جستاری بر محاکات غزاله علیزاده
در بحبوحهی زندگی آدمیانی که از سر تکرار، بدنبال لقمهای به اصطلاح حلال، سگ دو میزنند، در گوشه و کنار به ندرت کسانی پیدا میشوند که دغدغههایی متفاوت دارند؛ دچار روزمرگیهایی از این دست نمیشوند؛ از تکرار گریزانند و بدنبال رسیدن به فلسفهی زیستن، ساعتهایی متمادی ممکن است خیره در اقیانوس اندیشهی خویش غوطهور شوند.
در حافظهی تاریخی جامعه هستند کسانی که بارقهای شدهاند در بستر زمانهی خویش که خوش میدرخشند. اگرچه غبار فراموشی میگیرند ولی هرگز پاک نمیشوند. نویسندگان از زمرهی آنانی هستند که از منظری متفاوت زندگی را وامی رسند. به دنبال گریزگاهی میگردند تا برای مدتی، هرچند کوتاه، بیارامند و افکار پریشان خویش را تسلی بخشند. غوطهور میشوند در منجلابی که نه راه پیشی هست و نه راه پس. یا به بنبست خواهند خورد و یا آن را درهم خواهند درید تا به قول معروف طرحی نو دراندازند. در دریای نه چندان ژرف ادبیات ایران، شاید بتوان از کسانی نام برد که هرگز نه در دام شریعت گرفتار آمدند و نه دچار عرفزدگی شدند. ریسمان اندیشیدن را برگزیدند تا بلکه راهی بیایند یا با همان ریسمان خود را حلقآویز کنند.
« در این جهان – که بد است برای کسی که نداند دنیا چیست – احمقها اولاند… خانهی روشن ما از کی به باد رفت؟ خانههای تزویر و ریا تاریکاند. «ما غلام خانههای روشنایم». در خانه، رؤیا میبینیم، در خواب رؤیای خانه و بیخانه، کابوس و در کابوس، زوال که آغازشدهاست.»
این جملات از میانهی متون نویسندهای انتخاب شدهاند که تب دارد، افکارش مرتعش است و به قول خودش در “دنیایی گود و تاریک” می زید؛«غزاله علیزاده». کسی که از دل یک شهر مذهبی برمیخیزد. کنکور فلسفه و حقوق میدهد. کارشناسی علوم سیاسیاش را در تهران میگیرد. برای ادامه تحصیلش پی فلسفه و سینما را در سوربن می گیرد ولی سر از فلسفهی اشراق در میآورد و در ادامه به عرفان مولانا میگراید. جدای از اینها، زندگی ویرانی نیز دارد. دو بار ازدواج ناموفق و مرگ نابهنگام پدر، سرپرستی دو فرزند ناخوانده. ابتلا به بیماری ناعلاج و دو بار اقدام به خودکشی و در انتها خودخواسته به آغوش مرگ کشیده میشود. مگر میشود کسی در ناکامیها، رو دست نخورد. کسی که خود زندگیاش رمانی است تراژیک که نانوشته، بسیار فراز و نشیب دارد. زندگیای که چه دستاویزی بشود برای مستند سازان. و البته مستند هم شد: تحت عنوان «محاکات غزاله علیزاده» با کارگردانی خانم پگاه آهنگرانی اما آیا این مستند توانست حکایت لایههای شخصیتی غزاله علیزاده را روشن کند؟ تا چه اندازه توانست دنیای پرآشوب نویسنده را برای مخاطبش رو کند؟ آیا به ورطهی دیدگاه تک بعدی، مثل سایر مستندهای از این دست افتاده است؟
مستندی که سه لایهی تلفیقی دارد با کلی جزئیات بحث برانگیز و از سه زاویهی دید زندگی غزاله را ورانداز میکند. از دیدگاه نزدیکانش (دختر، مادر و دایه و خالهاش)، از دیدگاه دوستان نزدیک و همکارهای فرهنگیاش و از دید خود نویسنده و البته با دو برههی زمانی متفاوت.
آنچه به کار خانم پگاه آهنگرانی مایه میبخشد، نگاه دوربین رئالیستی و همچنین چینشی است که از کنار هم قراردادن چندین زاویه دید برای بیننده فراهم آورده است. همین تفاوت شاید کارش را متفاوت جلوه داده است. اما جدای از برداشتهای شخصی که حاصل شناختی است که از نویسنده استنباط شده است، به نظر میرسد که قسمتی اعظم از گفتهها، حدس و گمانی بیش نیستند. سکانسهایی از مستند که دوربین سراغ خود غزاله رفته است، شاید پررنگترین و مایهورترین قسمت این مستند به شمار میآیند. بهترین راه شناخت نویسنده اگر آثارش نباشد همان مصاحبت و پای سخنش نشستن است. حالت ملانکولیک و شینطتها و شر و شوری و شوخ طبعیاش، پنهان کاری و دروغ و البته رفاه و بحرانهای روحی، تظاهرات زنانه که من باب نویسنده نقل میشود، چیزی نیست جز بیگانگی و عدم آگاهی از دنیای متناقض و در هم تنیدهای که در زیر ظاهری آراسته، مستور است و حاصلش میشود آشفتگی، تنهایی و خستگی و بالاخره انقطاع.
آری، نقطهی قوت فیلم، جایی است که «غزاله علیزاده» جای خودش مینشیند و از زبان خودش نوشتههایش را میخواند.
«ما در کوهستان آزاد و خوشبخت بودیم» دلیلی مبرهن بر شهرگریزی و وحشت از فضای آلودهی جامعهی نویسنده است و نوشتن و خلق شخصیت را تسلی بخش این درد میدیده است. در مقابل، استنباط عرفانیاش را نقل میکند و پرتوی از الوهیت را در وجود انسان میبیند. از تنفرش به آدمهایی میگوید که حتی به نزدیکترین کسانشان هم رحم نمیکنند. احساسات منفیاش را در لای اشعار بیان میکند؛«گاه خواب و دریا را می بینم. گردابها، کشتیهای بادبانی و توفانهای شبانه… می خواهیم برسیم به یک ساحل، اینجا دیگر ساحلی نیست، نجاتی نیست، قفس تنگ است». در این آشفته بازار، سراغ هارمونی و حس تقدیس را میگیرد ولی با بیاعتنایی فرهنگی، سرخوردهتر از قبل می نماید. نوشتن را راه زندگی میداند؛ راه نجات و معنا بخشیدن: «زمانی که ننویسم همه چیز آشفته و منقطع میشود».. آنجایی که از آرمان خواهیاش میگوید و جهانی یک صدا ورای مرزهای جغرافیایی را میطلبد. با زبان شعر از رنج سربسته و مبهمش مینالد و از لای دستچین نوشتههایش آشفتگی و تردیدش را بروز میدهد. و چه قدر قشنگ میفهماند که نویسنده با جامعه و واقعیت ستیز دارد. آنچه میبیند اضمحلال است.
نامه شتابزده و خط خوردهی وی نیز به ما میفهماند که از تنهایی و خستگی، رنجور است. واقعیت و جامعه و خانهاش را تاریک میبیند و این چنین گریزان، مرگ را خانه روشنی میبیند که خود را حلقه به گوشش میداند. و همین دلیل مناسبی بر انکار سخن آقای جواد مجابی که در تقابل و بازی با مرگ، مرگ را شکست داد؛ البته که مرگ را می پذیرد چه بسا رستگاراش میبیند و برای کسی که مثنوی میخواند مرگ را پایان زندگی نمیداند: «جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق / مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد».
به نظر، خارج از نقل قولها و گفتهها و شنیدهها، یکی از بارزترین نقاط قوت این مستند، زاویه دوربینی است که بی کلام از پس القای فضاهای مرتبط با زندگی و افکار نویسنده، خیلی خوب برآمده است. از ابتدای فیلم گرفته که دل جنگل (چه بسا جواهرده) تصویر برداشته است، تصاویری که از جاده به نمایش میگذارد، قدم زدنهایش در فضای شهری که شلوغ است و پر سر و صدا که نمایی دلانگیز در آن مشاهده نمیشود، دکلمهی سخنانش در فضایی دود آلود، پایین آمدن از پله، قدمزدن کنار دریایی متلاطم و نا آرام و تصویر جذابی که وی در دل جنگل به نظاره ایستاده است و در پایان، تصویری تمام رخ از نویسنده با انبوهی از پچ پچ حرفهای اطرافیانش و در انتها جاده و جنگل با پس زمینهای از اپرای باخ و شوبرت، همه و همه، انتخابی هنرمندانهایست که از روحیات و خلقیات غزاله علیزاده شناختی مناسب به بینندهاش میدهد.
اما فیلم نقاط ضعف نیز کم ندارد. به قول مجری آغازین، «غزاله علیزاده»، نویسندهایست که زندگیاش بیش از آثارش بحث برانگیز بود.
شاید معماترین نقلی که از میانهی سخنان اطرافیان نویسنده بیان میشود سخن دایهی وی باشد؛«او شکست خورد.» کدامین شکست؟! ولی آیا مگر میشود در ایران مستندی ساخت و همهی زوایا را از جلو دوربین گذراند؟ به قولی مگر میشود از غزاله گفت و از کامران نگفت. راستی آن قسمت از زندگی نویسنده چه قدر جایش خالی است! و چه قدر معما میشود اگر فاصلهی مرگ دو عاشق بیش از یک ماه نباشد و از آن سخنی به میان نیاورد.
با این همه خودکشی همیشه معما هست و خواهد ماند. آیا در چرخهی زندگیاش به قول رماننویسها دچار شکست سه چهارم شدهاست کما آنکه مشهورترین اثرش بعد از مرگش چاپ شد؟ یا دچار زوال و یاس شد و به زندگیاش پایان بخشید؟ آیا دلهرهاش از زخم بستر گرفتن و با حالت نیمه مرده به انتظار مرگ نشستن را نمیتابید و یا تاب تحمل مرگ عشق دیرینهاش را نداشت. با این همه، به قول میشل فوکو، ورای تولد و نقطهی پایان عمر، مرزهای زندگی آدمی به هیچ عنوان روشن نیست. اگرچه گهگداری شاید با وول خوردن و سرک کشیدن به برخی لایههای زندگی انسانها، سرنخهایی را بتوان سر هم کرد ولی قریب به یقین، هرگز معمای زندگی انسان را نمیشود آن چنان که می بایست، شناخت. زیرا که قسمت بیشینهی زندگی در لابه لای افکار و خاطراتی پنهان است که دسترسی به آنها هرگز امکان پذیر نیست.
به قول فروغ،« زندگی شاید، ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد.»
فروردین ماه ۱۳۹۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید