطرها از نظر ارشاد ایراد داشت. خلاصه چیزی شد که الان میبینید. اولین کتاب رسمی من. کتاب برای نمایشگاه امسال پخش شد. توی نمایشگاه هم آن اتفاقات عجیب و غریب نشر نصیرا و بعد پخش مضحک کتاب… به قدری از انتشار کتابم ناراحت، معذب و پشیمانم. روندی بهشدت غیر حرفهای، بو دار، مغرضانه. هرجا میروم با هر کسی حرف میزنم سخن از این است که کتاب کتاب خوبیست، یکی از بهترین کارهاییست که این سالها نوشته شده و این چرت و پرتها، بعد میبینی پخش نتوانسته کتاب را پخش کند، در شهرستانها که بهکل هیچ خبری از کتابم نیست، توی تهران هم هر کسی میخواهد یا به من زنگ میزند یا مستاصل میماند که کجا تهیه کند. مضحک است، کتاب هیچجا نیست از طرفی، از جهتی پخش و ناشر میگوید مشتری ندارد چون اهل تبلیغات نیستی، چون تمایل به برگزاری جلسه نقد و جشن کتاب و رونمایی نداری و از این حرفها و تزهای مفت نظام سرمایهداری، از طرفی هم هر اهل نقد و فهمی دم از تحسین کتاب میزند. ماندهام واقعا این وسط. پشیمانم بهشدت و متنفر از خودم.
- انتشار کتاب چاپی برایت چه وجههای دارد؟
با این تفاسیر که گفتم وجهه که چه عرض کنم، البته بهخاطر فضای مهوع ادبی ایران به این نتیجه رسیدم که: کثافت محض. له شدن زیر یا نهایتا سوار چرخهای نظام صنعت سرمایهداری فرهنگ و نشر شدن. شاید و حتمن توی یک محیط سالمتر و بی حب و بغضتر به این نتیجه نمیرسیدم. جدا از فضای سانسور و ممیزی، مشکل اصلی ما فضای فرهنگی-روشنفکری ماست. فضای مریض چه در محیط اجتماعی، چه در عرصهی مجازی واقعا نمیشود به دوستیها دلخوش بود به رابطهها نگاه مثبت داشت همهچیز تو را متاسفانه به انزوا میبرد و رسمن به نابودیات سرعت میدهد. درحالیکه ادبیات همانقدر که به انزوا احتیاج دارد به ارتباط هم محتاج است اما برای ما ارتباط، مرده اگر هم ارتباطی هست ادا و سایهای از ارتباط است. هیچ جمع و جلسهای و نهاد خصوصیای بیشتر از یک سال دوام نمیآورد همه جوری به لاک خودشان میخزند و وقتی همدیگر را میبینند یا به هم ضربه میزنند یا به هم دروغ میگویند یا بهشدت و بهشکلی غیرطبیعی به هم نزدیک میشوند. بعد حاصلش میشود ادبیات ما. این ادبیات ما. ادبیات بیمردم ما.
- شعر «عصبانیت»، «عاشورا» و «حفظ یک فضای عاشقانه» هم در کتاب «عصبانیت» و هم در «کتاب خون» و هم در کتاب آخرت، «خدای مهربان باقی ست» تکرار شدهاند. این سه شعر، تنها شعرهایی نیستند که این اتفاق برایشان افتاده است. جدای از شعرهایی که از کتاب «عصبانیت» به «کتاب خون» وارد شدهاند و جدای از سه شعر ذکرشده در بالا، هفت شعر از «کتاب خون» به «خدای مهربان باقی است» آمدهاند. دلیل این تکرارها در چیست؟ آیا با انتشار هر کتاب تازهای از تو، باید در انتظار خواندن دوبارهی کارهای پیشینات بهاضافهی چند شعر جدید بود؟
شاید توانسته باشم با پاسخهای قبلی جواب این سوال را بدهم. تا حدودی در سوء برداشت تو مقصرم. اما با صداقت تمام میگویم که توی این اتفاق هیچ عمدی نبوده. کتاب عصبانیت و کتاب خون در یک فاصله ۵ ساله منتشر شدند. عصبانیت فقط یک فایل پیدیاف بود آنهم در زمانی که هنوز انتشار ایبوک رسم نبود. شاید بشود گفت از اولین مجموعههای شعر الکترونیکی بود و به همین دلیل کم دیده و خوانده شد. سایت منتشرکننده عصبانیت (سایت عروض) ناگهان فیلتر شد یا حذف شد یادم نیست. دسترسی به کتاب سخت بود جوری گم و بینشان. برای همین در سال ۸۹ برخی از شعرهای کتاب را دوباره پیدیاف و منتشر کردم. اما ماجرای کتاب خدای مهربان فرق میکند. این در واقع اولین کتاب رسمی من است که به صورت کاغذی منتشر میشود. در آغاز قرار بود مجموعه کل اشعارم را منتشر کنم اما به دلیل مانع ارشاد موفق نشدم و این شعرها از آن باقی ماند. البته خوب هم ماند و بیسانسور. در مواقعی سطری را مجبور شدم عوض کنم اما این کار را جوری کردم که از نظر خودم خیلی بهتر و تیزتر شد، اما پنهان. و در نهایت هم که خودتان دیدید و من هم گفتم که چی شد. به نظر خودم این کاغذ است که ماندگاری و جسمیت بیشتری دارد. برای همین دوست دارم شعرهای مجوز نگرفته یا اصلاحیه گرفته و به صورت کاغذی منتشرنشدهام را به نام اصلاحیه افست کنم. یک کارهایی و صحبتهایی هم شده. من این حق را دارم که شعرهایم را روی کاغذ چاپ شده ببینم یا نه؟ حالا چه به صورت رسمی و چه زیرزمینی.
- راوی شعرهای اللهوردی، خلاف آنچه نشان میدهد، خلاف تمام عصبانیتی که سعی دارد مشت کند، شخصیتی حراف را از خود به نمایش میگذارد. میگوید حرف نمیزند درهمانحال که دارد حرف میزند. راوی خداپردازانه خود را در بالکنی مییابد که دیگرانی در آن پایین ایستادهاند. او به قامت پیامبرگونهاش مدعی برابربودن با آنهایی است که دارد برایشان حرافی میکند چراکه گوشهایی میخواهد که نگه داشته شوند برای شنیدن او. آیا تو هم معتقد هستی که راوی خیلی شلوغ میکند؟ بیشتر از آنچه وجود دارد، اظهار میکند و این همان حادبیان کردن نمیتواند باشد؟
نوشتن شعر به شدت به زیست واقعی من متصل است. به هیچ عنوان نمیتوانم بگویم فاصلهای با وضعیت، بدن و روح من در زمان نوشتن با شعر وجود دارد. اما میتوانم این را بگویم که شعر به من اعتمادی میدهد که در هیچ مکان و زمانی و با هیچچیز دیگری نمیتوانستم به دستش بیاورم. یک لحظهای برای ابراز اکسپرسیونیستی و در عین حال واقعی خود و هستی و دور و برت. شلوغ نیست بلکه شدت است. فقط یک شدت واقعی و لازم و در عین حال چسبیده به بدن و زیست راوی. و در کل برای همین است که زیست دلچسبی نداشتهام تا به حال.
- آیا بین مادر، خدا و سردرد رابطهی دلالی ویژهی درونیشدهای وجود دارد که درست در یک خط نمایی حرکت میکنند و وقتی یکی از آنها در شعر تو میآید، آنیکی بالافاصله سر و کلهاش پیدا میشود؟ تصور نمیکنی این زیست ارگانیک، بسیار به اندیشهی فرویدی پهلو میزند؟ از این سمت است که این نوع نگارش و چینش دالی، حادبیانگری را (آنطور که خود تبیین میکنی) از کار میاندازد؟
بله وجود دارد اما نه صرفا به شکل فرویدی. شاید گاهی چنین تاویل بشود اما نه از پیش اندیشیده به آن. من یک شیوه در شعرنویسی دارم که به شدت فرسایشی ست اما واجب. هیچ کلمه، هیچ تصویر و هیچ شی ای نباید بیخود و بیکارکرد در شعر رها بشود هر چیز باید زندگی آگاهانهای را توی متن پیش ببرد. همه کاراکترند. یعنی این فرم و ساختار محکم باید باشد و الا هیچ. چه کسی گفته نمیشود با این ساختار و فرم به یک رهایی رادیکال نرسید؟ سیستم و ساختار را باید از توی سیستم زد نه از بیرون. حالا این میخواهد اسمش حادبیانگری باشد یا نباشد، من اصلا به این ترمها فکر نمیکنم این ترمها هستند که باید به شعرهای ما فکر کنند نه ما.
- تو اصرار به گذاشتن تاریخها در انتهای شعرهایت داری. انگار بخواهی تاکید کنی به شاعرانگی اتفاقافتاده در امتداد زمان و انگار بخواهی زمان آغازین اتفاق افتادن شاعر را طوری بگنجانی که امری پیشنهاده برای برخورد با شعرهایت باشد. خودت در بارهی این اتخاذ چه فکر میکنی؟
این یک مسئلهی کاملا شخصیست. هیچ تز و نظریهای پشتش ندارم اما این واقعیترین کلمهایست که به نظر من میشود برای خودم آخر هر شعر یا حتی توی هر شعر به کار ببرم. باز هم نمیفهمم منظورت از امر پیش نهاده چیست؟ باور کن من هیچوقت به این چیزهای سخت و گندهگنده فکر نکردهام.
