«حالتی که برای مردان طبیعی است برای زنان غیرمجاز است»
بنفشه حجازی: حالتی که برای مردان طبیعی است برای زنان غیرمجاز است
بنفشه حجازی را به جرأت میتوان یکی از فعالترین و پویاترین چهرههای پیشگام و پیشکسوت ادبیات معاصر ایران دانست. او نه تنها از نظر زبان و ساختار اشعار و داستانهایش، از قافلهی نسل امروز ادبیات جا نمانده که بیاغراق در بسیاری مواقع پیشی نیز گرفته و حتی پیشروتر از بسیاری از جوانترها تمهیدات نوین ادبی را در آثارش به کار برده است. پر کاری او از میزان خلاقیتش نکاسته و تنها سبب شده است که زندگیاش لحظه به لحظه وقف سرودن، پژوهش و نوشتن شود. خانم حجازی آنقدر کتابهای شایان توجه در کارنامهاش به ثبت رسانده است که دیگر نگران چاپ شدن یا چاپ نشدن این کتاب یا آن کتاب جدیدش نباشد؛ با این حال، برای خوانندهی پیگیر شعر و ادبیات، جای حسرت دارد که برخی آثار این شاعر، نویسنده و پژوهشگر باسابقه را فقط و فقط به دلیل آن که با ذائقهی متولیان سانسور کتاب در ایران سازگار نبوده است، از دست بدهد. بنفشه حجازی البته به یاد این دسته از خوانندگان نیز بوده است و شیوهای هوشمندانه را برای خوانده شدن بخش “بیاجازه”ی آثارش مد نظر قرار داده و آن، چاپ دیجیتالی و الکترونیکی است. با او دربارهی دو کتاب شعر جدیدش، “آمفی تئاتر” و “مس و مینا” که یکی با مجوز – و البته با سانسورِ بسیار – به چاپ رسیده و دیگری به صورت کتاب الکترونیکی انتشار یافته است، و همچنین دربارهی دلایل سانسور شدن این اشعار، به گفتوگو نشستهایم.
اول برویم سراغ مجموعه شعر “آمفیتئاتر” که بعد از هفت سال، سرانجام مجوز گرفت و چاپ شد… جریان این همه سال منتظر گذاشتن کتاب برای مجوز انتشار چه بود؟
این کتاب آن کتابی نیست که سالهاست در انتظار است و نوبت بررسیاش بیشتر از خیلی از کتابها طول نکشید، فقط میزان ردیه بر آن بیش از انتظار بود و حتی نوع ردیه بسیار دور از انتظارم بود.
“آمفیتئاتر” متشکل است از شعرهایی با مضامین زنانه، اجتماعی و عاشقانه… از مضامین اجتماعی بگذریم که خود به تنهایی یکی از دلایل مألوفشدهی سانسور کتاب در ایرانِ سی سال گذشته بوده است… زنانه بودن زبان و مضمون هم شعر را با سانسور مواجه میکند؟ چرا؟
جواب در زن بودن است ….اگر مرد بودیم که موضوع فرق میکرد. کلا من در کتابهایم با نوعی از سانسور برخورد کردهام که نبض نگاه مسئولان به « زن» است. یعنی حالتی که برای مردان طبیعی و مجاز است برای زنان مجاز نیست. این هم در رمانهایم چهره مینمایاند و هم در اشعارم. در آمفی تئاتر که خیلی گیج شدم، چرا که با اشعار به دو گونه برخورد شده… برای نمونه واژه گیلاس است؛ گیلاس خوراکی مجوز نگرفت ولی گیلاس نوشیدنی (که میتوانست مجازاَ، جام شراب باشد) در کتاب ماند:
کنار نرو
دنیای من
از گیسوان تو
روشن میشود
از جاودانگی هم نترس
من از ازل مال تو بودهام
گاهی رودی
گاهی گیلاسی
و همیشه
انگشتانی در حسرت
که دنبال تو میگشت.
که من به خاطر باقی ماندن این شعر در کتاب به جای گیلاس «گیاه» گذاشتم:
من از ازل مال تو بودهام
گاهی رودی
گاهی گیاهی
و همیشه
انگشتانی در حسرت
که دنبال تو میگشت.
کتاب دیگری با نام “مس و مینا” را نیز که مجموعهی شعر-عکسی مشتمل بر شعرهای شما و عکسهای آقای حمید رمضانپور است به صورت الکترونیکی منتشر کردهاید… نخست این که: چرا به صورت الکترونیکی؟ احتمال میدادید که صدور مجوز انتشار برای این کتاب هم هفت سال دیگر طول بکشد یا بحث دیگری در کار بود؟
من قبل از ارتکاب الکترونیکی چندین چاپ دیجیتالی هم مرتکب شدهام که دو تای آنها بعدا مجوز چاپ گرفت ولی البته با سانسور… و دو سه کار مستقر در کشوی دوستان هم دارم که سالهاست در انتظارند و از علت توقف حتی یکی از آنها که یک بار هم چاپ شده بی اطلاعم. یعنی آقایان فضای گفتگو برای رسیدن به یک نتیجه را هم باقی نگذاشتهاند…. کتاب مس و مینا که ابتکار و زحمت تهیه آن با آقای رمضانپور بود، مجموعهای از اشعار من است که تعدادی از آنها یا مجوز نگرفتهاند یا دچار حذف از بند تا سطر و کلمه شدهاند… چند تا هم مشکلی نداشتند. و البته دو سه شعر هم حاصل تاثیر عکسهای ایشان بر ذهن و روحم بوده است.
