بخشی از داستان بلند «رنگ چشم عابرای معطل» اثر پیام فیلی
ــ حالا کو تا بارون بزنه؟
باباابر، ی گوشه چمباتمه زده بود و پشت به پشت حشیش بار میزد. دلم لک زده بود ی بار روو زمین ببینمش… از چشاش پیدا بود که تبارش از قبایل بادیه نشین شکست خورده، ولی توو این مایهها حرفی نمیزد هیچ وقت. صفورا چارشنبهها عصر توو باهارخواب براش تورات میخوند؛
ــ بیایید به آواز کسی که در بیابان بی راه میخواند گوش دهیم!*
ــ چه مایهای از غم داری باباابر که انگار تموم تورات سر گذشت توئه؟ سرگردونِ ایسگاهای قطار… گم شده توو کورهها… چه مایهای از غم داری باباابر؟
نشسته بودم که از راه بیای. که بیای روی للو ت دراز بکشی و کپه کپه دود به هوا بفرستی که هوای نفس کشیدنام رو دستگیر کردن بابا ابر. بس نشسته بودن توو خونه که؛
ــ تو لکاتهای!…
حالا همهی وقار من از این بود که لکاتهها سلامام میکردن. دلم لک زده بود شعراتو با صدای بلند بخونم. از هر طرف که صدایی میومد، صدای اذون بود از پنج بار مناره در روز…
ــ اَشهدواَنه…
شهادت بده باباابر به ایستگاهای قطار و به کورهها و به تنهایی صفورا که برای خودش دست تکون میداد…
ــ اَشهدواَنه…
شهادت بده باباابر به بیابونِ بی راه و به دستای مرد که بالا برده و هر دو خالی بودن… شهادت بده باباابر به هفت سالگی صفورا و به دستای پرچین و هرزهی آیتالله که چهارده پشتش به حضرتِ آمین میرسید.
ــ اَشهدواَنه…
شهادت بده باباابر به قصاصِ اطلسی که باید از ارتفاع فقه سقوط میکردم روی دستای تو تا بخشیده شم.
شهادت بده بابا ابر به سنگسار قبیلهی من که خون از فرقِ آمنه جاری شد و حیفا به حرف نیومد…
شهادت بده باباابر که اورشلیم مث شهرای توو قصههای ننه آمنه، سنگسار شد و سنگ اول سهم قاضیا بود… شهادت بده باباابر… به اون شبایی که به شبگردا دستبند زدن توو همین کوچهها، که مبادا قصهگو باشن… شهادت بده به قصههای ننه آمنه باباابر… شهادت بده به فرق آمنه… به خونی که ریخت و شهادت بده به ارحم الراحمین و به صدای پچپچهای که صُبا از سجادهی مادر بزرگ بلند میشه…
ــ حالا کو تا بارون بزنه؟
نشسته بودم که از یِ طرفی پیدات شه… اصن نمیدونستم کجای دنیام. ی جا تهِ گاراژ روو لاستیکا نشسته بودم و دود میکردم. میدونستم پیدات نمیشه… یا اون سرِ شهر لابد داشتی توو محلههای خراب دنبال عصمتِ آدم میدویدی…
ــ حالا کو تا بارون بزنه؟
ــ راستی…
دنبالِ عصمت آدم میدویدی؟!…
تورات، کتاب ارمیاء، باب چهارم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید