جای پای عید در شعر غرب، جای خالی امید در شعر ما
(بخش دوم) – گفت و گو با علی نگهبان
هفتهی گذشته پروندهای را در "مقایسهی میزان پرداختن به عید به عنوان نماد سُروری مشترک در شعر معاصر ایران و غرب" گشودیم با این هدف که علل رویکرد عمومی شاعران امروز ایران را به سرودن از درد و اندوهی مشترک به جای به تصویر کشیدن سُروری مشترک و دست کم، امیدی به دستیابی به شادمانی مشترک بررسی کنیم.
علی نگهبان، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی ساکن ونکوور معتقد است به این که شعر پس از خیزش ۱۳۸۸، از درد مشترک میسراید، شاید از آن رو که جشن مشترکی در چشم انداز این نسل نیست.
علی نگهبان: شعر پس از خیزش ۸۸ از شعر پس از انقلاب و پس از جنگ متمایز است
"عید" میتواند به عنوان واژهای نمادین در نظر گرفته شود؛ نمادی از جشن، شادی و ضیافتی عمومی و مشترک. پر بیراه نیست اگر بگوییم که شعر جهانِ غرب از آغاز تا به امروز، پیوندهایی جاودانه با این نماد [نمادها] داشته است. شعر کهن ایرانی نیز [مثال بارز آن، شعر حافظ است] سرشار از این واژه و چنین نمادهاییست. در شعر امروز ایران چهقدر با چنین نماد یا نمادهایی نظیر آن روبهرو هستیم؟
عید بازگشت است. اما بازگشتِ چه چیزی، یا بازگشت به چه چیزی؟ روایتها متفاوت است. هم به معنای بازگشت یا به یاد آوردن مصیبتها و اندوههای قوم آورده شده است، و هم به معنای جشن گرفتن شادیها و پیروزیهای نیاکان. اما یکی از معنیهایی که بیشتر با فرهنگ اسلامی سازگاری دارد، همان جشن بازگشت به خدا و دستورها و آیینهای اطاعت و بندگی است. در فرهنگ اسلامی، عید به طور خاص در مورد دو عید فطر و قربان (اضحا) به کار میرفته است و در هر دو مورد شامل جشن موفقیت در بندگی و برآوردن دستورهای دینی روزهداری و قربانی دادن و سرسپردگی در برابر خدا و پردهداران اوست. در دورههای گذشته واژهی عید شامل جشنهای ایرانی نمیشده است.[۱] این نکته از آن جهت اهمیت دارد که تفاوتهای بنیادین و ماهوی این دو نوع آیین را روشن میکند. جشنهای پیشا اسلامی ایرانی بیشتر مایههای زمینی دارند و از اسطورههایی بر میآیند که توضیحدهندهی باورهای آنها در مورد نیروهای طبیعی، باروری و زایش، مرگ، و زندگی آنها بر این کرهی خاکی است. در حالی که عیدهای اسلامی بنیادی متافیزیکی دارند و در صدد تضمین تداوم یک رابطهی اعتقادی-اجتماعی خاص هستند که مبتنی بر حفظ ساختار نظام پدرسالاری و قبیلهای ِشبان-رمگی است. پیشینیان ما در این مورد دقیقتر بودهاند. در یک نگاه کلی، میتوان گفت که واژهی جشن در شاهنامهی فردوسی، شعرهای رودکی و دقیقی و عنصری برآیند بیشتری دارد، در حالی که واژهی عید در کار متأخرانی مانند خاقانی فراوان است. این دو مفهوم عید-جشن در تاریخ معاصر ما در هم آمیخته است و اکنون ما آن دو را مترادف هم به کار میبریم؛ برای مثال میگوییم عید نوروز، بی آنکه توجه کنیم که نوروز نمیتواند عید باشد و دارای مفهومی از بن متفاوت با آن برداشت متافیزیکی برآمده از دینهای سامی است.
سخن شما در این مورد درست است که عید و جشن هر دو مفهومهایی در سپهر همگانی هستند و در برگیرندهی همهی جامعه. پرداختن به جشنهای همگانی در هنر غربی، از شعر و داستان گرفته تا فیلم و نقاشی، به معنای کیفیت هنری آنها نیست. ولی به طور کلی، این ادعا به جاست که هنر غربی در متن جامعه آزادانه حضور دارد و یکی از نمودهای این حضور نیز در جشنها و عیدهای ملی و مردمی است.
در مورد ادبیات و هنر ایرانی پژوهشی در این زمینه در دست نیست. مشاهدهی شخصی اما نشان نمیدهد که این حضور چندان پر رنگ باشد. فیلم بادکنک سفید جعفر پناهی یکی از معدود نمونههایی است که نوروز و سال تحویل را به عنوان انگیزهی پردازش داستانی خود برگزیده است. در میان نامهای معتبر شعر و داستان نمیتوانم نمونهای را به یاد بیاورم.
به نظر شما رویکرد عمومی شاعران امروز سرزمین ما به سرودن از اندوه، سوگ و دردی مشترک به جای سُروری مشترک، بیشتر ریشه در رنجها و اندوههای شاعرانه (به طور کلی) دارد، یا مشخصههایی در جامعهی امروز ایرانی؟
در فرهنگ ما البته این گرایش همواره بوده است که اندوه را خاستگاه برتری برای شعر به شمار بیاورند تا شادی. در گاتاهای زرتشت اما چنین نیست. در شاهنامهی فردوسی سرودن شادمانی و اندوه از تعادل برخوردارند. حتا در شعر پیش از انقلاب هم سرودن سُرورآمیز پا به پای سرودن اندوهگنانه به پیش میرفت. از یک سو اخوان ثالث را داریم که خود را مرثیهگوی میدانست، تا فروغ که تنانگی را جشن میگرفت تا شاملو که جشن و سوگ را توأمان تصویر میکند. شعر پس از انقلاب، به ویژه پس از جنگ عراق با ایران، شعری متنوع است و نمیتوان همهی آن شاخهها را به یک تعریف بازشناخت. اما این ویژگی به گمانم در بین بیشتر شاخههای شعری تا پیش از خیزش سال ۱۳۸۸ برقرار باشد که آنها بیشتر نگرانیهای فردی دارند تا اینکه به بیانی مشترک بپردازند. به اعتقاد من وقت آن رسیده است که شعر پس از خیزش ۱۳۸۸ را از شعر پس از انقلاب، و به ویژه شعر پس از جنگ متمایز کنیم. این شعر دارای ویژگیهایی متمایز است. شعر پس از جنگ، یا به عبارتی شعر دههی هفتاد و هشتاد تا پیش از خیزش کنونی، شعری بیانگر نبود – نه بیانگر سوگ بود، نه سرود. شعری بود که به میزان زیادی در جهان آپارتمانی محدود میشد. شعری که این روزها از ایران به دست میرسد، و نمونههای خوبی از آن را شما هر هفته در صفحهی شعر ایستادگی معرفی میکنید، شعری متفاوت است. با این وجود، این شعر همچنان از درد مشترک میسراید. شاید از آن رو که جشن مشترکی در چشم انداز این نسل نیست. ویژگی خجستهی شعر کنونی اما این است که این شعر از حالت محفلی خود اندک اندک دارد بیرون میآید و زبان خود را مییابد.
چگونه است که عیدی مذهبی نظیر کریسمس، جایگاهی نمادین و فراتر از مناسبتی صرفاً مذهبی در شعر غرب، اعم از سرودههای شاعران مؤمن به مسیحیت و سرودههای دیگر شاعران یافته است و در سرودههای شاعران امروز ایران کمتر گرایشی به استفادهای به این شکل [نمادین و غیر ایدئولوژیک]، از اعیاد مذهبی مسلمانان به چشم میخورد؟
نکتهی کلیدی همان شکست انحصار است که به نوعی اشاره کردهاید. در غرب، سکولاریزم حاکم است. کلیسا و متولیان دین دیگر نمیتوانند سلطهی انحصاری بر تعریف، تفسیر و نحوهی برخورد با جشنهای مذهبی داشته باشند. از همین روی، جشنهای مذهبی و نیز آیینهای ملی در متن جامعه روانند و هر کس یا گروهی بنا به پیوندها و تجربههای فردی خود، بیان فردی خود را از آنها به دست میدهد. در کشوری مانند ایران، تنها یک تعریف از عید قربان یا بعثت، یا نیمهی شعبان حاکم است و کسی نمیتواند روایت شخصی خود را از آنها به شعر یا هنر در آورد. بنا بر این، بیان هنری این رویدادها از دو حالت نمیتواند خارج باشد: اگر بیان مبتنی و مطابق بیان رسمی حکومتی باشد، جز به تثبیت ستم نخواهد انجامید و کمتر انسان شرافتمندی تن به چنان ننگی میدهد. و اگر خلاف روایت رسمی باشد، با سانسور و سرکوب روبرو خواهد شد. در واقع، سانسور به نوعی مانع مشارکت مردم در عیدهای مذهبی هم شده است.
آزادی برای شاعر ضروری است تا بتواند بیان و حس درونی خود را بسراید: حتا اگر مؤمن هم باشد، هنگامی میتواند به خوبی آن ایمان خود را در شعر بیاورد که در آن آزاد باشد. دیگران هم که مؤمن نیستند، ممکن است بتوانند بر خلاف اعتقادشان، در عاشورا یا عید اضحا نکتهی مثبتی برای بیان شعری خود بیابند، اما مادام که این مفهومها در تملک نیرویی ستمگر باشند بیم آن است که چنان بیانی به تحکیم ظلم بیانجامد، تا ستایش از آزادیخواهی.
شاعر، چه در جایگاه روشنفکر و چه به واسطهی سرودههای خود، چهقدر میتواند در امید بخشیدن به مردم سرزمینش برای تداوم یافتن جنبشی اعتراضی نقش داشته باشد؟
نخست باید روشن کرد که شاعر در مقام شاعر موظف یا متعهد به هیچ کاری نیست. اما کار هنری این ظرفیت را دارد که، در کنار هنر بودن خود، باعث تحولی فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی نیز بشود. به گمانم کسی نمیتواند چنین نقشی را در زمان آفرینش اثر هنری برای آن تعیین یا اراده کند. سرودههایی که چنین ویژگیی را یافتهاند، به طرزی رازآمیز به چنان مقامی رسیدهاند که زبان مردمی شدهاند تا بر ستم بشورند. سرودههایی مانند "مرغ سحر" بهار، "ای ایران" گل گلاب، یا "علی برخیز" آریا آرام نژاد هر کدام از مسیری متفاوت به اینجا رسیدهاند که زبان اعتراض ملتی علیه ستم و استبداد شوند.
شما به عنوان شاعر و نویسندهای که سالهاست در غرب زندگی میکنید، چهقدر به جشنها و اعیاد عمومی جامعهی غربی احساس تعلق دارید؟ فکر میکنید این شادیهای عمومی تأثیری بر جهانبینیتان و در مجموع، آثارتان نیز داشته است؟
من به عنوان یک شهروند سکولار، بی آنکه اعتقادی داشته باشم، در جشن کریسمس شرکت میکنم، و مگر آدم میتواند در اینجا به دخترش یا پسرش بگوید که ما معتقد نیستیم و از هدیهی زیر درخت کریسمس خبری نیست!؟ از این نظر اما وجدانم راحت است، چرا که میدانم شرکت من در این جشن به هیچ روی باعث تقویت یک نظام استبدادی کلیسایی نمیشود، ستمی را مستحکم نمیکند، روایت مسلط سانسورگران را موجه جلوه نمیدهد، و در یک کلام، برای من جشنی زمینی است، نه آسمانی. تأثیری که این جشن بر من گذاشته این بوده است که به من فهمانده است که وقتی شهروند جامعهای هستی، باید از همشهریان خود شناخت و آگاهی داشته باشی، پیوند برقرار کنی. من از رهگذر چندین سالی که در اینجا زندگی میکنم توانستهام بسیاری چیزها در بارهی بسیاری از آیینها و دینهای همسایگانم بیاموزم. منظورم آموختن از طریق پژوهش شخصی نیست. چنان کاری را هر پژوهشگری میتواند بکند. منظورم این است که آموختنم به طور صرف از رهگذر همسایگی و بودن در این جامعه بوده است- از رسانههای همگانی، از گفتگو با همسایگان، از شرکت در مهمانیها و جشنهایشان. به طور متقابل، در ایران با وجود همزیستی هزاران ساله با بسیاری از آیینهای مختلف، چندان آگاهی همگانی نسبت به همدیگر نداریم. برای مثال، سابقهی حضور یهودیان در ایران به زمان هخامنشیان بر میگردد، اما من باید به غرب میآمدم تا جشنهای روش هاشانا و هانوکا را بشناسم. حتا از آیینهای سنیها هم در ایران اطلاع چندانی نداریم، از زرتشتیان در حد افسانهها آگاهی داریم، بهاییان که تابو هستند! شناخت دیگری باعث میشود که جهان و پدیدهها را از دیدگاههای گستردهتری ببینی و از تعصبهای بی پایه به در آیی. در جامعهای که مردم با آیینهای گوناگون در پیوندند و این گوناگونی را جشن میگیرند، رواداری گسترش مییابد و سخن سعدی که "بنی آدم اعضای یک پیکرند" نه در شعار، بلکه در عمل تحقق مییابد.
۱. در امثال و حکم دهخدا آمده است: «عیدت را اینجا کردی نوروزت را برو جای دیگر ؛ گویا در قدیم مراد از عید مطلق ، عید فطر یا عید اضحی بوده است ، چنانکه انوری گوید:
عید تو همایون و همه روز تو چون عید
نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.