از نمونههایی که در آمفی تئاتر مجوز نگرفت و در مس و مینا خوشبختانه قابل استفاده بود، این دو شعر را یادآور میشوم:
وقتی عاشق تو بودم
بادبادکی بودم
اسیر
مصلوب ابر و سیم و سقوط
پیغمبری به من گفت
عصر فرو ریختن خدایان گلی است
سنگی را پرستش کن
که نوازش رودخانه را
دوام آورده است
آن گاه بود که نسیمی مرا با خود برد
بیهوده به دیو بادها نیاویز
و این شعر:
در تمام روزنههای آسمان که شب شد
برهنه شدم
و پروانهها را
به بزم شبانهی یادت
میهمان کردم.
سؤال دومام دربارهی این مجموعهی شعر-عکس این است که چطور شد که تصمیم گرفتید شعرهایتان را در کنار عکسهای سفر ترکیهی آقای رمضانپور در یک کتاب قرار دهید؟ علتش همخوانی داشتنِ مضمون شعرها با عکسها بود یا دلیل دیگری داشت؟ یا این که اصلا آقای رمضانپور این عکسها را بر اساس شعرهای شما گرفته است؟ چون مضمون شعرها و عکسها به نظر من خیلی به هم نزدیک است.
ایشان قبل از آشنایی با من به سفر ترکیه رفته بودند و عکاسی کرده بودند و همان طور که میدانید ایشان چند کتاب دیگر هم در زمینه عکاسی دارند که برخی در ایران به چاپ رسیده است. بعد از پیشنهاد آقای رمضانپور انتخاب اشعار متناسب با تصاویر البته با من بود و با کاهش میزان تصاویر چند جابجایی نیز توسط ایشان در تنظیم کتاب انجام شد.
تاریخ سرودن شعرهای “مس و مینا” جدیدتر است یا شعرهای “آمفیتئاتر”؟ این سؤال را از این جهت میپرسم که به نظرم سبک و سیاق شعریتان در “مس و مینا” با تمام شعرهایی که سابق بر این از شما خواندهام متفاوت است… به خصوص نوع تصویرپردازی در این شعرها. در عین حال، به نظرم به نسبت شعرهای گذشتهتان، بیانگراتر است.
شاید گویاتر بودن این اشعار مربوط باشد به تصاویر که کمک کرده تا به قول شما بیانگرا بشوند… اما این اشعار بیشتر به قبل از آمفی تئاتر برمیگردند. یک احتمال ناخودآگاه هم هست و آن این است که چون باید با تصاویر همخوانی میداشتند اشعاری انتخاب شد که این احساس را القا کنند.
خانم حجازی، شما چندین سال است که به عنوان داور با جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) و همچنین جایزهی “صدیقه دولتآبادی” همکاری میکنید. با توجه به این که هر دوی این جوایز به آثار زنان – یکی در حوزهی شعر و دیگری در حوزهی ادبیات داستانی – میپردازند، لزوم برگزاری جوایزی به این شکل مختص آثار و فعالیتهای زنان در ایران را در چه میبینید؟
همکاری من با جایزه شعر زنان ایران – که همچنان ادامه دارد – و همکاری با جایزه صدیقه دولت آبادی – که بنا به دلایلی کل فعالیت راکد است – از خوششانسیهای من در زندگی ادبیام محسوب میشود. شکلگیری هر ایده و حرکتی خود دلیل لزوم انجام آن حرکت است. وقتی که لزوم پرتو افکنی بر عمل زنان، هنر زنان، و فعالیت زنان احساس میشود و این گونه حرکتها شکل میگیرد – که موافقان و مخالفانی هم دارد – مبین زنده بودن جامعه است و پویایی آن و وقتی که این حرکت کند میشود و یا متوقف، نشانگر این است که عدهای را خوش نمیآید. و جامعه دارد وارد مرحلهای ناخوشایند میشود…
شما در کنار شاعری، داستان و رمان هم مینویسید و آثار پژوهشی متعددی نیز در کارنامهتان به چشم میخورد… اگر به این همه فعالیت جدی ادبی و پژوهشی، داوریهایتان را نیز اضافه کنیم، با چهرهای در ادبیات معاصر مواجه میشویم که در فعال بودن، نه تنها از همنسلانش که از بسیاری از جوانترها نیز پیشی گرفته است… رمز برخورداری از این ذهنِ همیشه فعال و جوان در چیست؟
از حسن ظن شما بسیار ممنونم. شاید عمر دراز یکی از مضارش هم گنهکارتر شدن باشد!!! این کارها به زعم برخی از دوستان درست نبود و من میبایست به یکی از این امور میپرداختم. گویا شاعری شغلی است بیست و چهار ساعته…. بگذریم که بعدها وقتی خودشان یکی دو کار متنوع هم چاپ کردند، دلایلی آوردند که مثلا اوکتاویو پاز چند شغل داشته و یا آندره مالرو چطور و یا شاملو و یا فروغ… تذکر این مثال به این کار هم میآید که بگویم قبل از من گرامیانی بودهاند که کارستان کردهاند… یکی از همین دوستان معتقد بود که دورهی شاعر بیسواد به پایان رسیده و البته من حوصله تذکر دادن نظر نظامی عروضی را به ایشان نداشتم که نظامی چه شرایط دشواری برای شاعران قائل بوده است. بگذریم! من همیشه شیفتهی یاد گرفتن هستم. از شما چه پنهان زمانی هم که تدریس میکردم بعد از چند ترم از تدریس سه درس بسیار شیرین ادبیات کودکان و نوجوانان، قصهگویی و نمایش خلاق و افزودن مواد جدید به آنها که در کتابی به همین عنوان به چاپ یازدهم رسیده حوصلهام سر میرفت و میرفتم دنبال یک چیز سختتر. شاگردی و جستجو برای شناختن ناشناختهها و البته نترسیدن از ابراز خود باعث میشود که شما در باره من این گمان نیکو را داشته باشید.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.