جایزهی صلح نوبل؛ گزارش سفر به اسلو
مراسم اهدای جایزهی نوبل به نرگس محمدی با حضور چشمگیر ایرانیانِ خارج از کشور، و بهویژه زنان کنشگر در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، برگزار شد. از میان مدعوین، سی نفر با دعوت مستقیم نرگس محمدی و همکاریِ داوطلبانهی گروهی از زنان جوانِ اکتیویست، و دیگر میهمانان از سوی نهادهای حقوق بشری در نروژ، رئیس پارلمان نروژ، انجمن قلم نروژ، سازمان عفو بینالملل، تشکل زنان برندهی جایزهی نوبل و کمیتهی صلح نوبل دعوت شده بودند. آنچه در ادامه میخوانید حاصل مشاهدات و برداشتهای نویسنده و گفتوگوهای او با شماری از میهمانان است.
***
گاه، وقتی قرار است که شرحی بر حالی بنویسیم، مرز میان خود و دیگری را نادیده میگیریم تا در این میان انگارهای مشترک با واژهها شکل گیرد. وقتی واژهها به شکلگیریِ این انگاره یاری نمیرسانند، نقل مستقیم از کسانی که در آن احوال کنارت بودهاند تجسم این انگاره را آسانتر میکند:
- منصوره منصوره این چیز… این ایمیلت را بفرست!
در پیامهای صوتیِ تقی رحمانی اولین واژه همیشه دوبار تکرار میشود. خواه نام من باشد خواه سلام او! دیگر اینکه در پیامهای صوتیِ او سرعت و ایجاز بسیار زیاد است، پس شنیدنش وقت زیادی نمیگیرد. اما گاهی این سرعت چنان بالاست و آن ایجاز چنان کوتاه، که متوجه نمیشوی چه میگوید و باید دو سه بار گوش کنی. بنابراین، وقت زیادی میگیرد تا متوجه شوم که منظورش این است: من باید ایمیلم را هرچه زودتر برای گروه کاریِ جایزهی نوبل نرگس محمدی بفرستم تا کمیتهی نوبل دعوتنامهی رسمی را برایم بفرستد!
یکی دو روز بعد، پیام یکی از همبندان تازهآزادشدهی نرگس از ایران میرسد که ایمیل مهرانگیز کار را از من میخواهد برای ارسال دعوتنامه، و کمی بعد پیامهای دیگری از ایران، فرانسه و دیگر نقاط دریافت میکنم. به عبارت دیگر، حتی برای تهیهی فهرست میهمانان، شبکهای از زنان جوانِ داخل و خارج ایران شکل میگیرد تا در افتخار کسب جایزهای سهیم شوند که از خون سرخِ جانباختگان جنبش «زن، زندگی، آزادی»، از خاکستر تنهای سوخته در آتش اعتراض و از روسریهای سوخته در آتش جنبشهای خیابانی سر برآورده است. جایزهی نوبل صلح امسال «برای» ایستادگیِ زنان و مردانی اهدا شده است که از خانه و خیابان تا زندان و گورستان به حجاب اجباری «نه» گفتند.
فرودگاه اسلو
در تاریکیِ شبی سرد و برفی در ایستگاه تاکسیِ فرودگاه اسلو ایستادهام. در سفیدیِ برفی که آسمان و زمین را پوشانده است، دو چشم سیاه درشت، دو دو زنان جلوی چشمانم ظاهر میشود. دنبال ایستگاه تاکسی میگردد. صدایش میکنم: گلشیفته… حالا آن دو چشم درشت سیاه، شگفتزده شده و درشتتر مینماید. لابد تعجب کرده است که در این تاریکی زنی غریبه به سادگی نامش را صدا میکند. بهسرعت به او میگویم که از دوستان قدیم پدرش هستم و در اولین سالهای دههی هفتاد شمسی، پدرش را بهعنوان استاد فن بیان برای آموزش گروه کتابهای گویا به شورای کتاب کودک دعوت کرده بودم و آخرین بار که او و پدرش را دیدهام در اوایل دههی هفتاد در جشن تولد استاد پرویز شهریاری بوده است. تا قصهی من تمام شود تاکسی هم میرسد. به او میگویم: گوش کن اینجا همه اکتیویست هستند، اسکار و کن و برلیناله و فرش قرمز را فراموش کن، بیا دوتایی با هم تاکسی بگیریم و کرایهاش را نصف کنیم، که یکی از درسهای اکتیویستی قناعتپیشگی است! با خنده میگوید: بگذار یک سلفی بگیرم برای بابام بفرستم…!!
در طول راه از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، نقد ائتلافهای پیشین و طرح ائتلافهای پیش رو در سایهی جایزهی نوبل نرگس حرف زدیم؛ راه بسی طولانی بود و شب سیاه و برف سفید…
به گراند هتل، یکی از باشکوهترین هتلهای نروژ در همسایگی کاخ پادشاه، رسیدیم. هزینهی هتلِ او قبلاً پرداخت شده بود پس زودتر از من به اتاقش رفت و من هم مشغول حسابوکتابهای اکتیویستی و سلاموعلیکها و در آغوش کشیدنهای اکتیویستیتر شدم! اول، نوبت مهرانگیز کار بود و بعد زنان جوان زیبای ایرانی از نروژ و بلژیک و فرانسه و آلمان و بریتانیا و ایتالیا و حتی افغانستان که در لابی هتل مشغول دیدار و روبوسی بودند.
هموطنانی سربلند با حسی آمیخته از شادی و اندوه، شاهدان بومیِ جهانیشدن جنبش «زن، زندگی، آزادی». همه شاد هستیم از جایزهای که انگار به تکتک بازیگران این جنبش اهدا شده بود، به زیباترین جانباختگان آزادی، به مردان و زنان جوان و ازجانگذشتهی ایران، و به تمام زنانِ این سالها… جایزهی نوبل صلح پس از بیست سال دوباره به ایران رسیده بود و این بار به نام زنی که آوازهی همراهی و همپاییاش با جنبش «زن، زندگی، آزادی» از دیوارهای زندان اوین عبور کرده و حالا به اسلو رسیده بود.
حالا نازنین زاغری با دو سه نفر دیگر از آسانسور هتل بیرون میآیند، دستهایمان را در دستِ یکدیگر میگذاریم اما دلهایمان جای دیگری است و نگاه پرحسرتمان دنبال جشن اصلی در همان خاک محصور است. جشن اصلی در زندان اوین برپاست، آنجا که قرار است سپیده قلیان کیک بزرگی درست کند و همبندیها جشنستانی بسازند چل ستون چل پنجره، به تعداد زنان زندان اوین… این را مریم، دختر ناهید تقوی، زندانیِ دوتابعیتی آلمانی/ایرانی در کافهتراس گراند هتل میگوید. حکایت کیکپزان سپیده قلیان و «احساس گناه» بیدلیلش که چرا او اینجاست و مادرش در زندان… قصهی کیکهای سپیده را مریم برای هانا نویمن نمایندهی حزب سبز آلمان در پارلمان اروپا، نازنین زاغری همبندیِ سابق نرگس، دالن تکل (Dullen Tekkle) اکتیویست ترکیهای ساکن آلمان و من تعریف میکند. ما پنج نفر از پنج نقطهی جهان در تراس طبقهی هشتم گراند هتل اسلو اینجا زیر برف و بوران نشستهایم و به دو انگیزه گرم صحبت هستیم، یکی همدلی با جنبش «زن، زندگی، آزادی» و دیگر اینکه همگی در فهرست میهمانان نرگس محمدی هستیم.
هانا نویمن با بغض میگوید که جزو فهرست تحریمشدگان دولت ایران است و هرگز نمیتواند به ایران سفر کند اما با خندهای شاد ادامه میدهد که حالا در کنار زنان اکتیویست ایرانی میهمان نرگس محمدی است.
نازنین زاغری قاصد سبکبالی است از سوی همبندان سابقش که دو سه روز زودتر از همهی ما به اسلو رسیده تا هماهنگیهای لازم را با کمیتهی نوبل برای قرائت پیام همبندان نرگس در مراسم اهدای جایزه انجام دهد. او با غصه میگوید که نتوانسته کمیتهی نوبل را برای تغییر برنامه در «دقیقهی نود» متقاعد کند. نازنین اما خوشحال است که قرار شده بعد از مراسم اهدای جایزه و پیش از آغاز برنامهی بعدی، پیام «بچهها» را در میدان اصلیِ شهر برای مردم قرائت کند.
انگار حضور این «بچهها» را مردم اسلو هم مثل نازنین حس میکنند و طبق سنت هرساله شمعبهدست به سمت گراند هتل راهپیمایی میکنند و در محوطهی مقابل هتل، زیر بالکن اقامتگاه برندهی جایزهی صلح نوبل میایستند تا برندهی جایزه را از فاصلهی نزدیک ملاقات کنند، هرچند یکی از این بچهها، یعنی برندهی جایزهی نوبل، در آن بالکن نخواهد بود. اما دوقلوها به شایستگی در جایگاه مادرشان ایستادند و در حالی که ترانهی «برای»، اثر شروین حاجیپور، در تمام شهر پخش میشد آنها در کنار پدرشان به ابراز احساسات مردم پاسخ دادند.
نازنین ادامه میدهد و میگوید که سالها در زندان اوین شاهد مکالمات تلفنیِ نرگس با علی و کیانا بوده و حالا به قول خودش این طرفِ خط کیانا و علی را میبیند که مدتهاست از مکالمه با مادرشان محروم هستند.
صبحانه با لباس شب
سحرخیزی در سفر شاید مربوط به رگ کوهنوردیِ من است و شاید مربوط به نگاه نظامی و سختگیرانهی مسئولان گروههای کوهنوردی در ایران و آلمان که سالها همراهشان کوهنوردی کردهام. هرچند قرار است که ساعت ۱۱ تا ۱۲ در مراسم حاضر باشیم اما اول صبح وارد سالن صبحانه میشوم. خوب شد که سحرخیز بودم زیرا حولوحوش ساعت ۹ تا ۱۱ ازدحام و صفی طویل از میهمانان هتل ایجاد شد که حیرتآور بود. همهی این افراد، ایرانی و غیر ایرانی، شرکتکنندگان مراسم اهدای جایزه بودند.
اول از همه خانم شیرین عبادی را میبینم که با خوشرویی مرا به نشستن سر میزش دعوت میکند. با خرسندی مینشینم. نشسته و ننشسته شروع به مرور خاطراتی از مراسم جایزهی نوبل در سال ۲۰۰۳ میکنیم. یاد میهمانان ایشان در اسلو، خواهر و مادری که در این فاصله از دنیا رفتهاند، و البته خاطرهی استقبال مردم ایران از ایشان در فرودگاه مهرآباد را گرامی میداریم. در آن سال ما در «مرکز فرهنگی زنان» تصمیم گرفته بودیم که هرکدام با یک تابلو از تصویر زنان زندانی و جانباخته به فرودگاه برویم. «من پروانه فروهر هستم»، «من هما دارابی هستم»، «من شهلا جاهد هستم» و… من آن روز «زهرا کاظمی» بودم. در آن زمان خانم عبادی ،آقای محمد سیفزاده و آقای عبدالفتاح سلطانی وکلای اولیای دم زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی/کانادایی، بودند که شش ماه پیش از آن در زندان اوین کشته شده بود.
خاطرات دیگری را هم دوره میکنیم… روزی که بهمناسبت جایزهی نوبل، بیش از دویست نفر از زنان فعال در حوزههای مختلف و از نحلههای گوناگون فکری در زیرزمین خانهی دوست سخاوتمند و اهل فرهنگ جنبش زنان جمع شدیم و اولین ائتلاف زنان پس از انقلاب با نام «هماندیشی زنان» شکل گرفت. از خاطرات دوران مهاجرت اجباری هم حرف میزنیم. وقتی که در سال ۲۰۱۵ مقابل کاخ صلح لاهه برای اعلام همبستگی با «کمپین مادران زندانی» جمع شدیم، همان کارزاری که نرگس محمدی و مادران زندانی اوین به راه انداخته بودند.
کمی بعد مهرانگیز کار را میبینم که با لباس برازنده و زیبای ضیافت شب بر سر میز صبحانه نشسته است! قبل از اینکه حرفی بزنم و شوخی را آغاز کنیم، فوری میگوید: ببین من اصلاً حوصلهی برگشتن به هتل و لباس عوض کردن ندارم. صبح که لباس میپوشم دیگه همون را تا شب عوض نمیکنم! هر دو با صدای بلند میخندیم.
ظاهراً ایمیل مربوط به ساعات و مقررات لباس برای مراسم به دست او نرسیده بود و نمیدانست که مراسم اهدای جایزه ظهر در سالن شهرداری برگزار میشود و ضیافت شب از قضا در همان گراند هتل!
حالا سعید دهقان هم میرسد. از او میخواهیم که از ملکهی صبحِ ما با لباس زیبای شب عکس بگیرد و برای نسرین ستوده و دوستان دیگرمان میفرستیم تا آنها هم در طنز موقعیت و ناآشناییِ ما با اینگونه مراسم سهیم شوند.
مراسم اهدای جایزه در تالار شهرداری
همگی باهم از هتل پای پیاده راه میافتیم چون مقصد دور نیست. همان ابتدا آسیه امینی را میبینیم که دوان دوان به سوی خانم عبادی میآید و با محبت او را در آغوش میگیرد و بعد با همهی ما به گرمی روبوسی میکند و دوان دوان میرود. در پاسخ به «چرا رفتِ؟» من، خانم عبادی توضیح میدهد که امروز در سراسر شهر برنامههای مختلفی برپاست و آسیه مسئولیتهای زیادی بر عهده دارد.
به یکدیگر کمک میکنیم تا از خطر لیز خوردن روی برفهای یخزده در امان بمانیم. کارین و دوستش سوزان، از اعضای انجمن قلم آمریکا، کفشهای ضیافت را در کیفشان گذاشته بودند و با کفشهای مخصوص برف و یخ بهراحتی راه میرفتند و من در ستایش از خرد زنانهشان تندتند عکس میگرفتم و با ترفندی سعی میکردم که توازنم را روی آن پاشنههای بلند حفظ کنم. با خنده و شوخی و مکافات به میدان شهرداری رسیدیم. گروهی از ایرانیانِ پرشورِ اسلو جمع شده بودند و با بالا بردن تصاویری از جانباختگان، شعار «زن، زندگی، آزادی» سر داده بودند. دلم میخواست همانجا کنارشان میماندم، از دیدنشان به وجد آمده بودم و با یکی دو نفر دیگر با آنها همصدا شدیم و گفتیم «زن، زندگی، آزادی» و دستها را به علامت پیروزی بالا بردیم. صف میهمانان پشت سرم طولانی شده بود و پلیس مؤدبانه یادآوری کرد که باید کد ورود و کارت هویت دیگر میهمانان را هم بررسی کنند. بنابراین، از آن جمع پرشور دور میشوم اما تا به آن سر میدان بارها میایستم و دستها را به علامت پیروزی بالا میبرم و شعار «زن، زندگی، آزادی» را با آنها تکرار میکنم… .
حالا به سالن باشکوه شهرداری رسیدهایم و شمارهی ردیف و صندلی را فوراً از طریق پیامک دریافت کردهایم. از رختکن که بیرون میآیم میترا حجازیپور، قهرمان شطرنج ایران، و مرضیه حمیدی، قهرمان تکواندی افعانستان، را میبینم که کنار هم ایستادهاند. به شوخی میگویم: شما دو نفر کنار هم معنای شعارهای «زن، زندگی، آزادی» هستید: رهایی تن و تفکر…
الهه توکلیان، زن زیبایی از اسفراین خراسان که چشمان ساچمهخوردهاش را به دست جراحان ایتالیایی سپرده و حالا پشت طرههای گیسوان خرماییاش پنهان کرده است، با لباسی بسیار زیبا به سویم میآید. او را در آغوش میگیرم و میگویم چقدر زیبایی و آن تفنگچیها، همانهایی که چشمان شما را نشانه گرفتند قاتلان زیبایی بودند چون همهی شما «زیادی قشنگ بودین». این عبارت را از صفحهی اینستاگرام بچههایی که چشمان ساچمهخوردهشان را به گل آراسته بودند، یادگرفته بودم. الهه میگوید که وقتی مأمور بسیج تفنگبهدست به سمتش میرود اصلاً باور نمیکرده که چشمانش را نشانه گرفته باشد. میگوید فکر کردم که میخواهد به شانه و بازوهایم شلیک کند و حتی وقتی گلوله به چشمانم خورد باز هم چنین قساوتی را باور نمیکردم.
این میزان از تنوع و رنگارنگی در محیطی واحد و این میزان از احترام کمیتهی نوبل به میهمانان ایرانی را بیتردید مدیون جنبش «زن، زندگی، آزادی»، و زنان تلاشگری مثل نرگس محمدی، نسرین ستوده، سپیده قلیان، مهوش شهریاری، فریبا کمالآبادی، بهاره هدایت، نیلوفر بیانی، نیلوفر حامدی، الهه محمدی، نسیم سلطانبیگی و همهی آنانی هستیم که در زندانی بزرگتر، جنبش «زن، زندگی، آزادی» را به پیش میبرند، زنانی مثل زینب مولایی مادر کیان پیرفلک، گوهر عشقی مادر ستار بهشتی، صدیقه وسمقی، ترانه علیدوستی، کتایون ریاحی، آتش کرمی، و خانوادهها و مادران دادخواه جانباختگان این جنبش… .
وارد سالن میشویم و در جاهایی که از پیش تعیینشده مینشینیم. سلاموعلیک و احوالپرسیها ادامه دارد. سالن به دو قسمت مساوی تقسیم شده، یک قسمت برای میهمانان ایرانیِ نرگس و سازمانهای حقوق بشری، و قسمت دیگر برای میهمانان و سیاستمداران و رئیس و نمایندگان پارلمان نروژ. این دو قسمت با دو ردیف صندلی در بخش میانیِ ردیف اول به هم متصل شده ــ جایی که محل نشستن میزبانان هر دو گروه یعنی پادشاه و ملکه و خانوادهی سلطنتی نروژ است.
هرچه بخش نروژیها ساکت و آرام است، راستهی ایرانیها پر از جنبوجوش و سلام و احوالپرسیِ صمیمانه و اشک و لبخند است. اریک آشیم، نینا فرانگ و مونا هولم، از دوستان و همکاران نروژی کمیتهی نوبل که هر سال در مراسم حضور دارند، با قاطعیت از تفاوت مراسم امسال با سالهای پیش میگفتند، از شور و هیجان و صمیمیت میان میهمانان، از تعداد زیاد ایرانیان و جوانانِ حاضر در مراسم.
با اعلام ورود اعضای کمیتهی نوبل در معیت علی و کیانا، سکوت باشکوهی سالن را فرا میگیرد. سربلندی، وقار و معصومیت دوقلوها خیرهکننده است. به روی صحنه میروند و هریک در جای خود مینشینند و صندلی نرگس خالی میماند!
حالا نوبت پادشاه و ملکه و خانوادهی سلطنتی است که با نواختن سرود ملیِ نروژ وارد تالار میشوند. همه به نشانهی احترام به پا میخیزند. فضایی آکنده از غرور و اندوه و شادی. انگار تصویر شکوهمند جنبش «زن، زندگی، آزادی» در آینهای جهانی را تماشا میکنیم.
ابتدا رئیس کمیتهی نوبل رأی نهایی را قرائت میکند. سپس علی و کیانا برای دریافت جایزهی مادر و قرائت پیام او پشت تریبون میروند. جایزه در میان تشویق حضار و سر دادن شعار «زن، زندگی، آزادی» اهدا میشود. پیام نرگس ابتدا توسط کیانا و سپس توسط علی خوانده میشود: «… من یکی از میلیونها زنِ سربلند و مقاوم ایرانیام که برای رفع ستم، سرکوب، تبعیض و استبداد به پا خاستهاند (…) یاد میکنم از زنان بینام و نشانی که در حوزههای گستردهی سرکوب بیامان، جسورانه مقاومت و در واقع مقاومت را زندگی کردهاند (…) من یک زن خاورمیانهای هستم. خاورمیانهای که گرچه از سابقهی تمدنی بسیار غنی برخوردار بوده، اما اکنون در میان جنگ، آتش تروریسم و بنیادگرایی گرفتار شده است (…) من زنی زندانیام که در تحمل رنجهای عمیق و جانکاهِ ناشی از فقدان آزادی، برابری و دموکراسی، به ضرورت وجود آنها پی برده و ایمان آوردهام…»
دونوازیِ این دو نوجوانِ متعلق به نسل z که در تالار شهرداریِ اسلو با لباس رسمی و به زبان فرانسهی سلیس و صحیح پیام مادر را میخوانند باشکوه است. اما همانطور که علی در مصاحبهی روز بعد گفت: اگر ایران بود او هم در خیابان بود… زنان هنرمند ایرانی در این مراسم خوش درخشیدند. برنامه با اجرای آواز زیبای مهسا وحدت آغاز شد و حسن ختام آن، اجرای مرغ سحر با صدای دلنشین مژگان شجریان بود.
رژهی مشعلبهدستان
وقتی بعد از مراسم در صفحهی فیسبوک مهناز پراکند خواندم که امسال تعداد افرادی که در رژه شرکت کرده بودند بالغ بر ۱۵۰۰ نفر تخمین زده شده، انگار دوباره صدای شروین حاجیپور را میشنیدم که آن شب در سراسر شهر پخش میشد… «برای دانشآموزا، برای آینده»… علی و کیانا بهعنوان دو دانشآموز که قرار است در ساختن آیندهی ایران سهیم باشند از بالکن گراند هتل اسلو به ابراز احساسات مردم با صمیمیت پاسخ میدادند… این رژه به سنت هر سال بعد از اهدای جایزه برگزار میشود. اما زیاد بودن تعداد شرکتکنندگان در مراسم و غیبت برندهی جایزهی نوبل در بالکن، نقطهی تمایز آن با سالهای گذشته بود.
ضیافت شام
تعدادی از شرکتکنندگان به ضیافت شامی که در رستوران گراند هتل برگزار شد دعوت شده بودند. در این مراسم که پادشاه و ملکه نیز در آن حضور داشتند، کنسرتی تلفیقی از سنتورنوازیِ هنرمند ایرانی جاوید افسری راد با همراهیِ ساکسیفون، ویولونسل و آکاردئون برگزار شد، و سپس سخنرانیهای رسمی و غیررسمی ارائه شد.
پس از صرف شام در بخش غیررسمی و بداههسازیِ مراسم، ترانهی «امشب شب مهتابه» به پیشنهاد گلشیفته فراهانی و با همراهی مهسا وحدت و مژگان شجریان خوانده شد. پس از پایان مراسم، تعدادی از میهمانان در سرسرای هتل، با خواندن و رقصیدن به ابراز شادمانی ادامه دادند.
همایش جایزهی صلح نوبل: مبارزه برای حقوق بشر و دموکراسی در ایران
صبح روز یازدهم دسامبر سخنرانیها و میزگردهایی در دانشگاه اسلو برگزار شد. در اولین میزگرد با عنوان «شهادت / Testimony» شیما بابایی، اکتیویست جوان ساکن بلژیک، و الهه به سؤالات اریک پاسخ گفتند.
سخنرانی افتتاحیه توسط رئیس کمیتهی نوبل نروژ ارائه شد و پس از او، دبیر کل سازمان عفو بینالملل و مرجان ساتراپی سخنرانی کردند.
میزگرد دوم با حضور شیرین عبادی، مهرداد درویشپور و نازنین بنیادی برگزار شد که شرح آن به تفصیل در سایت مهرداد درویشپور منتشر شده است.
آخرین سخنران مسعود قرهخانی، رئیس ایرانیتبار پارلمان نروژ بود.
گفتوگوی زنده با اعضای خانوادهی نرگس محمدی در تلویزیون ملی نروژ
اگر در مراسم اهدای جایزه در روز دهم، علی و کیانا بهعنوان نمایندگان نرگس محمدی با قرائت پیام او سنگِ تمام گذاشتند، در گفتوگوی زندهی تلویزیونی، فرزندان نرگس محمدی با حرفها و نظرات خودشان خوش درخشیدند! پاسخهای سنجیده و صمیمیِ این دو نوجوان تشویق مکرر حضار را در پی داشت. سخنان تقی رحمانی در ترسیم نظام استبدادی و پاسخهای عاطفیِ برادر نرگس محمدی در توصیف خاطرات نگهداری از دوقلوها در زمان حبس نرگس فضایی آکنده از افتخار، اندوه، تحسین و طنز ایجاد کرد.
ستارگان زن موسیقی پاپ از کشورهای غربی اجراهای درخشانی ارائه کردند. اما اجرای موسیقی توسط زنان هنرمند ایرانی، ارزشی افزوده در بیان زیباییهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» بود!
افتتاحیهی نمایشگاه موزهی مرکز نوبل
اینجا دیگر انگار در خیابانهای تهران و در شبکههای اجتماعی هستیم… ورودیِ نمایشگاه با شعار «زن، زندگی، آزادی» به سه زبان فارسی، نروژی و انگلیسی تزئین شده بود. و عکس بزرگ نرگس در قاب این شعار زیباتر مینمود.
نمایشگاه ترکیبی بود از متن پیامهای نرگس، نامهها و تکههایی از خاطرات او در کنار تصاویری از تلاشهای زنان ایرانی از اولین راهپیمایی ضد حجاب اجباری در سال ۱۹۷۹، هماندیشی زنان در سال ۲۰۰۴، کمپین یک میلیون امضا در سال ۲۰۰۶، جنبش سبز، اعتراضات دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ و جنبش «زن، زندگی، آزادی».
وقتی فیلم و عکس نسرین ستوده، عکسهای نوشین احمدی خراسانی، بهاره هدایت، فخری شادفر، طلعت تقینیا، زارا امجدیان، جلوه جواهری، شهلا لاهیجی، سیمین بهبهانی، گیتی پورفاضل،… و حتی عکسهای خودم را دیدم دیگر آنجا بخشی از خانهی من شده بود. خانهای که با دقت و سلیقهای زنانه، رنگ دیوارها و نورپردازی با رنگ لباسِ زیبایی که نرگس در آن عکسِ بزرگ به تن داشت هماهنگ شده بود. سخنرانی رئیس موزه، سخنان تقی و علی و کیانا و سخنرانیهای دیگر را نمیشنیدم. همه چشم شده بودم و محو تماشا…
صبح روز بعد از افتتاحیه، نینا فرانگ، مدیر موزهی نوبل، را دوباره ملاقات کردم. او را در آغوش گرفتم و بارها تشکر کردم که بهلطف سلیقهی وی و همکارانش در افتتاحیهی نمایشگاهی شرکت کردم که بازسازیِ فضاهایی بود که یارانمان را در آن جا گذاشته بودم.
خداحافظی از برفهای سرد و دلهای گرم
از میان ایرانیان و غیرایرانیانِ فمینیست، اکتیویست، اهل سیاست، اهل هنر و اهل قلم، بسیاری را میشناختم و خیلیها را هم نمیشناختم. با جوانترها بهلطف شبکهسازی و سازماندهی، که از ویژگیهای نرگس محمدی است، آشنا شده بودم و خداحافظی برایمان سخت بود. قدیمیترها به لحاظ سوابق مشترک و گاه نامشترکِ کاری عموماً با لبخندی مؤدبانه و گاه روبوسیِ معمولی از یکدیگر خداحافظی میکردند. اما جوانها بی خیال گذشته، با نگاه به آیندهای روشن در سایهی جایزهی نوبلی که به جنبش «زن، زندگی، آزادی» و نرگس محمدی هدیه شده بود، سرسرای گراند هتل را به هم ریخته بودند. نوعی تسخیر فضا توسط کسانی که الزاماً سرشناس نبودند. شادمانه و صمیمانه به روی همه آغوش میگشودند و بهجای خداحافظیِ باسمهای با صدایی هیجانزده «به امید دیدار زودِ زود» میگفتند و تند تند عکس میگرفتند و قرار و مدار میگذاشتند. انگار همه به یک سفر خانوادگی آمده بودیم و حالا خداحافظی میکردیم.
سخن پایانی از زبان دیگری…
گاه، وقتی قرار است که شرحی بر حالی بنویسیم، مرز میان خود و دیگری را نادیده میگیریم تا انگارهای مشترک میان خود و دیگری با واژهها شکل گیرد. اما در نوشتن از این حال گاه مشکل این بود که نویسنده هم مصاحبهکننده بود و هم مصاحبهشونده! از یک طرف، باید پاسخ رادیو فردا، ایران اینترنشنال، و بیبیسی را میدادم، و از طرف دیگر باید با افرادی از طیفهای مختلف حرف میزدم و ضبط میکردم و گاه یادداشت برمیداشتم. بعد باید بهسرعت روی برفها سُر میخوردم و به سمت چادر رسانهها میرفتم. گاه نگران میشدم که مبادا حرفهای دیگران را بهجای حرفهای خودم بزنم و این بار اصول کپی رایت توسط من هم نقض شود!
برای پیشگیری از چنین اشتباهاتی، تصمیم گرفتم که سخن پایانی را به حرفهای کسانی اختصاص دهم که به تهیهی این گزارش کمک کردند. و نیز مصمم شدم که به سیاق پتیشنهای ائتلافی به ترتیب الفبا این سخنان را بازگو کنم.
محمد اعظمی: جسمم آنجا اما روحم جای دیگر بود. من در مراسم بودم اما ذهنم رفته بود به زندان پیش نرگس محمدی و دیگر زندانیان سیاسی. هر چند صحبت سخنرانان مراسم از طریق یک گوشی به فارسی شنیده میشد اما کلمات را نمیفهمیدم. نه از پیام نرگس محمدی چیزی در ذهنم نشست و نه از صحبت دیگر سخنرانها. به نرگسِ در بند فکر میکردم، که آرشوار جان و توانش را برای فتح قلهی صعبالعبور صلح و دموکراسی در ایران در تیر کرده است. قلهی رفیعی که تا کنون هزاران جان شیفته برای فتح آن به خاک افتادهاند و هزاران هزارِ دیگر نیز یا در بند حکومت گرفتارند و یا بیرون از زندان روزانه خطر میکنند. به این فکر میکردم که یک زن در حکومتی زنستیز، یک زندانی در رژیمی آزادیکش، چقدر باید سختی بکشد و استوار بایستد تا صدایش شنیده شود.
فضای باشکوه مراسم و ستایش بیش از هزار نفر در شهرداری اسلو از نرگس محمدی و پخش مستقیم آن در سراسر دنیا، چنان مرا متأثر کرد که در پایان مراسم، هنگامی که صدای کفزدنهای ممتد حضار سقف تالار بزرگ شهرداری اسلو را به لرزه درآورده بود ذهنم ناخواسته از زندان و زندانیان فاصله گرفت و شادیِ پیروزی نرگس محمدی که پیروزی جنبش «زن، زندگی، آزادی» و مردم ایران است بر تن و جانم چیره شد. امیدوارم که نرگس محمدی بتواند در آینده گامهایی به همان صلابت گذشته و حتی نیرومندتر بردارد و در صف مبارزه علیه استبداد و برای دموکراسی، دوشادوش مبارزان راه آزادی استوارتر برزمد.
پروانه انداچه از جامعهی بهائیان اسلو: من به دعوت خانم نرگس محمدی و با معرفیِ همبندیهای او، بانو مهوش ثابت و فریبا کمالآبادی، به برنامهی نوبل دعوت شدم. احساس من همچون خیلیها دوگانه بود. خوشحال از اینکه بزرگترین جایزهی صلح نصیب نرگس شد و غمگین از اینکه او و همبندیهایش در آن جمع شرکت نداشتند. حمایت بیدریغ نرگس و دفاع از حقوق پایمال شدهی بهائیان باعث دلگرمیست. جایزهی نوبل به زنان شجاع و آزادیخواه ایرانی قوت قلب داده. به امید آزادی تمامی زندانیان وجدان.
شیما بابایی: اکتیویست ۲۸ ساله از دختران انقلاب، میگوید چون ممنوعالخروج بوده قاچاقی از ایران بیرون آمده. تند تند میگوید: «یکی از اولین کسانی را که اینجا دیدم شما بودید و جمع زنان ایرانیِ دغذغهمند… به نظرم آمد که این جایزه تقدیر از جنبش “زن، زندگی، آزادی” بود و نرگس و البته همهی شما که از سالها قبل تلاش برای زنان را شروع کردید. من خودم همیشه سعی میکنم که از تجربهی پیشکسوتانی مثل شما استفاده کنم ولی دلم میخواهد بگویم ما جوانها را جدی بگیرید و باورمان کنید. در این مراسم احساس کردم که چه فضای خوبی ایجاد شده که قضاوتهایی که از هم داشتیم تغییر کرد. خیلیها را شناختم که تصور دیگری از آنها داشتم، و دیدم که بهرغم دعوا و مرافعههای شبکههای مجازی اینجا همه با هم مهربان هستند.»
مرضیه حمیدی، تکواندوکار ۲۱ سالهی افغانستانیِ متولد ایران که تا سال ۲۰۲۰ ساکن کرج بوده، میگوید: «تکواندو را در کرج یاد گرفتم. بچههای کرج همهشون ورزشکارند. سال ۲۰۲۰ به افغانستان رفتم ولی ۲۰۲۱ که طالبان آمدند مجبور شدم که افغانستان را ترک کنم. وقتی جنبش “زن، زندگی، آزادی” شروع شد با بچههای پاریس همراه شدم و برای جنبش “زن، زندگی، آزادی” کار میکردیم. من از طرف تیم خانم محمدی دعوت شدم و ریحانه همهی برنامهریزیها را با کمک بچهها انجام داد. این جایزه برای من بیشتر نمادین بود، کسی جایزهی نوبل را گرفت که خودش زندانی است و این خیلی سمبلیک بود. من افتخار میکنم که یک زن از خاورمیانه جایزه را برد. این جایزه برای همهی ماست. در افغانستان وضع زنان خیلی بد است و نرگس بهترین انتخاب بود. قبلاً قرار بود که جایزه را به یک زن افغانستانی بدهند اما من خیلی خوشحال شدم که به نرگس دادند چون آن زن راویِ طالب بود اما نرگس از نظر عقاید و آزادیخواهی به ما نزدیکتر است. نرگس چهرهی متفاوتی از زنان خاورمیانه را نشان داد. نرگس و جنبش “زن، زندگی، آزادی” با هم این جایزه را گرفتند. من خیلی از مراسم خوشم آمد. چقدر همدلی در میان میهمانان بود و کینه و نفرت در نگاهشان نبود. لباسها هم که ماشالله! ایرانیها ترکوندند. یکی از یکی خوشگلتر و خوشلباستر، همه خوشتیپ. ما اومدیم و نرگس را تنها نگذاشتیم. ما در این مراسم شادی را تجلیل کردیم، نه شکست را. پس باید ترانههای شاد میخواندیم و میرقصیدیم… اون شب که من ریز ریز رقصیدم و رفتم وسط، شما رفته بودید. ناگهان وزیر اقتصاد نروژ آمد وسط و با من رقصید… .
ریحانه طراوتی: اکتیویستِ جوانِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» که بهتازگی از ایران خارج شده: بهنظر من همهچیز به خوبی و زیبایی و با شکوهِ تمام همانطور که باید برگزار شد. علی و کیانا در تمام مراسم مثل الماس درخشیدند. در پایان مراسم خیلی از نروژیهای حاضر در سالن پرسیدند آهنگ آخر چه بود که همهتان گریه کردید؟ چرا اینقدر اشک ریختید؟ مرغ سحر مگر چه شعری است که اینطور اشک همه را درآورد؟ گفتم «مرغ سحر» غم توأم با عشق برای ایران است. آنها عشق به ایران را در ما دیدند و ستایش کردند و تحسین کردند دیدند برای وطنمان گریه کردیم، چه عاشقانه همه اشک ریختیم و همخوانی کردیم. از اینکه در این مراسم بهواسطهی عکسی که از نرگس محمدی گرفتهام حضور داشتم بسیار مفتخرم. نرگس شجاعت، همدلی، شادی، رنگ و زندگی را در رگهای اطرافیانش تزریق میکند … عکاسی و دیدار با او باعث افتخار من بود. امیدوارم دوباره او را از نزدیک ببینم، روزی که همهی زنان ایران آزاد و رها باشند و هیچ نرگسی در زندان نماند و زندانی نباشد.
شیرین عبادی، «احساس افتخار میکنم و بسیار خوشحالم از اینکه این جایزه به مردم ایران رسید. خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی علی و کیانا را دیدم که با چنین آمادگیِ ذهنیای دربارهی مسائل صحبت میکردند، خصوصاً علی که از نظر قیافه هم خیلی شبیه خانوادهی مادریاش است و هرلحظه یاد نرگس را برایم زنده میکرد. کیانا با لطافت دخترانهی خودش از زندگیاش صحبت میکرد و از همه جالبتر محبت این خواهر و برادر نسبت به هم بود. من از قدیم اینها را میشناختم، از ایران. وقتی آمدند پاریس، همان هفتهی اول رفتم پاریس و دیدمشان. آن موقع خیلی خوشحال نبودند ولی الان موفق هستند و راضی بهنظر میرسند. سختیهایی را که آقای رحمانی در غربت برای بزرگ کردن دو بچهی دور از مادر کشید درک میکنم و واقعاً دست مریزاد میگویم به آقای رحمانی بابت تربیت این بچهها».
مهرانگیز کار با شوخطبعی و درایت همیشگی حرف میزند: «از چند جنبه برای من جالب بود. یک جنبهاش این بود که خارجیها خیلی خیلی توجه داشتند به “زن، زندگی، آزادی” و این شعار برایشان دلپذیر بود. فکر نمیکنم که شعارهای قبلیِ جنبش زنان اینقدر به دل غیرایرانیها بنشیند. موضوع دیگر، تنوع و تکثر مهمانان و حضور چشمگیر هنرمندان در میان آنان بود: مژگان شجریان، گلشیفته فراهانی، مهسا وحدت، نازنین بنیادی، و آن دختر جوان دورگهی ایرانی و سوئدی ]شادی جی[ که همگی برای معرفی فرهنگ ایرانی آمدند. نکتهی دیگر اینکه مهمانان ایرانیای که ثروتمند هم نیستند آنقدر این جایزه و مراسم برایشان مهم بود که با هزینهی شخصیِ خود بلیط خریدند، پول هتل دادند و حتی بعضی از آنها لباس مخصوص برای این مراسم خریدند. جدا از گرامیداشتِ شخصیت نرگس محمدی، آنها علاقه داشتند که بهعنوان جمعی منسجم در مجمعی جهانی ظاهر شوند تا جهان متوجه شود که ایرانیان خواهان دنیای مدرن هستند. جنبش زنان در ایران با این جایزه وارد مرحلهای جهانی شده و تأکید نرگس محمدی بر اینکه او یک زن خاورمیانهای است، میتواند این جنبش را در منطقه فراگیر کند.
سرور کسمایی، نویسنده و مترجم: «در این چند روز که برای مراسم صلح نوبل در اسلو بودم، آنچه بیش و پیش از هر چیز احترامم را برانگیخت، کیانا و علی بودند. دو جوان هفده ساله که بهرغم سنِ کمِ خود، با درایت و متانتی ستودنی کنشگران اصلیِ هفتهی صلح نوبل بودند و بارِ سنگین مراسم را در غیاب مادرِ دربند خود به زیبایی و با غرور به دوش کشیدند. کیانا و علی دو جوان هفدهساله که کودکی و نوجوانیِ خود را هزینهی شکستها و پیروزیهای نسل پدر و مادر خود کردند، پس از آنکه سالها نظارهگر خاموش سرنوشتِ خود بودند، با از سرگذراندن تجربهی تلخ زندانِ، جدایی، دربهدری، تنهایی و غربت، اکنون بنا به ضرورت قدم به صحنه گذاشتهاند و سخنگوی مادر در بندِ خود و همچنین پیامآورِ جنبش زنان و مردانِ ایران شدند. کیانا و علی، با عمری تنها چند سال بیش از کیان پیرفلک، به نسل سارینا و نیکا تعلق دارند، نسلی که امروز از تریبونهای جهانی شعار «زن، زندگی، آزادی» سر میدهد و رؤیای آیندهی ایران را در سر دارد.
پرویز نویدی: «نرگس شیرزنی است در اسارت جمهوری اسلامی. احساسِ من ترکیبی است از احساس غم و احساس غرور. احساس امیدواری دارم و احساس شادمانی. غمگینم چون او در بند است. با وجود این، در زندان مثل شیر میغرد. دو فرزندش که به نیابت از او جایزه را دریافت کردند سالهاست که از مادرشان دورند و مادرشان هم آنها را ندیده. این مایهی غم و اندوهم بود. در عین حال، احساس غرور و شادمانی میکردم که یکی از هموطنانِ ما به دلیل مقاومت و پایداری در مقابل جمهوری اسلامی و دفاع از خواستههای مردم در بستر جنبش “زن، زندگی، آزادی”، لایق دریافت این جایزه شده است. امیدواریام ناشی از آن بود که به قول خود نرگس، اگر تا دیروز فریادش به گوش کسی نمیرسید از امروز زمزمهاش به فریاد تبدیل میشود، فریادی که در واقع پژواک فریاد هزاران زن و مردی است که در سال ۱۴۰۱ جنبش “زن، زندگی، آزادی” را به وجود آوردند، جنبشی که هنوز هم ادامه دارد. امیدوارم که با فریاد نرگس این جنبش در سطح بینالمللی بیش از پیش مطرح شود و به همهی مبارزان داخل ایران دلگرمی دهد.»
شاید وقتی دیگر
از تعدادی از دوستانِ دیگر نیز خواستم که اگر میخواهند نکتهای را با دیگران در میان بگذارند بعد از مراسم به من خبر دهند… اما دیگر خبری نرسید. شاید وقتی دیگر… همین حالا که میخواهم این گزارش را بفرستم پیامی از تقی رحمانی دریافت میکنم، چیزی در ارتباط با خوشههای شتهزدهی خشونت در شبکههای اجتماعی. پیام او به همان سیاق موجزِ همیشگی است و با تکرار یک واژه آغاز میشود:
«ببین ببین، به آنها که نقد میکنند باید گفت…»
ما چیزی نمیگوییم، آفتابِ حقیقت همهچیز را آشکار خواهد کرد! یلدا نزدیک است. حتی بلندترین شب را هم خورشید به زیر خواهد کشید!
————-
برگرفته از سایت اَسو
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
منصوره شجاعی (متولد ۱۳۳۷ در تهران) کتابدار سابق، مترجم، فعال حقوق زنان، نویسنده و پژوهشگر ایرانی است. وی یکی از بنیانگذاران مرکز فرهنگی زنان، از مؤسسین کمپین یک میلیون امضا، عضو مؤسس و عضو هیئت مدیره اولین کتابخانه تخصصی زنان صدیقه دولتآبادی و کتابخانه زنان «بانوی اوز» و از اعضای مؤسس مدرسه فمینیستی است. وی به مدت ده سال به عنوان مسول گروه کتاب و کتابخانه گویا برای کودکان نابینا با شورای کتاب کودک همکاری داشتهاست و تندیس تقدیر دفتر بینالمللی کتاب برای کودک را درسال ۱۳۸۹ در ایران دریافت کرد.