باد اورا با خود برد
( مقدمهای درباره شعر فروغ فرخزاد )
حبیب موسوی بیبالانی (شاعر،نویسنده و منتقد ادبی)
معمولا دو کلمه هستند که تنگ هر شعری بچسبند انگ منفی برای شعر به حساب میآیند.
یکی ابتذال است و دیگری سانتیمانتالیسم، اما شاعری مثل فروغ فرخزاد به درستی و تیزهوشی قابلیت این دو انگ را دریافت و آنها را گاهی حتا استراتژی شعر خودش کرد. حتا به او ایراد که گرفتند جوابی جسورانه داد؛ در مصاحبهاش با ایرج گرگین جملهای کلیدی دارد که نشان دهنده موضعگیریاش نسبت به خود مسئلهی شعر است.
فروغ میگوید: به من چه که انفجار کلمه شاعرانهای نیست، وقتی همه چیز دور و برم دارد منفجر میشود.
انفجار کلمهی شاعرانهای نیست چون بار حسی بالایی دارد، در حین حال انفجار کلمهایست که بیشتر به درد متن خبر میخورد تا توصیفی شاعرانه و این دو خصوصیت در کلمه یعنی کلمه هم قابلیت سانتیمانتالیستی (احساساتگرایانه) دارد، هم مبتذل است، چیزهایی که قاعدتا به درد شعر نخواهد خورد.
شعر کسی که مثل هیچ کسی نیست از این جهت مثال زدنیست، در انتهایش کلماتی میآیند که قاعدتا مال شعر نیستند. سینمای فردین، شربت سیاه سرفه، رختهای دختر سید جواد
و موتیفهای دیگری که نشانههای زندگی روزمره است، نه وضعیت الیت زبانی مثل شعر. اصلا این که پرسناژ شعر دختر سید جواد است آن هم در جنبهای منفی نه لیلا و شیرین که معشوقهای سنتی شعرند، نشان میدهد موضع شاعر به شعر چیست.
ایرادی که به مکتب هندی گرفتند و به اتکا به آن دورهی بازگشت را شروع کردند همین بود که فروغ در انتهای شعر کسی که مثل هیچ کسی نیست اجرا کرد، کشاندن شعر به کوچه و خیابان و رساندنش به دست مردم کوچه و بازار. فروغ هم شعر را برای فهم مردم ساده میکند، هم موتیفها را از مردم انتخاب میکند.
نیما یوشیج از نظر تقطیعی تحول بزرگی در شعر ایجاد کرد، اما واقعیت ماجرا آنجاست که از نظر تنوع موتیف کاملا نسبت به شعر مشروطه عقبنشینی کرده است، تنوع موضوع و موتیف در شعر مشروطه چنان است که از درد بیضهی وزیر در شعر ایرج میرزا تا قیمت تربچه در شعر نسیم شمال را در شعر میبینیم. فروغ فرخزاد در ذهن شاعرانه خود ارادت به موتیفهای روزمره را نشان میدهد، وقتی میتواند ابراهیم صحبا را به حاج ابراهام صاحبا تبدیل کند یا علی کوچیکه را با صفت علی بونه گیر میخواند، نه تنها زندگی را وارد شعر کرده، شعر را هم وارد زندگی کرده
اصلا تعریف خودش از زندگی شعر است
زندگی شاید
یک خیابان دراز است
که هر روز زنی با زنبیل
از آن میگذرد
سهراب سپهری زندگی را به این صراحت توصیف نمیکند
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست ایمان هست
فروغ در اجرایی محاکاتی به نمایش دراماتیک یه لحظه دست میزند، اما سهراب کلیاتی در باب زندگی میگوید.
پیگیرهای شعر معاصر احتمالا این عبارت را شنیدهاند که از شاعران نسلهای بعد از نیما، اگر کسی در تاریخ بماند فروغ فرخزاد است. با این که عبارت در ذات خودش عبارت مزخرفیست کاری ندارم، اما حدس میزنم چرا چنین عبارتی بیان میشود، سیطرهی لحن مردانه در تاریخ شعر فارسی مسئله است.
مسئله این نیست که ما زبان زنانه در شعر نداشتهایم
مثلا مَهْسَتی گنجوی شاعر قرن پنجم و ششم، حتا بیانی پرنوگرافیک از زاویهی دید زنانه در شعرهایش دارد، یا ژاله قائممقامی بیان سیاسی شعرش را با نگاه و زبانی زنانه میسازد
شد پاره پردهی عجم از غیرت شما
اینک بیاورید که زنها رفو کنند
البته سیطره زبان مردانه در شعر چنان است که این بارقهها چندان به چشم نمیآید.
یکی از اهمیتهای اولیه فرخزاد همین مقاومت در برابر زبان مردانه است، و این مقاومت را در حالات متنوعی نشان میدهد، مثلا جایی میگوید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
حس شهوت در لحن بیت کاملا زنانه است، آه در کلمهی گناه کشیده است و حروف ز و ذ که پشت هم میآیند با انسدادی که واج ل بینشان ایجاد میکند فشاری شهوانی به فَک وارد میکند که کاملا حالتی زنانه دارد، درواقع فروغ اینجا تابوی شهوانی را نه تنها در بیان که در اجرای حس و لحن میشکند.
در بیان رفتار عاشقانه نیز نگاهی زنانه هم در زبان هم در روایت هم در تصویر دارد
مثلا اینجا:
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسوهای مضطربم در تاریکی
گل سرخی آویخت
مسئله این شعر نمایش رفتار منفعل زنانه در رابطه عاشقانه است، «او مرا برد»
اینجا البته مسئله است، فروغ این امکان را داشت که پیشنهاد فعالتری برای مسئله زن داشته باشد، اما موقعیت مقهوری در برابر معشوق میگیرد. در جایی دیگر میگوید
معشوق من
با آن تن برهنه بیشرم
معشوق بدونشک در این لحن مرد است، انفعالی نه در عنوان نه در حالات و صفات و رفتار معشوق نیست
این البته نشان دهندهی تأثیر پذیری ذهن شاعرانهی فروغ از فرهنگ پیرامون نیز میتواند باشد. شاید همین هم یکی از خصایص اولیه شاعر باید باشد، همین که بتواند تأثیراتش را از فرهنگ پیرامون تبدیل به غریزهی شعر خودش کند.
مثلا در فرهنگ شاعرانه دهههای ۳۰ و ۴۰ دو کلمه اساسی بودند.
عمق و استعلا فضیلتهای ناب شعر فرض میشدند، فروغ در شعر میگوید
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
این قطعه البته فروغ را در درک مسئلههای عمق و استعلا با شاعران دیگر هم عصرش متفاوت نشان میدهد. شاعران شعر دیگر به عنوان نمونه عمق را با تولید فضای اسپاسمانتالیک تولید میکردند
نه
نه
نه
تو تنها اقاقیای یاد بود منی
که به خاطر مزار نروییدهای
هوشنگ چالنگی
عشق
کلمهای بر آب
همه چیزی در این جهان پا در رکاب
لیلا به شاخ آهو بسته
بهرام اردبیلی
آنچنان تنگ در آغوش هم خوابیدهاید
که نیمی از خواب را تومیبینی
نیم دیگر را او
بیژن الهی
و نمونههای بیشمار دیگر.
فروغ اما عمق و استعلا را با کلمهی فرو رفتن در شعرش اجرا میکند، کلمهای که در لحن ذاتی خود مثبت نیست. در واقع فروغ پیش نرفتن و فرو رفتن را از حس منفی خود خارج میکند و با وارونه گردانی مفهوم با اتکا به لحنِ معنا فرو رفتن را مساوی پیش رفتن میگیرد و پیشرفتن را به معنی سطحی ماندن.
شاید ایرادی که بتوان به فروغ گرفت هم از ناحیه همین تأثیر پذیری از حس و حال باشد، تا حدی که مود شعرش هم گاهی از مود مد شده در جریان غالب شعر تبعیت میکند، مثلا ناامیدی شاعرانهاش را در پایان مثنوی مرداب این طور مینویسد
خواب این بیخواب را یاد آورید
مرگ در مرداب را یاد آورید
سلیقه شخصی من البته سهراب را سپهری را به فروغ ترجیح میدهد، فکر میکنم سهراب به واسطه نگاه انتزاعیش به مسئله حتا ناامیدی را در وضعی قابلِ حلتر به کار میبرد.
مرگ در شعر سهراب سپهری مرگ سیاهی که فروغ وصف میکند نیست
مرگ پایانی کبوتر نیست
مرگ گاهی ریحان میچیند
گاهی ودکا مینوشد
یا جایی که میخواهد اوج انزوا را بگوید میگوید
چرا گرفته دلت
مثل این که تنهایی
چقدر هم تنها
خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار؟!
یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار آبیی دریای بیکران باشد
با اخلاق بودایی که دارد نمیتواند تاریک ببیند.
اما فروغ در مضمونی مشابه میگوید
همهی هستی من
آیهی تاریکیست
که تو را در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
حتا وقتی حرف از سحرگاه شکفتن و رستن میزند مسیر را از آیهی تاریکی میگذراند که همهی هستیاش را شامل خواهد شد، برعکس سهراب سپهری
یک مسئله مهم در شعر فروغ سیطرهی هژمونیک لحن شعرش بر شاعران زن بعد از خودش است، تا حدی که کمتر به شاعر زنی برمیخوریم که زبانی زنانه در شعرش داشته باشد و ردی از لحن شعر فروغ در شعرش نباشد، انگار تعریف شعر و زبان زنانه خارج از نگاهی که فروغ به شعر و زبان داشت ممکن نیست. فروغ میگوید:
من خوشههای نارس گندم را
زیر پستانهایم میگیرم و شیر میدهم
همین منِ زنانه که فروغ میگوید بعدا در شعر زنان نسل دهه هفتاد نمودهای کاملا مشابهی دارد، مثلا پگاه احمدی در شعر تحشیه بر دیوار خانگی میگوید
من هر چه درد میکنم از فارسیست
من به همان وزن و لحن شعر فروغ میرسد، یا مریم هوله که اتفاقا شاعریست که توانسته تا حد زیادی از سیطره.ی زبان فروغ خارج شود و پیشنهادات جدیدی برای زبان زنانه شعر ارائه دهد میگوید
من دارم میترکم از درد
مستراح کو
عجیب که باز هم من به همان وزن و لحن شعر فروغ منجر شده. انگار فروغ منِ شعر زنانه را منحصر به خودش کرده.
نگاه فروغ به قالبهای سنتی شعر هم ویژه است. مثلا این بیت را در غزل معروفش ببینید
ای ماهیی طلایی مردابِ خون من
خوش باد مستیات که مرا نوش میکنی
یا این بیتش
تو درهی بنفشِ غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
موتیفها، لحن و محاکات کاملا مدرنند.
اتفاقا ماجرای غزل خودش جالب است، هوشنگ ابتهاج غزلی دارد با این مطلع
هر شب به قصهی دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این غزل را به اقتراح میگذارند تا شاعران دیگر به استقبالش شعر بگویند و فروغ جوان در حضور غزل سرایان قدری مثل مشیری و شهریار مسابقه را میبرد.
در همان مثنوی مرداب هم میتوان تسلط و به روز بودگی نگاه فروغ به وزن را دید
آهوان ای آهوان دشتها
گاه اگر در معبر گلگشتها
جویباری یافتید آواز خوان
رو به استغنای دریاها روان
ران سبز سبزهها را میگشود
خواب بکر برکهها را میگشود
…
به تنوع موتیف و حالت دقت کنید، آهوان دشتها که موتیفی کاملا کلاسیک در شعر فارسیست، از ماهیت و موقعیت کلاسیک خود خارج میشوند و در رفتاری مدرن از زبان مورد دیالوگ شاعر قرار میگیرند.
در ادامه اما موتیفها در عبور و مروری بین استعلا و سطح متحیر میمانند
استغنای دریاها استعلایی اخلاقی با خود دارد، بر عکس ران سبز برکهها را میگشود در خودش رفتار وتصویری شهوانی، اروتیک و طبیعی و مدرن را تداعی میکند. خواب بکر برکهها هم تصویری کاملا ابداعی وانتزاعیست که اتفاقا برعکس خصوصیت ذهنی بودن اساس انتزاع، حالت و امکانی عینی دارد.
این پارادکس البته شگرد خود فروغ است.
شعر فروغ را البته شعری شهری هم میشود دانست. مثلا کلافگی ناشی از تنهایی در جمع خصوصیتی کاملا شهریست. میگوید
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
وفرو رفت در اندیشهی آشفتهی ابری ولگرد
و صدایش چونان نیزهی کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
کلاغ را که در ذهن سنتی شعر فارسی نماد تنهاییست و خبرچینی، با حفظ سمت سنتیاش تبدیل به موتیفی شهری میکند.
یا میگوید
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
صفت غمگین صفتیست که در رفتاری شهری معنی مبهمتر و شاعرانهتری پیدا میکند.
بیان حس هم در شعر فروغ عریان است، همچون تن برهنهی بیشرم معشوقش. ابایی ندارد ترس از دست دادن را با لحنی ملتمسانه نشان دهد
همه شب با کسی دلم میگفت
سخت آشفتهای ز دیدارش
صبحدم با ستارههای سفید
میرود
میرود نگه دارش
یا میگوید
کاش ما آندو پرستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
میل در اختیار داشتن، میل احساس تعهد داشتن، میل از دست ندادن، از دست نرفتن. همین که امیالش را واضح بیان میکند، بیپرده و نپوشیده، جسارتی میخواهد که اتفاقا شاعرانه و باکلاس نیست، مبتذل و سانتیمانتالیستیست. همان اتهامهایی که به بعضی شاعران میخورد و به فروغ نمیخورد.
پرویز کریمی در بیتی میگوید
برهنه آمدی از در ولی برهنگیی من
نیازمندِ دمادم برهنهتر شدنت بود
زندگیی شاعرانه فروغ درواقع پاسخی به این بیت پرویز کریمیست؛ دمادم خودش را در شعرش برهنهتر میکند و از دیده شدن آن آخرین و آن بلندترین و آن پنهانترین شعلهی شعرش که زندگیست نمیترسد.
میگویم فروغ فرخزاد آنقدر متأثر از شعرش زندگی کرد که متأثر از شعرش مرد، مرگی شاعرانه، پشت فرمان جیپش، در خیابانی پر از بچههای دانش آموز، در خیابانی پر از پسرانی که به او عاشق بودند هنوز و ما نشستهایم واز دهان او میخوانیم
باد ما را با خود خواهد برد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید