تجربه زنان در فضای آلوده به جنگ
سالیان دراز است که زنان خاورمیانه از جمله ما زنان ایرانی گرفتار عوارض و تبعات جنگهای داخلی و خارجی، انقلابها، ظهور بنیادگرایی، تروریسم و دیگر بحرانها هستیم. هم اکنون نیز جنگهای داخلی در کشور عراق و سوریه و حضور نیروهای بنیادگرا همچون «داعش»، بر عمق این بحرانها، افزوده است. در این میان اما آگاهی از موقعیت زنان و خوانش تجربههای زنانه در جنگهای گونه گون جهان، شاید بتواند به ما زنان خاورمیانه در جهت اتخاذ استراتژیهای واقع گرایانه تر در قبال این بحرانها کمک کند. بدین منظور، مقاله زیر را که پیشتر در دی ماه ۱۳۹۱ در مجله «مهرنامه» به صورت کاغذی به چاپ رسیده بود، در مدرسه فمینیستی بازنشر میکنیم. در این مقاله سعی شده که استراتژیهای گوناگون جنبشهای فمینیستی در کشورهای اروپایی و آمریکایی در مواجهه با دو جنگ جهانی اول و دوم، مورد بررسی قرار بگیرد:
تنوع تاکتیکهای زنان در موقعیتهای آلوده به جنگ
بی شک جلوگیری از بروز خشونتهای کلان مقیاس (در حد و اندازه جنگ)، با توجه به فضای تعصب آلود موجود در بطن سیاستهای ملی و بین المللی اغلب دولتهای خاورمیانه، معمولاً از توان و ظرفیت ما زنان خارج است اما حداقل میتوانیم به عنوان نیمی از جمعیت جامعه، برای کاهش فضای تعصب و دو قطبی موجود (که تغذیه کنندهٔ خشونت و جنگ است)، به طور متشکل تر، دست به اقدام بزنیم. از همین روست که تلاش کردهام در این مقاله، به یاری کتاب «زنان در روزگارشان»[۱] موارد و نمونههایی از آنچه جنبشهای زنان در آمریکا و اروپا در برابر شرایط خشونت آمیز جنگ جهانی اول و دوم اتخاذ کردهاند فراهم آورم. کتاب « زنان در روزگارشان» که با ترجمه خوب و روان «نیلوفر مهدیان» توسط «نشر نی» منتشر شده میتواند برای ما زنان ایرانی، مطالب درس آموزی داشته باشد، به ویژه مطالب «فصل نهم» آن که به «دوران جنگ، و فمینیسم بین دو جنگ جهانی» میپردازد. بررسی این دوران به ما نشان میدهد که جنبشهای زنان در آمریکا و کشورهای اروپایی، با فضای تخاصمی و جنگی، مواجه شده بودند و هر یک از گروهها و سازمانهای زنانه در برابر چنین وضعیتی، راه حلهای مختلفی ارائه کردهاند. به این اعتبار، مرور استراتژیهایی که جنبشهای زنان در خلال جنگهای گوناگون در کنار گوشهٔ جهان اتخاذ کردهاند، هر چند که با شرایط کنونی ما زنان در منطقه نعل به نعل منطبق نباشد اما شاید بتواند فاصله ای را که لازمه تفکری منطقی، برای نگریستن در «تصویری از خود» به ما ارزانی دارد. زیرا در دورههایی که ناقوس خشونتهای گسترده و انهدامی به صدا در میآید معمولاً فضای خشونت آمیز و قطبی شدهٔ درون جامعه، بسیاری از نیروهای اجتماعی را به جای تأکید بر تعامل و رواداری ـ که لازمه کاهش فضای خشونت آمیزست ـ به سمت تضادهای به ظاهر «آشتی ناپذیر» و در نتیجه بازتولید قطب بندیهای تفرقه آفرین سوق میدهد. اما شاید اگر به تجارب همتایان خود در سراسر گیتی، از فاصله ای دورتر، نگاهی بیاندازیم، بتوانیم از در غلطیدن به خط کشیها و قطب بندیهایی که گاه به نظر «اجتناب ناپذیر» میرسد رهایی یابیم و حداقل به بازتولید فضای قطب بندی شده کمک نکنیم.
سه گرایش در جنبش زنان آمریکا و اروپا در برابر جنگ
زمانی که جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ میلادی آغاز شد، بسیاری از جنبشهای زنان در اروپا و نیز آمریکا، به شدت در تکاپوی کسب «حق رأی برای زنان» بودند. در آن زمان، بسیاری از فعالان جنبش زنان در این کشورها سالیان سال بود که «حق رأی زنان» را به «خواسته ای مشترک» برای «اتحاد عمل» و کنش اجتماعی خود تبدیل کرده بودند ولی این طور به نظر میرسید که شعله ور شدن آتش هستی سوز جنگ جهانی اول در اروپا، همه این تلاشها را بی اثر ساخته و جنبش زنان را فرو نشانده است اما واقعیت چیز دیگری بود چرا که سایه منحوس جنگ فقط سبب شد که دیگر «ریسمان مشترک» شان (کسب حق رأی برای زنان) ظرفیت گردهم آوردن گروههای مختلف زنان را ، از دست بدهد. ولی به استناد انبوه فاکت های تاریخی، گروههای مختلف زنان، فعالیتهای متنوع و متکثر خود را ـ حتا در آن شرایط تفرقه آمیز ـ به شدت دنبال میکردند.
و اما، با مطالعه تجربهها و برخوردهای خواهران و همتایان خود در جنبشهای زنان در آمریکا و اروپا در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم میبینیم که آنان نیز (مانند ما زنان ایرانی) در هنگامه ای که خطر جنگ، خطر اشغال و تکه پاره شدن کشور، بحران کمرشکن اقتصادی، و احتمال کودتای نیروهای تندرو و رادیکال فاشیستی، وجود دارد طبعاً بر سر دو راهیهای سختی قرار میگیرند. به طوری که بسیاری از پژوهشگران فمینیست به درستی تأکید میکنند که: «خصومتهایی که شروع جنگ جهانی اول را در اوت ۱۹۱۴ رقم زد، فمینیستها و طرفداران حق رأی در کشورهای درگیر جنگ را با تصمیم گیریهای بسیار دشوار روبرو ساخت»[۲] چه بسا تحت تأثیر چنین موقعیت دشوار و شکننده بوده است که جنبش زنان در آمریکا و اروپا در میانه جنگ جهانی اول و دوم، سه پاره شد، و به واسطهٔ این سه پاره شدن، سه گرایش عمده نیز در این جنبشها ظهور کرد:
گرایش اول: برخی از فمینیستها، در کسوت مهین پرستانی متعهد، درصدد کمک رسانی به ملت خود برآمدند تا نشان بدهند که شهروندانی مسئول در برابر مخاطراتی که هویت ملی و موجودیت سرزمینشان را تهدید میکند هستند. برای نمونه «رهبر جنبش حق رأی زنان در بریتانیا «میلیسنت گرت فاوست» سازمان فمینیستی خود را «به سمت خدمت به کشورش و کمک به فرو نشاندن صدمات ناشی از جنگ هدایت» کرد.[۳] همچنین سازمان «اتحادیه سیاسی و اجتماعی زنان، مبارزه ستیزه جویانه برای کسب حق رأی را به میهن پرستی ستیزه جویانه تبدیل کرد» و نام مجله «حق رأی برای زنان» را به «بریتانیا» تغییر داد. مرور تاریخ معاصر اروپا همچنین نشان میدهد که این اتفاق فقط در بریتانیا رخ نداد بلکه در همه کشورهای درگیر جنگ همچون آلمان، سوئد، فرانسه، اتریش، و… نیز بسیاری از اتحادیههای کارگری، مسیر فعالیتهای خود را از تلاش برای کسب حقوق و دستمزد مناسب برای مزدبگیران، ناگهان تغییر دادند و به کمک رسانی به جنگ و خدمت در پشت جبهه پرداختند: «موضع طرفداری از جنگ در جنبش کارگری آلمان سبب شد که زنانی همچون رزا لوگزامبورگ و کلارا زتکین، علیه این موضع رسمی اتحادیههای کارگری، اقدام کنند و گروهی علیه جنگ، تشکیل دهند. همین باعث شد که کلارا زتکین وادار به استعفا از سردبیری نشریه “برابری” شود و حزب سوسیال دموکرات آلمان نشریه “برابری” را با نام جدید “زنان” منتشر کرد و در آن علیه کلارا زتکین اقدام کرد.»[۴]
البته این چرخش ۱۸۰ درجه در حوزه فعالیتها، فقط به اتحادیههای کارگری آلمان محدود نماند بلکه انجمنهای زنانه و فمینیستی هم سعی کردند خود را با آن موقعیت، تطبیق دهند: «فدراسیون انجمن زنان آلمانی همانند دیگر گروههای زنان در جاهای دیگر، قصد کردند که از فرصتی که جنگ در اختیارشان میگذاشت بهره بگیرند. به عبارت دیگر زنانی که هنوز از حقوق مدنی کامل برخوردار نبودند اکنون میتوانستند در مقام شهروندانی مسئول، خود را اثبات کنند. اعضای [این سازمان فمینیستی در آلمان] با سرعت به فعالیت پرداختند و امور خیریه بسیاری را برعهده گرفتند. آنها این خدمت به خانه را همتراز جنبش زنان در زمان جنگ میدانستند.»[۵] این چرخش فعالیتها در بحبوحه جنگ دوم جهانی هم اتفاق افتاد و پس از تسلط و رشد فاشیسم، بخشی از زنان آلمانی به امور خیریه پرداختند، و بخش وسیع تری از سازمانهای زنان نیز عملاً تعطیل شدند. «مهرانگیز دولتشاهی»، از فعالان پیشکسوت حقوق زنان کشورمان و نماینده مجلس (و اولین سفیر زن در ایران)، در خاطرات خود از زندگی در آلمان در زمانه جنگ دوم جهانی میگوید: «در آلمان من در دورانی بودم که وضع زنان هیچ خوب نبود، برای این که هیتلر میخواست عقیده خودش را تحمیل بکند و سازمانهای زنان برای نشان دادن مخالفت با او، خودشان را منحل کرده بودند…آن موقع میدیدم که هیچ تشکل زنانه ای آن جا وجود ندارد غیر از دو تشکیلات خیریه فوق العاده قوی که خیلی عالی کار میکردند و وابسته به حزب ناسیونال سوسیالیست بودند. اینها در موقع جنگ این قدر خدمت و فداکاری کرده بودند که بعد از جنگ، متفقین، تنها شاخه حزب را که از آن دفاع کردند و در دادگاه تبرئهاش کردند همین قسمت خیریه زنان بود.»[۶]
گرایش دوم: در این دوران، گرایش مهم دیگری در میان کنشگران جنبش زنان در آمریکا و اروپا در قبال جنگ وجود داشت. اگر برخی از گروهها و فعالان جنبش، و رهبران برجسته فمینیست همچون «امیلی پانکهراست» یا «گرت فاوست» (گرایش اول)، با تأکید بر میهن پرستی و دفاع از سرزمین مادری، به حمایت از شرکت دولت مطبوعشان در جنگ پرداختند و خدمات داوطلبانه در پشت جبهه را تبلیغ میکردند اما برخی دیگر از گروهها و کنشگران جنبش زنان (گرایش دوم)، راه دیگری در پیش گرفتند و«صلح» را به عنوان غایتی انسانی، و آرمانی زیبا و مشروع، در دستور برنامههای اجتماعی و سیاسی خود قرار دادند. این کنشگران فمینیست به طور جدی در پی یافتن راهی به منظور خاتمه جنگ و برقراری صلحی پایدار میان همه کشورهای جهان بودند. در این میان یکی از نام آشناترین فعالان این عرصه، که با چنین گرایشی به فعالیت پرداخت، «جین آدامز»، فمینیست پراگماتیست آمریکایی و از رهبران حق رأی برای زنان در آمریکا بود که در خلال آن سالها، نقش بسیار مهمی در برقراری صلح ایفا کرد. جین آدامز که در سالهای ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۴ نایب رییس «انجمن ملی زنان آمریکایی برای حق رأی» (ناسا)[۷] بود[۸] با شروع جنگ در سال ۱۹۱۵ به همراه تعداد دیگری از زنان فمینیست آمریکایی فراخوانی برای برگزاری «کنفرانس صلح زنان» در لاهه صادر کرد. گرچه «در این کنفرانس همه کشورها و همه گروههای بزرگ زنان شرکت نکردند. شورای ملی زنان فرانسوی اعلام کرد که حضورش غیرممکن است و سازمان بی. دی. اف. آلمان نیز به طریقی مشابه، ایده برگزاری این کنفرانس را مغایر با احساسات میهن پرستانه و تعهدات ملی جنبش زنان آلمان خواند».[۹]
به این ترتیب در جنبش فمینیستی، گروهی از زنان به دنبال آرمان «صلح» که مبتنی بر «ایدئولوژی مادرانه» بود به طور گسترده و ایثارگرانه تلاش کردند. نتیجه تلاشهای شبانه روزی آنان را شاید بتوان حتا در ایجاد و شکل گیری «سازمان ملل متحد» هم بی تأثیر ندانست. چرا که این گروه از زنان اروپایی و آمریکایی با راهبری «جین آدامز»، فعالیت جهانی و همبسته زنان را که پیشتر حول شبکههای بین المللی برای دستیابی به «حق رأی زنان»، شکل گرفته بود به سمت ایجاد شبکههای بین المللی زنان «برای صلح» رهنمون شدند، به طوری که پس از برگزاری کنفرانس بین المللی زنان برای صلح در آوریل ۱۹۱۵ در لاهه، به رغم آن که برخی از گروههای زنان از پذیرش آن خودداری کردند (و در نتیجه، این موضع گیری، جنبش زنان را به دو پاره تقسیم کرد) اما تعدادی از کنشگران برجسته جنبش زنان (نزدیک به نهصد زن) به نمایندگی از دوازده کشور، از جمله آلمان، اتریش، مجارستان و بلژیک در کنفرانس حاضر شدند: «نمایندگان نه تنها قطعنامههایی را مبنی بر دعوت برای تشکیل یک گروه حافظ صلح بین المللی و داوری صلح آمیز در مورد درگیریهای بین المللی تصویب کردند بلکه پس از کنفرانس نیز عده ای از آنها به چهارده پایتخت جهان سفر کردند تا اهداف و برنامههایشان را برای صلح از طریق گفت و گو به بیست و یک وزیر، دو رییس جمهور، یک پادشاه و یک پاپ، برسانند. جالب آن که زنانی که حتا در رابطه با امور داخلی کشور خود حق رأی نداشتند به مثابه فرستادههای بین المللی پذیرفته شدند…»[۱۰]
هنگامی که جین آدامز ابتدا در سال ۱۹۱۵ به رییس جمهور آمریکا «وودرو ویلسون» در مورد خطر جنگ نامه ای نوشت[۱۱] و سپس با هیئتی از مدافعان صلح در کاخ سفید به گفت و گوی مستقیم با رییس جمهوری پرداخت، در آن جا طرحها و پیشنهادات خود را مطرح ساخت، ویلسون به صراحت، طرحهای جین آدامز را بهترین راه حل ارائه شده تا آن زمان دانست. «ویلسون بعدها مهمترین مدافع اندیشه تأسیس جامعه ملل شد که از طریق گفت و گوهای صلح در ورسای، به جنگ خاتمه بخشید.»[۱۲] پس از کنگره لاهه نیز «جین آدامز» فعالیت در راه استقرار صلح جهانی را بی وقفه ادامه داد و «پیمان بین المللی زنان برای صلح و آزادی» را بنیاد نهاد. همین تلاشهای بین المللی و شبانه روزی جین آدامز باعث شد که سرانجام در سال ۱۹۳۱ جایزه صلح نوبل به او تعلق گیرد.
گرایش سوم: در این میان، بخش کوچک تری از جنبش زنان نیز به راه پیشین خود ادامه داد و بر «فمینیسم» و تلاش برای رسیدن به همان آرمانهای قبلی جنبش ـ از جمله: حق رأی زنان ـ پای می فشرد. در حقیقت درست موقعی که «جین آدامز» برای آرمان صلح به طور جانانه تلاش میکرد و صراحتاً با شخص رییس جمهور آمریکا، وودرو ویلسون (که به خاطر مقاومت این رییس جمهور دموکرات برای درگیر نشدن آمریکا در جنگ ـ از او حمایت میکرد) برای ایجاد صلح در جهان در کاخ سفید سرگرم چانه زنی و مذاکره بود[۱۳] اتفاقاً در همان زمان برخی دیگر از فمینیستهای آمریکایی همچون «آلیس پال» به خاطر عدم توجه کاخ سفید به حق رأی زنان، آشکارا «ضد ویلسون» بودند و در مقابل در ورودی کاخ سفید برای «حق رأی زنان» تحصن و تجمع کرده بودند. تجمع کنندگان سعی داشتند که با ادامه تجمعهای مسالمت آمیزشان، وودرو ویلسون را برای پذیرش «حق رأی زنان» تحت فشار قرار دهند. سماجت و پایداری این زنان حق خواه برای ادامه تجمع و تحصن به منظور کسب حق رأی، باعث بازداشت و زندانی شدن بسیاری از آنها گردید. هر چند بعدها که آلیس پال در جنگ جهانی دوم بهجنبش صلح پیوست، به نوعی از خود انتقاد کرده بود و گفته بود که اگر زنان برای خاتمه دادن به جنگ جهانی اول کمک میکردند، جنگ جهانی دوم اتفاق نمیافتاد. با همین رویکرد بود که او در سال ۱۹۳۸ «حزب زنان جهان» را تأسیس کرد. این حزب در جنگ جهانی دوم برای کمک رسانی و پناه دادن به کسانی که از خشونتهای فاشیسم میگریختند، فعالیت میکرد.[۱۴] طبیعتاً این گرایش را میتوان در جنبش زنان در بریتانیا نیز مشاهد کرد. برای نمونه یکی از فمینیستهای بریتانیایی به نام ربکا وست «با فمینیستهای دوران بین دو جنگ جهانی که سعی داشتند آنچه را او ستیز جنسی مینامید پنهان کنند، مخالفت بود» وی در مقاله ای در همین رابطه در سال ۱۹۲۴ به صراحت مینویسد: «هنگامی که افرادی از ارتش ما با صدایی که میخواهند مهربان باشد به ما می گویند که دوران ستیز جنسی گذشته و بنابراین ما تنها باید دست در دست مردان پیش برویم ، من حرفشان را باور ندارم» [۱۵] در هر حال به نظر میرسد که این گرایش عمدتاً در آمریکا ـ که کمتر به طور مستقیم درگیر جنگ جهانی بوده است ـ بروز و ظهور داشت تا در اروپا.
چالش گرایشهای گوناگون جنبش زنان در میانه دو جنگ جهانی
دستمایه ای که ما فعالان جنبش زنان ایران میتوانیم از لابلای مطالب و تجربههای مکتوب فمینیستهای آمریکایی و اروپایی ـ که با دو جنگ جهانگیر روبرو شدند ـ به کف آوریم ابتدا درک این واقعیت است که دو جنگ جهانگیر اول و دوم، به ناگزیر، سبب ساز بروز جنگ و تنش میان این سه گرایش موجود در جنبش زنان بوده است. فراموش نکنیم که این تنشها و چالشها به مرحله ای رسیده بود که وقتی یکی از فمینیستهای فرانسوی بنام «هلن برایون» با اعلام صریح مخالفت خود با شهادت طلبی و جنگ، به دفاع از حق زندگی پرداخت ـ و در نتیجه به اتهام خیانت، بازداشت و محاکمه شد ـ اکثر فمینیستهای فرانسوی از «حکم سه سال زندان (تعلیقی) برای هلن برایون دفاع کردند»[۱۶] این برخورد عجیب و خصمانه نسبت به هلن برایون به ما زنان ایرانی هشدار میدهد که تسلط گرایش جنگ طلبانه و نیز شیوهٔ برخوردهای قهرآمیز و ایدئولوژیک گروههای زنان نسبت به یکدیگر چگونه میتواند برخلاف آرمانهای جنبش زنان، تغذیه کننده فضای خشونت آمیز باشد، به طوری که در همان فرانسه برخی از فمینیستها و حتا دوستان و همرزمان هلن برایون نیز او را به خاطر مواضع ضدجنگ اش به دفعات مورد افترا و تهمت قرار دهند. در بریتانیا هم از این دست برخوردهای خصمانه و ایدئولوژیک، کم نبوده است. باز هم به عنوان نمونه «در سازمانی که میلیسنت گرت فاوست و ری استراچی [دو تن از فمینیستهای نام آشنای بریتانیایی] آن را رهبری میکردند، این سازمان، اعضای صلح طلب خود را طرد کرد و این دو رهبر، مخالفان صلح طلب خود را محکوم کردند و حتا مخالفان را «گروهی دیوانه» خطاب کردند.[۱۷]
شاید سرنوشت «انجمن ملی زنان آمریکایی برای حق رأی» به خوبی نشان دهندهٔ تکه پاره شدن کل جنبش زنان در آمریکا در قبال جنگ باشد. چرا که «جین آدامز» با شروع زمزمه جنگ، از این انجمن استعفا داد و انجمن دیگری با نام «لیگ بین المللی زنان برای صلح و آزادی» را در سال ۱۹۱۵ بنیاد نهاد. یک سال بعد «آلیس پال» (که خود در سال ۱۹۱۰ با حمایت جین آدامز به ریاست کمیته کنگره این انجمن انتخاب شده بود[۱۸]) برای پیگیری حق رأی زنان از این انجمن انشعاب کرد و انجمنی با نام «حزب ملی زنان» را به راه انداخت. بخش باقی مانده «انجمن ملی زنان آمریکایی برای حق رأی» نیز در سال ۱۹۱۷ در پشت جبهه به دفاع از سربازان آمریکایی در جنگ، پرداخت.[۱۹]
و اما، در آمریکای شمالی پس از پیوستن دولت ایالات متحد به جنگ، تحصن زنان به رهبری «آلیس پال» در برابر کاخ سفید، تا حدودی دچار وقفه شد و برای مدتی رو به افول نهاد؛ حتا با ریزش نیروهایش مواجه شد تا جایی که بخشی از زنانی که فعالانه در تحصن شرکت کرده بودند از این گروه جدا شدند تا به سربازانی که به جنگ اعزام میشدند یاری رسانند. اختلاف میان فعالان جنبش زنان در جنگ جهانی به حدی گسترده و عمومی شده بود که این منازعه (که گاه شکلی خصمانه به خود میگرفت) حتا به درون خانوادهها نیز کشیده شده بود و اعضای بسیاری ازخانواده ها را به چالش با یکدیگر وا میداشت. برای نمونه حتا در خانواده «پانکهراست ها» نیز که از رهبران سرشناس جنبش حق رأی زنان در بریتانیا بودند نیز اختلاف انداخته بود. به طوری که «امیلی پانکهراست»[۲۰] (که اتفاقاً معتقد به روشهای بسیار رادیکال و حتا گاه خشونت آمیز برای پیگیری حق رأی برای زنان بود[۲۱]) به همراه یکی از دخترانش به نام «کریستابل پانکهراست» از فعالیت کسب «حق رأی زنان» به طور کلی دست شستند و برای خدمت سربازی و مشارکت جوانان در جنگ، تبلیغ و حمایت میکردند. درحالی که دختر بزرگتر امیلی پانکهراست، یعنی «سیلویا پانکهراست» به شدت با جنگ مخالف بود و به فعالیتهای گستردهٔ «جین آدامز» برای استقرار صلح پیوسته بود. به طوری که «سیلویا وقتی مادر و خواهرش را میبیند که به حامیان مشتاق جنگ در آمدهاند و به نفع خدمت سربازی و تشویق جوانان برای رفتن به جبههها فعالیت میکنند، وحشت زده شد.»[۲۲].
به همین قیاس، عرصه عمومی اغلب جوامع اروپایی ـ از جمله کشور آلمان ـ لبریز از چالش شده بود. با مطالعه تاریخ معاصر جهان، متوجه میشویم که در آلمان (که بخش پُرشماری از زنان در احزاب کارگری و چپ گرا و سوسیال دموکرات، سازمان یافته بودند) هنگامی که جنگ آغاز میشود، همین زنان، پرچم مخالفت با جنگ را به اهتزاز در میآورند اما این مخالفت، باعث میگردد که زنان منتقد و مخالف جنگ، از سوی رهبری این احزاب، مورد اتهام قرار بگیرند یا طرد و اخراج شوند. این برخوردهای خصمانه در حالی صورت میگرفت که در خود آلمان پیش از جنگ (و با شنیده شدن زمزمهٔ شوم جنگ)، میان نیروهای سوسیالیست و چپ گرا اتحادی علیه جنگ ایجاد شده بود اما درست وقتی که جنگ آغاز گردید «در کنفرانس اجرایی اتحادیههای آزاد در آغاز سال ۱۹۱۴ تصمیم گرفت: بی درنگ تمامی حرکتها برای دستمزد متوقف شود و هیچ اعانه ای برای اعتصابات در طول جنگ پرداخت نشود» و سپس موضعشان را در برابر جنگ چنین اعلام کردند: «این جنگ به منزله یک جنگ امپریالیستی که تمامی نیروهای بین المللی کارگری باید علیه آن بسیج شوند، تلقی نخواهد شد بلکه جنگی دفاعی است که بزرگترین وظیفه جنبش کارگری در آن، دفاع از سرزمین اجدادی میباشد».[۲۳]
در حقیقت، وقوع جنگ باعث میشود که نه تنها در جنبش فمینیستی زنان که حتا در میان «بخش زنان احزاب سیاسی» (به ویژه احزاب چپ گرا) نیز اختلافها و انشعابهای بسیاری بوجود آید. و شاید از پرتوی همین اختلاف آراء و برداشتها است که تأثیر ویرانگر و چندجانبهٔ جنگ بر زنان ـ از سوی هر یک از این گرایشهای گوناگون ـ به شکلهایی متفاوت تعبیر و تفسیر شده است. هر چند که: «بیشتر فمینیستها در تمام کشورها فعالیتهای مربوط به جنگ را بر تلاش برای کسب حق رأی در اولویت قرار دادند»، و شاید به همین خاطر هم بود که «جنگ با برانگیختن واکنشهای ضدفمینیستی که همراه با واکنشهای مشابه ناشی از جنگ جهانی دوم، جاذبه و تأثیر فمینیسم را به مدت تقریباً نیم قرن فرو نشاند، اثر عمیقی بر فمینیسم نهاد»[۲۴]
تأثیر چند لایهٔ جنگ بر جنبش فمینیستی
اما تأثیر جنگ بر جنبش زنان در آمریکا و اروپا، چند لایه و بسیار عمیق و گسترده بوده است. از یک سو جنگ باعث گردید که زنان بسیار بیشتری وارد بازار کار و تولید و درآمد شوند[۲۵] از سوی دیگر سبب شد که مطالبات جنسیتی و برابری خواهانه جنبش زنان در افکار عمومی، کم رنگ و به نوعی حتا ناپدید شود. برای نمونه میبینیم که سبب شد در تاریخ نگاری این دوره، جنبش زنان و فعالیت کنشگران این جنبش، به طور رسمی بازتابی بسیار اندک داشته باشد. با این حال اما واقعیت این است که جنگ، فقط باعث شده بود که جنبش زنان چندپاره گردد و در نتیجه، نتواند همچون پیش از جنگ، بر «موضوعی خاص» تمرکز و توافقی حداکثری به دست آورد. بنابراین زنان ناگزیر بودند که در آن فضای متشنج و شکننده، فقط در حد لازم به «مطالبات خاص خود» آن هم در جایی که به شدت مورد تهدید و انکار قرار میگرفت بپردازند. آنان همچنین «آرمان صلح» را نیز به عنوان «آرمانی فمینیستی» پیش میبردند. از سوی دیگر مگر ممکن بود که به خدمات رسانی و کارهای خیریه در آن بحبوحه و اوضاع وخیمی که هم زندگی خود و دیگر اعضای خانوادهشان را تحت تأثیر قرار داده بود، نپردازند؟! باری، همه این فعالیتهای متفاوت باعث میشد که آن جنبش متمرکز و متحد زنان پیش از جنگ که حول شعاری واحد (کسب حق رأی) شکل گرفته بود و شبکههای بین المللی نیز برای خود ساخته و پرداخته کرده بود رنگ ببازد. هر چند در این میان برخی از گروههای زنان نیز تلاش کردند که با انعطاف پذیری بیشتری در مقاطع مختلف نقشهای گوناگون برعهده بگیرند و در زمانه ای که لازم بود تلاشهای خود را برای تخفیف ضایعات جنگ و نیز برای استقرار صلح متمرکز کنند و در عین حال بتوانند فعالیتهای خود حول مطالبات زنان را ـ هر چند مقطعی و ناپیوسته ـ تداوم بخشند. برای نمونه در حالی که «فدراسیون انجمنهای زنان آلمانی» در رابطه با جنگ تلاش میکردند ولی هنگامی که در سال ۱۹۱۷ بحث اصلاحات در قوانین مطرح شد، دوباره برای مدتی به فعالیت حول مطالباتشان در رابطه با «حق رأی زنان» پرداختند تا بتوانند در پروسه این اصلاحات قانونی به نفع زنان، مؤثر و مفید باشند. پس از آن نیز بار دیگر با تحولات سیاسی و اجتماعی که در این کشورها رخ داد باز هم جهت گیری خود را با توجه به موقعیت تازهشان، تغییر دادند.
به رغم همهٔ این فشارها و چالشها و گسیختگیها اما هر کدام از گرایشهای گوناگون درون جنبش زنان، توانستند با احساس مسئولیت و در نقشهای متفاوتی، حضور و تاثیرگذاری زنان را در آینده کشورهای خود، به اثبات رسانند و به آن مشروعیت بخشند: آن زنانی که به دنبال «صلح طلبی» روانه شدند، امروز به عنوان «پیشگامان صلح جهانی» نه تنها در کشور خود که در سطح جهانی نیز شناخته میشوند و مورد احترام همگاناند. همین موقعیت، خواهی نخواهی اهمیت و نقش زنان را در زندگی اجتماعی و سیاسی جهان افزایش داده است؛ آن زنانی هم که با گرایشهای میهن پرستانه و ناسیونالیستی تلاش کردند تا به وسیله خدمت رسانی در پشت جبههها و کارهای خیریه، از عواقب و پیامدهای منفی جنگ در جامعه خود بکاهند و مرهمی بر درد و رنج انبوه خانوادههای آسیب دیده باشند، توانستند با این گرایش خود (که با حاکمیت نیز در تضاد و تقابل قرار نداشت)، عملاً سهم بیشتری را در گشودن دروازههای شغل و کار و درآمد زنان ـ که تا پیش از جنگ بر روی زنان بسته بود ـ بر عهده گیرند، به طوری که خیلی سخت است که بگوییم زندگی اجتماعی و اقتصادی ـ و حتا سیاسی ـ زنان پیش از جنگ با دوران پس از جنگ، یکسان بوده است حتا اگر پس از جنگ، مردان تلاش کرده باشند تا زنان را دوباره به «سر جای خود» بازگردانند. و بالاخره به گرایش سوم در جنبش زنان میرسیم یعنی به آن زنانی که تلاش کردند تا در میانه جنگ و هیاهوها، پرچم حق رأی زنان ـ حتا اگر شده در گستره ای نه چندان وسیع ـ همچنان در اهتزار نگه دارند، توانستند جنبش حق رأی زنان پیش از جنگ را به دوران پس از جنگ پیوند بزنند و از خود یادگارهای باشکوهی به نفع زنان، بر جای نهند.
برای آن که پیوند قصدناشدهٔ این سه گرایش متضاد در دوره جنگ را بتوانیم بهتر درک کنیم کافی است که برای نمونه ببینیم که «وودرو ویلسون» رییس جمهور وقت آمریکا، کسی بود که هم از جریان صلح طلبی فمینیستهایی همچون «جین آدامز» تأثیر پذیرفت (و با این تأثیرپذیری، به یکی از پیش برندگان ایجاد «جامعه ملل متحد» و صلح، تبدیل شد) و همزمان با آن، تحت تأثیر جریان حق رأی خواهی فمینیستهایی همچون «آلیس پال» قرار گرفت و در دوره او «حق رأی زنان آمریکا» به تصویب رسید.
پایان سخن: پدیدهٔ ویرانگر و منحوس جنگ و شعله ور شدن آتش جنگهای جهانی یا محلی، موضوعی است که به رغم افزایش نفوذ سازمانهای بین المللی و گفتمانهای جهان شمول، هنوز در حیطه اختیار و انحصار دولتها قرار دارد و جامعه مدنی کشورها ـ بویژه زنان ـ در ظهور جنگ و برآمد آن، نقش و تأثیری ندارند. با این حال اما زنان به مانند بقیه اقشار جامعه، ناگزیر از تحمل تبعات فاجعه بار آن هستند. طبعاً تحمل پیامدهای ضدبشری جنگ، در میان زنان نیز واکنشهای متفاوتی بوجود میآورد چنانچه در خلال دو جنگ جهانگیر، زنان آمریکا و اروپا را به موضع گیریهای متفاوتی وا داشت. در واقع اکنون که به قرن گذشته (قرن بیستم) نگاه میکنیم و دربارهٔ آن ماجراها و تنشها و درگیری گرایشهای جنبش زنان، با فاصله ای هشتادساله به قضاوت مینشینیم متوجه میشویم که همه آن گرایشها به رغم آن که در بحبوحه جنگ، به ظاهر در مقابل هم قرار گرفتند و یکدیگر را حتا به: مزدوری بیگانگان، سازشکاری، خیانت، تجدیدنظرطلبی، پیاده نظام دشمن، عوامل جنگ نرم، و نظایر این برچسبهای ایدئولوژیک متهم میکردند اما هر کدام توانستند به سهم خود، و به اندازه توان و ظرفیت خویش، نقشی مؤثر برای حضور و پیشروی زنان در جامعه سیاسی و اجتماعی کشورهای خود ترسیم نمایند چرا که این نقشها را هر کدام از این گرایشها با توجه به «هویتی فمینیستی»برعهده میگرفتند و بدین سان بدون سروصدا و با چراغ خاموش، توانستند پرچم جنبش متکثر زنان را همچنان در اهتراز نگه دارند، به طوری که برخی از فمینیستها و فعالان جنبشهای زنان در اروپا، به رسمیت شناختن «حق رأی زنان» را پس از جنگ در بسیاری از کشورهای اروپایی، (به واسطه نقش و مسئولیت عظیمی که زنان در طول جنگ بر عهده گرفته بودند) تلقی میکردند و در واقع آن را «پاداشی برای تلاشهای زنان طی جنگ» میدانستند. هر چند برخی از زنان به طور اغراق آمیز معتقد بودند که «زنان از سه سال جنگ، بیش از دهها سال فمینیسم، سود بردهاند.»[۲۶] اما شاید عاقلانه تر باشد که با آن دسته از تحلیل گران فمینیست موافق باشیم که معتقدند: «اگر جنبش حق رأی پیش از جنگ وجود نمیداشت و نمیتوانست در طول جنگ همچنان پرچم حق رأی را در اهتزار نگه دارد، مسئله [حق رأی زنان] در دستور کار سیاسی هیچ گروهی قرار نمیگرفت. جنگ فرصتی برای دولت فراهم ساخت که بدون این که ظاهراً تسلیم شیوههای ستیزه جویانه [برخی از گروههای مدافع حق رأی زنان] شود دست به اقدام بزند»[۲۷].
در هر حال به نظر میرسد بازخوانی تجربه متنوع جنبشهای زنان در کشورهای غربی در مقطع دو جنگ جهانی اول و دوم، شاید بتواند به ما زنان ایرانی (هر چند با موقعیتهای متفاوت) یادآوری کند که فراتر از درگیرها و چالشهای موجود میان گرایشهای گوناگون درون جنبش زنان، همه ما زنان ـ با وجود گرایشهای متفاوت فکری و سیاسی مان ـ میتوانیم به اندازهٔ ظرفیت مان، سهمی در پیشبرد مطالبات و ارتقاء وضعیت زنان سرزمین مان بر عهده بگیریم اگر که: به جای برچسب زدن و محکوم کردن یکدیگر، به آنچه به آن «باور» داریم صادقانه و امیدوارانه «عمل» کنیم.
[مدرسه فمینیستی]
پانوشتها:
[۱] – زنان در روزگارشان (تاریخ فمینیسم در غرب)، مارلین لگیت، ترجمه نیلوفر مهدیان، نشر نی، ۱۳۹۱.
[۲] – همان، ص ۴۳۳.
[۳] – همان، ص ۴۳۴
[۴] – «زن در جستجوی رهایی»، ورنر تونسن، ترجمه شهلا لاهیجی و فریده عصارپور، انتشارات روشنگران، چاپ دوم، ۱۳۸۲.
[۵] زنان در روزگارشان، ص۴۳۴.
[۶] – جامعه، دولت و جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷ جلد اول، مصاحبه با مهرانگیز دولتشاهی، بنیاد مطالعات ایران. غلامرضا افخمی.
[۷] NAWSA
[۸] http://www.rain.org/campinternet/american-history/peace-studies/women-peace-history-1.html
[۹] – زنان در روزگارشان، ص ۴۳۶.
[۱۰] – همان، ۴۳۶
[۱۲] – زنان در روزگارشان، ۴۳۷.
[۱۴] http://www.lkwdpl.org/wihohio/paul-ali.htm
[۱۵] زنان در روزگارشان، ص ۴۴۵.
[۱۶] همان، ص ۴۳۶
[۱۷] همان.
[۱۸] از جنبش تا نظریه اجتماعی، حمیران مشیرزاده، نشر شیرازه، ۱۳۸۲، ص ۱۱۴
[۲۰] http://www.firstworldwar.com/features/womenww1_three.htm
[۲۱] از جنبش تا نظریه اجتماعی، حمیرا مشیرزاده، نشر شیرازه، ۱۳۸۲، ص ۱۲۰
[۲۲] http://en.wikipedia.org/wiki/Sylvia_Pankhurst
[۲۳] ورنر تونسن، «زن در جستجوی رهایی»، ترجمه شهلا لاهیجی و فریده عصارپور، انتشارات روشنگران، چاپ دوم، ۱۳۸۲، ص ۹۳.
[۲۴] زنان در روزگارشان ، ص ۴۴۳
[۲۵] برای نمونه در انگلستان تعداد زنان شاغل از حدود سه میلیون و چهارصد هزار نفر در سال ۱۹۱۴ به حدود چهارمیلیون و چهارصد هزار نفر در سال ۱۹۱۸ افزایش یافت. تقریباً دویست هزار زن در ادارات دولتی به کار گرفته شدند. بیشترین افزایش کارگران زن در بخش مهندسی بود. بیش از هفتصد هزار زن در صنعت مهمات و دیگر کارهایی که بعضاً خطرناک و سنگین بود و پیش از آن مردان در آن مشغول به کار میشدند، مانند تخلیه ذغال سنگ و ساختن کشتی.
http://www.spartacus.schoolnet.co.uk/Wfirst.htm
[۲۶] – زنان در روزگارشان، ص ۴۴۳.
[۲۷] – همان، ص ۴۳۹