حلول روح دیکتاتور در جسم بی جان شهر
[clear]
دیگر دیکتاتورها لزوماً صاحب اسلحه و خشونت نیستند. هزاران ابزار برای رسیدن به هدفِ مالکیت بر یک ملت به وجود آمده است که بسیاری از آن ها نیازی به یک شخصیت دیکتاتور تیپیکال ندارد.
با نگاهی به فیلم «مادرِ قلب۫ اتمی» میتوان به بررسی اجمالی وضعیت حکومت های نوین دیکتاتوری پرداخت. آیا ما اجزای یک دیکتاتور هستیم؟
[clear]
بر خلاف نظر کارگردان فیلم مادر قلب اتمی، «علی احمدزاده»، فیلم از ابتدا سورئال آغاز می شود و هرگز نمی توان مرزی بین قسمت رئال و سورئال آن تعیین کرد. در همان دقایق ابتدایی فیلم متوجه می شویم که راوی (محمدرضا گلزار) خودش را چند شخصیت مختلف معرفی می کند و در واقع خود را چیزی جز یک صدای تهی نمی داند که در تمام افراد جامعه حلول کرده است.
دیکتاتور ها دیگر نیازی به یک قدرت مرکزی و تصمیمات قاطع ندارند. امروزه از بطن دموکراسی به دیکتاتوری هایی میرسیم که صاحب و بانی مشخصی ندارند. اگر ریشه این دسته از دیکتاتوری ها را دنبال کنیم به تک تک افراد جامعه به خصوص جوانان یک کشور که نیروهای انسانی غیرفعال آن جامعه به حساب می آیند، می رسیم. دیکتاتوری هایی که شاید در لایه های زیرین آنارشی گری جوانان پنهان شده اند و چه بسا خرابکاری ها و عصیان ها، لبخندی رضایت بخش بر لبان دیکتاتور بیاورند. جوانان فیلم مادر قلب اتمی در سکانس های ابتدایی فیلم در دور باطلی گرفتارند که با انجام کارهای تکرار شونده مختلف به تصویر کشیده شده است. دور باطلی که از مواد مخدر و مهمانی و سردرگمی و پوچی جوانان شکل گرفته است. مسائلی که هیچگاه در رسانه ها نه بی طرفانه مطرح شد و نه صاحبان این مشکلات به رسمیت شناخته شدند. این دیکتاتور های خرد در سطح شهر جاری اند و در این روند با جد خود، “صدّام” دیدار و از هیتلر و سخنرانی های دلنوازش! یاد می کنند. آن ها مسیر را یک طرفه می روند و دست اندازها را بی دلیل و توقف را بی منطق می دانند.
تمام جریان های نوی جامعه در مسیرشان با اجداد خود برخورد دارند امّا آنچنان با یکدیگر غریبه اند که حرف یکدیگر را نمی فهمند. در فیلم هم این جوانان با ماشین قدیمیِ مردی میانسال تصادف می کنند و تنها دقایقی را توقف کرده و بدون اینکه حرف و منطق یکدیگر را درک کنند از کنار هم می گذرند و دیکتاتورِ بزرگ (راوی) با پولی از ناکجا و غرضی نامعلوم به سرعت در صدد حل این مشکل بر می آید. هرچند غرض این عمل به زودی مشخص می شود که در وهله اول جلوگیری از مکالمه بیش از حد دو نسل و در مراتب بعدی کشاندن نسل جوانتر به دنبال خود به واسطه ی دِینی ک به گردن آن ها دارد است.
غریب بودن حرف ها و منطق ها تنها برای دو نسل متفاوت نیست بلکه فردگرایی به قدری در فیلم پیش رفته است که هر کسی به سختی سخن دیگری را می فهمد و حتی از درک عادی ترین نیاز یعنی اجابت مزاج قاصرند. این مسئله مارا یاد اثر درخشان «آوازخوان تاس» اثر «اوژن یونسکو» می اندازد. نمایشنامه ای که از ابتدا تا انتهای آن کسی حرف دیگری را به صورت مضحکی درک نمی کند.
دیکتاتور در این فیلم اندیشمند است. کتاب می خواند و در عین ناباوری دیگران را به خواندن کتاب تشویق می کند. این دیکتاتور از دل کتاب ها و اندیشه ها به سراغمان آمده است و مخالف ترین و عاصی ترین جوانان شهر را نیز با تفکر خود هم جهت کرده است. مانند زمانی که پلیس در جواب نقد ناشیانه ی جوانان از فیلم «آرگو» آن ها را بر خلاف پوشش و تفکرِ خلاف عرفشان، در عین ناباوری هم جهت با نظام می خواند.
دیکتاتور در این فیلم از قانونمندترین قانونگریزان و قانونگریزترین قانونمندان تشکیل شده است و هیچ راه فراری جز تن دادن به شخص، سیستم و یا اسلوب تفکری که به زور اشخاص را راهی بهشت- دنیای دیگر یا مدینه فاضله- می کند وجود ندارد. عملی که به هیچ منطقی وابسته نیست و برای انجام آن حتی به بازی سنگ کاغذ قیچی هم متوصل می شوند.
در این شرایط راه نجات، تن دادن به سیستم است. جوانانِ فیلم تازمانی که به سیستم تن نداده بودند در دور باطل و پوچی ها و عصیانشان دچار بودند و دیگر چیزی آن ها را ارضا نمی کرد اما به محض شنیدن تعاریف بی پایه و اساس مدینه فاضله از دهان دیکتاتور بزرگ از دور باطل خارج می شوند و دیگر اصراری به نگاه داشتن تکرار گونه درِ آسانسور ندارند.
این فیلمِ سورئال علی احمدزاده و مانی باغبانی ما را با دیکتاتور بی جسم و پر روح آشنا می سازد که تمام نسل ها را به خود مشغول ساخته است. دیکتاتوری اندیشمند که قانونمندی و قانونگریزی را دوست دارد و راه نجات را در اجبار به راهی کردن دیگران به مدینه فاضله ایدئولوژیکش می داند. دیکتاتوری که به عربی و انگلیسی صحبت می کند و شیفته و هم هویت دیکتاتور های بزرگ دنیاست؛ یعنی هیچ ملت و فرهنگی را از آن فراری نیست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید