جدال فروید و ایریگاری در شب پرستاره ونگوگ!
نگارنده: نسترن خسور
رسوب سیال و به ظاهر فعال تفکر، عواطف و تجربه مردانه و ریشه دواندن ایدئولوژی حاکم بر آن در متن روانی فرهنگی و تاریخی تمام دورانها، مانع از تمرکز بر فعل و انفعالات صفحات پوسته زمینواره زن و اندامهای جنسی و محرکاش بر سطح آن خواهد شد. برای سالیان متمادی ذهن و زبان مردانه در تجزیه، تحلیل و بررسی نحوه عملکرد جنسی بین دو جنس زن و مرد و فضای روانی حاکم بر آن پیشتاز بوده است. این ذهنیت که اندام جنسی مردانه (قضیب) در فرآیند جنسی به عنوان اهرمی فعال حاکمیت میکند و اندام جنسی زنانه (فرج) حتی در محرکترین و جذابترین وضعیت و حالتش، منفعل و ناکارآمد است، بر بدنه و محتوای تاریخ و زبان تاریخی نقش بسته است.
پیشداوریها و کجفهمیهای ناشی از این ذهنیت، نه تنها فرج را غایتی برای خود نمیداند و استفاده (بهرهمندی) از لذت آن را برای فرج مد نظر قرار نمیدهد و در صورت فراهم بودن زمینه و امکان ارگاسم کامل، ظهور و حضور آن را در زن نادیده میگیرد، بلکه فرج را به عنوان وسیلهای توصیف و تعریف میکند که برای جبران نقص و معلولیتاش ناگزیر است همواره در حالت انتظار و آمادهباش برای استقبال از کاملکننده خود (قضیب) به سر ببرد.
غلبه چنین اندیشه خام و نپرودهای به مرور سبب خواهد شد، برداشتها و تفاسیر حاصل از فرهنگ روانی فرویدی از ابعاد هرمنوتیکی خود فاصله بگیرد و بیش از پیش بازتاب بینش فرویدی مبنی بر اینکه خروسه (چوچوله) در زن به طرزی رشکبرانگیز نقش قضیب را ایفا میکند، در قالب ایدئولوژی تثبیت شود.
ورای آنکه نظریات فروید با فراتر رفتن از این مسئله که پسربچه با نگاه کردن به فرج مادر و فقدان قضیب دچار اضطراب اختگی خواهد شد، قوت میگیرد، باید به این نکته اذعان کرد که گویی فروید یا خواستار این نبود که از جنبه دیگری به این فعل و انفعالات روانی و عملی توجه کند یا عامدانه قصد داشته فرج را حریفی مغلوب، پاشنه آشیل یا چشم اسفندیاری در اسطوره عمل جنسی تبیین کند. اینکه چرا فروید کفه نقصان و کمبود را به فرج اختصاص داده و از این جنبه ننگریسته که قضیب برای جبران وانهادگی و تنهاییاش، برآشفته و حیرتزده میخواهد در حجاب لبهای فرج پناه بگیرد، باید مورد توجه قرار بگیرد.
شاید بو و لزجی منی، تداعیکننده سایه انهدامی سنگین و غلظت نیستی برای قضیب است و او ناگزیر است با هجوم به فرج، لبهای آن را بدرد و خودش را حتی بدون مجوز به ورودی فضای امن زهدان مادر ـ زن برساند. شاید آلت مردانه برای پیوستن به تمامیت و کلیت خود، خواسته است نقش قربانیکننده را از طریق مالاندن، ورزدادن، فشردن قضیب (قربانی) در چرخگوشت فرج ایفا کند و برای جلوگیری از فدا کردن تمام اندامهایش، ابتدا قضیباش را وارد معرکه کند.
میبایست به فروید، نقاشی حیرتانگیز شب پر ستاره ونگوگ را نشان داد، آنجا که قضیب سرکش مرد (ونگوگ)
چنان سرو تیرهای در برابر تلالوهای رگبارگونه ماه قد علم کرده است. نمیتوان به همین سادگی از تجسد فرج در ماه که در زمینه قسمت بالای تابلو، تکثیر یافته است، گذر نمود. حرکت دورانی و چرخش هیپنوتیزموار رنگها و نور در سرو (قضیب) سرکش با شاخههای شقشدهاش، آن را به سوی ماه (فرج) هدایت میکند.
از سوی دیگر شاید عقده قضیبی که فروید به آن پرداخته، میل دیوانهوار و جنونآمیزی است که قضیب و فرج برای یکیشدن و آمیختن به یک عنصر ایدهآل دارند و از این رو قضیب و فرج هر بار با جفت شدنشان در هم، تکهای از خودشان را در دیگری جا میگذارند تا با اهدای بخشی از بدنشان، امکان یا شایستگی دسترسی به ایدهآلهایشان را فراهم سازند.
با این وجود آنچه ایریگاری را از این نظم مسلط و نمادین تا به این حد به خشم و واکنش برانگیخته چیست؟ آیا ظاهر بیرونجسته، شقشدگی و برآمدگی چشمگیر و گاها زننده قضیب، نوعی توقع و شاید وقاحت بیحد و حصر در جنس مرد میآفریند و متعاقبا وزنی از خودبرتربینی و ارزشگذاری غیرمنطقی و ناموجه را بر کالای قوانین تبعیضآمیز اضافه میکند؟ البته دود این گرانفروشی ناعادلانه بالاخره در چشم نابینای قضیب میرود. زیرا به زعم ایریگاری زن در این پیکار چندان هم از لذت بیبهره نمیماند. زیرا لبهای فرج در تماس مداوم با یکدیگر لذت جنسی را بدون نیاز به ابژهای عینی و بیرونی (درست بر خلاف قضیب) تجربه خواهد کرد. در واقع ابژه لذت برای زن امری درونی و در خود فرج نهفته است و خودانگیزگی جنسی و خودلذتبری آنا از طریق یک اندام جنسی که در آن گویی دو عنصر در یک فرم واحد قرار گرفتهاند، اعمال میشود.
البته ایریگاری پا را از این نقطه فراتر مینهد و نوع عملکرد قضیب (دخول) را تا حد تجاوز تشدید میکند یا از به کارگیری لفظ تجاوز، برای تقلیل عمل دخول یا تحقیر مفهوم آن بهره میبرد. شاید در وضعیت تماس دو لبهای فرج، اندام جنسی زنانه پیوسته توسط خودش مورد اشاره، توجه، تقدیر یا احترام قرار بگیرد و این خودشیفتگی فرج نشان از فشار احساس یا تجربه واضح و عینی نقص و شرمی داشته باشد که در طول تاریخ، از متن اسطوره وارد اصول عقیدتی مذاهب، مکاتب و مشربهای فکری، دینی گوناگون و ایدئولوژی نشئت گرفته از آن شده است. در هر صورت آنچه مشخص است، در حاشیه قرار گرفتن لذت زن و ساختن تمدنی مردانه با کاخهای سر به فلک کشیده قضیب و با سنگنمای گرانیتی تیره است. همچنین تدوین قوانینی که تمام اعمال حقوقی آن در قالب ایقاع (عمل حقوقی که تنها به اراده یک نفر انجام میشود) به صورت یکطرفه توسط مردان صورت میگیرد. اگر هم پای قراردادی در میان باشد تمام شروط داخل در متن این قرارداد تاریخی به اندام جنسی مردانه تعلق گرفته است.
ممکن است سوگیری و جهتگیری از سوی ایریگاری نسبت به اندام جنسی مردانه و هشدار او در مقاله آن اندام جنسی، یک اندام نیست به اینکه اجازه زن به استفاده از بدناش، نوعی فحشای آزارخواهانه در برابر میلی است که به آن تعلق ندارد، ریشه در آن داشته باشد که ارضای میل جنسی و کشش بالقوه جنسی در مردان صرفا در یک نقطه (قضیب) متمرکز شده است یا همانطور که پیشتر گفته شد خاصیت بیرونزده، کشیدگی و انجماد آن، بر میل به نمایش و خودشیفتگی این اندام جنسی میافزاید و ذهن او را توجه به نقاط دیگر منحرف میسازد. بعدها دامن این خودشیفتگی بیشتر از دامنه قدرت زنانه، در بطن ساختارهای اجتماعی و سیاسی گسترش داده شده است.
در حالی که در خود اندام جنسی زنانه یا غیر از آن (اندامهای غیر جنسی) نقاط حساس و تحریکپذیر بیشماری وجود دارد و زن به طرز شگفتانگیزی بر جذابیت و حساسیت این نقاط اشراف دارد و قادر است به درک همزمان کنشگری این نقاط نائل شود. زن بر خلاف مرد میتواند غلیان این نقاط را در احاطه و کنترل کامل بگیرد و بر تمامیت آن در عین تعدد آن سلطه پیدا کند.
بنابراین زن این قدرت را دارد که هویت اندام جنسی را نه صرفا و مطلقا در قالبی زنانه، بلکه در قالبی که به جنس و جنسیت خاصی تعلق نمیگیرد، مورد بازشناسی قرار دهد. بازشناسی از این لحاظ که هر آنچه تاکنون از میل، لذت، اندام جنسی زنانه و مفاهیم کنشگری و کنشپذیری تعریف شده، توپی بوده که تنها در میدان مردانه انداخته شده است. مادهای که نه تنها مصرف میشده، بلکه با واقعیتها و منافع ساخته و پرداخته زمان و زمانه تنظیم میگردد. اینبار زن نباید به قصد سرکوب یا جبههگیری در برابر امیال و قدرت مردانه برخیزد. زیرا هر نوع مقاومتی، زمینهساز خشونتی بکر و نو خواهد شد یا دور باطل نشانهگیری برتریطلبی را تنها با تعویض نشانه آغاز میکند.
برای سربلند شدن در این عرصه، زن میبایست تنها از روحیه انعطافپذیر و آشتیطلبانه خود به منظور توازن و همگنسازی دوگانگی نهادین بین دو جنس زن و مرد بهره ببرد. باید قواعد بازی این دوگانگی نهادین را بر هم زند. حتی باید با دایرههای پستانهایش غلتکی بسازد و با سرعت از روی واژههای مسلط، نهادین، دوگانگی، نظم، و قدرت مردانه عبور کند.
زیرا این واژهها به تنهایی در زمین مسطح، ژرف، روان و منجمد زن نمیتواند به زیست خود ادامه دهد. همان زمینی در تراکم بیحد و حصرش، پراکندگی و تنوع الزامات قانونی و قراردادی و قوانین تبعیضآمیز و مهمتر از همه نقشهای تحمیلی بیشماری چون (خواهر، همسر، مادر) را تاب میآورد و با لمس اندامهایش، خواندن، دیدن، شنیدن ، بوییدن و نوشتناش، هویت مستقل و حقوق تضییع شدهاش را باز میستاند.