- در شعرهایی چون «حفظ یک فضای عاشقانه» یا مثل «زیست» بعد از صفحهی نخست، آنچه قرار است حاد بیان شود، از دست در میرود. به این معنی که ساز و کار تعبیهشده در خدمت شعر قرار نمیگیرد و ضعف تالیف به شعر آسیب میرساند. این ضعف را نمیتوان آنطور که تو «ضعف تالیف» را تئوریزه میکنی بستهبندی کرد. خودت در این باره چطور فکر میکنی؟
کاش مثال واضحتری مبنی بر این ادعا میزدی. تکنیک ضعف تالیف دورهی اولیهی شعرهای من را غرق در خودش کرده بود. اما کمکم دیدم همین تکنیک دارد ضعف را به قدرت بدل میکند برای همین در شعرهای اخیر کمتر چنین رویکردی دیده میشود. در خصوص آن دو تا شعر هم به نظر من اگر ضعفی هست تکنیک ضعف تالیف هست نه خود ضعف تالیف. شاید مشکل اینجاست که توی چفت و بست کار این تکنیک خوش ننشسته باشد یا نتوانسته باشم به صورت مناسبی مدیریتش کنم. حرف تو باعث شد از این منظر نگاهی به این دو تا کار بیندازم.
- در تعداد کمی از شعرهای تو، شعر نمود حضور شاعر است و این نمود اتکای تام به حضور شاعر دارد. برای نمونه در شعر «نصف شدن» آنچه در حدود درک حسی و مشاهدهی شاعر است، میتواند دچار فرآیند شود. درست است که شعر میتوانست در پایانبندی کلاسیک درنغلطد هرچند که ممکن است توضیح شما این باشد که این روش را برای نفی آن استفاده کردهاید ولی از نظر من کارا نبوده است. چقدر شعر آرش اللهوردی جدای از تئوری شاعرش پیش رفته است؟ چقدر توانسته از نمود شاعرش حاضر باشد؟
یا تو خیلی سخت حرف میزنی یا من خیلی پرتم که نمیفهمم حرفهایت را. اگر منظورت «من»ِ حاضر در شعر است که این یکی از نقدهایی هست که خودم به کارهای اولیهام دارم. بیشتر کارهای عصبانیت. منی به شدت شدتیافته و حاضر. از جهاتی میتواند نقطه قوت و جذب باشد اما از جهاتی به شدت محدودکننده است. رابطه مستقیم و تجربه زیست- شعری را که ازش قبلن حرف زدم نباید فراموش کنیم. من زمانی کاملا به این تئوری اعتقاد داشتم و برای همین هم شعرهایم سرشار از من و شاعر هست. اما در مورد شعرهایی که بعد از سالهای ۸۹ نوشته شدهاند این رویکرد به نظر خودم تغییرات زیادی داشته است.
- برای نمونه «فرشتهی عجوزهی شعر»، «پرستاری عجوزه»، «پدر بیگناه من»، «پس تو چرا تمام نمیشوی گناه» و «فرشتگاه هذیان و گناه» در شعر «زقوم» حکایت از رسم خطوط در تشدید دوگانههایی دارد که از اتفاق ارزشگذاری هم شدهاند. این آشفتگی بین بیرون و درون، امر قدسی و زمینی، اصالت حضور پدر و عصبانیت لزومن پرداختهشده در کودکسالی در بیشتر کارها نمود بارز دارد آنطور که میتوان یکی از برجستگیهای نوشتههای آرش اللهوردی را اینگونه برشمرد. من تصور میکنم رقص بر روی خطوط برای استهزاء نبوده است. «شعر طبیعی» این دوآلیتهی نمایان و رخنما چطور در اندیشهی شاعرانهی آرش حضور دارد و تبیین شده است؟
صرف بیان از چیزی به معنای تایید و قبول آن نیست. این یک چیز بدیهیست. البته که استراتژی من در وهله اول استهزاء این امور نیست بلکه نشان دادن، عیان ساختن و پیش چشم آوردن شکافهای بین این دوالیتههاست. این دنیاهای دوگانهای که روز و شب همه ما ایرانیها با گوشت و پوستمان تجربه و زندگی میکنیم. از کوچکترین جزئیات زندگی گرفته تا مسائلی بزرگتر. تمام این رفتارها در یک فرمت ایدئولوژیک قرار دارند، چیزی که این وسط باید بازنمایی بشود شکافهای مابین حاصل از ساخت و کار ایدئولوژی و فرمهای سیستماتیک است. من توی روند نوشتن شعر، مدام به این مسئله و استراتژی فکر میکنم اما نمیدانم تا چه اندازه در اجرای آن موفق بودهام.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید