بهتر است دهان کجیها را با دهان کجی پاسخ داد
گفتوگو با رحمان چوپانی، نویسندهی اهل جنوب؛
بهتر است دهان کجیها را با دهان کجی پاسخ داد
رحمان چوپانی داستان نویسی است که همیشه در بیوگرافیهایش به تاکید بر “اهل جنوب” بودناش برمیخوریم. از او در گفتوگویی که به بهانهی انتشار مجموعه داستان “نانوشتهها” (نشر آرست) انجام دادیم دربارهی علت این تاکید چندین و چند باره بر «نویسندهی اهل جنوب» بودناش پرسیدم. گفت: « در روزهای آغاز جنگ در خرمشهر وقتی شبها از ترس صدای انفجار، زیر پتو در رختخواب چشم هایم را می بستم و گوش هایم را با دو دست می گرفتم، نمی دانستم که شادی های کودکانه ام دارد به طرز بی شرمانه ای به تاراج می رود . به گمانم نوشتن در من بغض ناشی از همان تاراج تنفر انگیز است. بعدها که با تاریخ زادگاهم ، از سرکشی های شیخ خزعل، کشف چاه نفت شماره یک و لشکر کشی پهلوی اول به خوزستان و قتل پدربزرگم در همان گیرودار و آوارگی های زودهنگام پدر گرفته تا جنگ ایران و عراق و دامنه ی آن مصیبت ها تا اکنون بیشتر آشنا شدم، دانستم که جنوبی بودن مواد و مصالح بسیاری را برای نوشتن در اختیارم گذاشته است.»
شما در بیوگرافیهایتان با تاکید، به عنوان یک نویسندهی خوزستانی از خود نام میبرید. خوزستانی بودن و حال و هوای آن، به خصوص تجربهی سالهای جنگ، چه تاثیری بر نویسنده شدنتان داشت؟
ارنست همینگوی، شرط نویسنده بودن را داشتن کودکی ِ عاری از شادی می داند. در روزهای آغاز جنگ در خرمشهر وقتی شبها از ترس صدای انفجار، زیر پتو در رختخواب چشم هایم را می بستم و گوش هایم را با دو دست می گرفتم، نمی دانستم که شادی های کودکانه ام دارد به طرز بی شرمانه ای به تاراج می رود . به گمانم نوشتن در من بغض ناشی از همان تاراج تنفر انگیز است. بعدها که با تاریخ زادگاهم ، از سرکشی های شیخ خزعل، کشف چاه نفت شماره یک و لشکر کشی پهلوی اول به خوزستان و قتل پدربزرگم در همان گیرودار و آوارگی های زودهنگام پدرگرفته تا جنگ ایران و عراق و دامنه ی آن مصیبت ها تا اکنون بیشتر آشنا شدم، دانستم که جنوبی بودن مواد و مصالح بسیاری را برای نوشتن در اختیارم گذاشته است.
داستانهای کتاب “نانوشتهها” اغلب یا فضایی سرشار از ناامیدی دارند و یا اینکه پایانبندیشان، حس ناامیدی را القا میکند. اگر جنبههای کمرنگی از طنز هم در آنها دیده میشود، طنز تلخ است. چرا؟ آیا شما هم مثل من معتقدید که نسل امروز نویسندگان و شاعران ما، نسلی ناامید و غمزده است؟
طنازی تلخ در داستان هایم را؛ دوستان دیگر هم به من یادآور شده اند. حس نا امیدی هم لابد برخاسته از انبار ناخودآگاهی دریافت های ذهنی من بوده. به گمانم ادبیات هر دست آوردی می تواند در پی داشته باشد به جز شادی. این ادعا را در کشورمان می توان با مروری بر آثار صادق چوبک، احمد محمود، نسیم خاکسار، منیرو روانی پور، فرهاد کشوری و قباد آذر آیین گواهی داد.
از آن گذشته نسلی که کودکی و نوجوانی خود را در سال های سیاه جنگ سپری کرده و بعد از آن هم تا کنون با مشکلات و موانعی که جنگ اسباب و علتش را فراهم ساخته دست به گریبان بوده و خواهد بود ، چگونه می تواند مایوس و غمزده نباشد؟
در نوشتن، ساختار برایتان چه جایگاهی دارد و جایگاه مضمون کجاست؟ یعنی کدام یک برایتان در اولویت قرار دارد؟
به نظر من در حوزه ی رمان و داستان کوتاه اثر درخشان، اثری است که به قدر و قاعده از ساختار و مضمون بهره مند با شد. اتکا به ساختار بی آن که فکری در خود گنجانده باشد، چیزی جز فرم بازی محکوم به جوانمرگی نیست. و فکر و مضمون بدون توجه و انتخاب ساختار و فرم مناسب را نیز نمی توان داستان نامید. پس برای خلق یک داستان هر دو لازم هستند. اگر چه بسیاری از داستان نویسان دیروز و امروز به فرم و بازی های زبانی بیشتر پرداخته اند.
برخی داستانهای این کتاب، داستانِ موقعیتاند. یعنی یک موقعیت را شرح میدهند و پایانبندیشان به شکلی است که آدم توقع دارد باز هم ادامه داشته باشند اما بعد از شرحِ صرفاً یک موقعیت، به پایان میرسند و خواننده هم کمی غافلگیر میشود. اما اتفاقا به نظر من، بهترین داستانهای کتاب، چه از نظر ساختار و چه از نظر مضمون، همین داستانهای موقعیتی هستند که خلق کردهاید. مثل داستانهای “گالری”، “این زن و مرد”، “آخر داستان” و… . ایدهی نوشتنِ داستانهایی با این سبک، چگونه به ذهنتان رسید؟ کلا چه اتفاقی باید در ذهن آدم رخ دهد تا داستانِ موقعیت بیافریند؟
باور کنید در مورد چگونگی خلق یک داستان ِ موقعیت هیچگونه پیش فرض زبانشمولی در ذهن ندارم. به یاد ندارم که تا کنون به قصد نوشتن داستان ، کاغذی پیش رویم گذاشته باشم و از سیر تا پیاز را به هم ببافم و صفحه که سیاه شد؛ بگویم داستانم آماده است. اما می توانم بگویم برای کار بر روی یک موقعیت تا تبدیل آن به یک داستان، نویسنده نیاز به واکاوی طاقت فرسایی از آن موقعیت دارد. چه بسا روزها و ماهها با آن موضوع و یا موقعیت کلنجار می رود اما باز حضرت داستان حاضر به تشریف فرمایی نیستند. این ها را با تفصیل بیشتر در داستان «حالا وقت خواب نیست آقای همینگوی » آورده ام.
داستان “گالری” از این نظر هم برایم جالب بود که در آن، موقعیتی ساخته شده است که کمتر کسی با آن آشنایی دارد. این ایده چطور شکل گرفت؟ دربارهی این نوع گالریها و آتلیهها تحقیق و مطالعه کرده بودید یا داستانتان کاملا زادهی تخیل است؟
داستان «گالری» یک داستان تجربی نیست و به جز «چارلز» که مالک آتلیه است، نسخه ی بیرون از داستان هیچ یک از شخصیتهای این داستان را ندیده ام. سال ها پیش در فروشگاهی در بازار تهران با مردی رو به رو شدم که فروشنده ی لوازم بهداشتی و آرایشی بود. به نظر می رسید حرفه ی او شخصیت او را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. او بیشتر از یک زن زیورآلات به خود آویخته بود و رفتار و گفتاری کاملن زنانه داشت. چارلز در داستان گالری نتیجه ی پرداخت من از آن مرد بوده.
اما آن چه برای من مهم تر از این بود، تغییر مفهومی است که زندگی در مهاجرت پیش روی شخصیت اصلی داستان می گذارد. او برای رسیدن به سطح یک زندگی متعارف ؛ مجبور است به عنوان دستیار در عکاسخانه ای کار کند که به سفارش مجله های تبلیغاتی از اندام برهنه ی زنان بد کاره عکس می گیرد. یادم هست همان سال ها که داستان گالری را نوشتم؛ آن را برای انتشار به یکی از نشریات داخل کشور سپردم، سردبیر آن مجله گفت : تنها در صورت تغییر در پایان داستان با چاپ آن در نشریه اش موافقت می کند . «گالری» بدون تغییر سال ها در محاق ماند، تا بالاخره در مجموعه داستان « نانوشته ها» منتشر شد.
به نظرم قدرتمندترین طنزِ کتاب را در بخش پایانیِ داستان “این زن و مرد” خلق کردهاید. کلا چقدر به عنصر طنز در خلق داستانهایتان اهمیت میدهید؟
چقدرش را به درستی نمی دانم .« این زن و مرد » بازتابی است که خوانش داستان « زن فرودگاه فرانکفورت » اثر منیرو روانی پور بر روی شخصیت مرد ِ داستان گذاشته . شاید برای به تصویر درآمدن تفاوت های جهان ذهنی مرد و زن در داستان؛ هیچ دست آویزی جز طنز نداشته ام. به گمانم طنز تلخ ؛ فرآورده ی گزنده ای است که از دنیای وارونه ی پیرامونم برایم به یادگار مانده . گاهی بهتر است دهان کجی ها را با دهان کجی پاسخ داد.
رحمان چوپانی کتاب دیگری در دست چاپ یا نوشتن دارد؟ در چه ژانری؟ و فکر میکنید چه زمانی بتوانیم منتظر چاپ شدناش باشیم؟
نمی دانم گفتن از نوشته های در انتظار انتشار تا چه حد منطقی و اخلاقی است. آن هم در وضعیت آزار دهنده ی فعلی. اما به هر حال نگارش رمانی را به پایان برده ام که آن را برای باز خوانی به دوستان صاحب قلم سپرده ام. و باید بگویم هیچ تعجیلی برای انتشار آن به ویژه در برزخ فعلی انتشار در کشور ندارم .
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.