حیرت از این باغ…
تأملی در پرنده دیگر، نه
سومین کتابِ شعر مهرانگیز رساپور (م. پگاه)
بیهیچ تردید، فرق است میان ادبیات در تبعید و ادبیاتی که به عنوان ادبیات مهاجرت از آن یاد میشود، به گفتهی سعدی:
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در.
ادبیات در تبعید، جدای از کلیت ادبیات مهاجر است، ضمن این که بعضی تشابهات انکارناپذیر هم میان این دو وجود دارد. ادبیات در تبعید، ادبیاتی زخمی است و هنرمند تبعیدی با هزار رشته به سرزمین مادریاش پیوند خورده است. در خلأ میان دو اضطراب و همان جا میکوشد که مغلوب جو غریبانهی پیرامون خود نشود و این میسر نیست مگر با آفرینشهای ادبی که گاه بر اثر این قبیل تأثیرات، در حدی شگفتانگیز خواندنی و قابل تعمقاند و این گونه است که فرق بین ادبیاتِ مهاجر و ادبیات تبعید میتواند آشکارا خود را نشان دهد و حتی امتیاز یابد.
هنرمند مهاجر بنا بر میل و ارادهی خود و تنها برای تغییر ذائقه، محیط اجتماعی خود را ترک گفته و رحل اقامت در دیار دیگری افکنده و هجرت اختیار کرده است؛ اما بر تبعیدی اختیاری نبوده و او جبراً سرزمین خویش را پشت سر نهاده است و اگر معرکهی ماندن و رفتن به اختیار او بود، همچنان میماند، چون میدانست که زندگی در تبعید، گام نهادن در راهی بیبرگشت است و شاید او با روشناییهای ذهنیاش میدانسته که آسمان همه جا، همین رنگ است. بگذریم … (که این حکایت بیشتر نتوان گفت که قصهای است پر آبِ چشم.)
در بررسی ادبیات تبعید و چهرههای آن، باید به دو طیف و دسته اشاره داشت:
الف: نویسندگان و شاعرانی که قبل از انقلاب ۱۳۵۷ َش، در ادبیات ایران، چهرههای شاخص یا متوسطی بودهاند که به دلایل سیاسی اجتماعی آن دهه یا در بعضی موارد، سالها پس از آن مجبور به جلای وطن و زندگی در تبعید شدند.
ب: نویسندگان و یا شاعرانی که پس از ترک میهن و زندگی در تبعید، به نوشتن و یا خلاقیتهای هنری دیگر همت گماردهاند که در بعضی موارد چهرهایی مستعد با آثاری قابلاعتنا از میان آنان ظهور کرده است.
نعمت آزرم، ید اله رویایی، نادر نادرپور، عدنان غریفی، حسن حسام، اسماعیل خویی، بتول عزیزپور، مینا اسدی، عباس سماکار، همچنان در کار سرودناند و این نکته را فرونگذارم که هادی خرسندی، در زمینه سرایش در قالب طنز، همچنان یک چهرهی بیبدیل و تکرار نشدنی است.
در مقوله رمان، رضا علامه زاده، گو این که کارگردانی و فیلمنامهنویسی اشتغال ذهنی اوست، اما در سهگانههای «غوک»، «تابستان تلخ» و «آلبوم خصوصی»، یک رماننویس تواناست. ساسان قهرمان هم با رمان «گسل» ثابت میکند که میتوان با نگاهی دیگر به مسائل زندگی در غربت پرداخت. نام بردن از یکایک صاحبان قلم و آثار، به مطلبی ویژه نیازمند است و امید که در فرصتهای آینده این بخت یاری کند. اما به اجمال،
«تبعیدیها» نوشتهی حسن حسام و «در سفر و درحضر» نوشتهی مهشید امیرشاهی نیز از آثار تأمل برانگیزاند. یادآوری این نکته نیز شاید خالی از فایده نباشد که بعضی نویسندگان تبعیدی همچون فرج سر کوهی، عباس معروفی و منصور کوشان هم که در دورهای نزدیکتر، یعنی دوران احیای مجدد فعالیت کانون، مجبور به پذیرش شرایط زندگی در تبعید شدند، در همین سالها آثاری قابلاعتنا آفریدند. عباس معروفی با رمان «فریدون سه پسر داشت»غریزی بودن رماننویسیاش را نشان میدهد و منصور کوشان نیز با مجموعه داستان «زانیه» به اشتغال غریزی و فکری همیشگیاش یعنی داستان، پرداخته است و خاطرات فرج سر کوهی، نویسنده و منتقد ادبی، از دوران دربند بودنش با عنوان «یاس و داس» گو اینکه اثری داستانی نیست، اما در میان آثار منتشره در تبعید جایگاهی غیرقابل انکار دارد و ناگفته نماناد که در این میان بعضی آثار هم هستند که در شرایط زندگی اجتماعی داخل نوشتهشدهاند اما هرگز مجال انتشار نداشته و شاید پس از چاپ نخست آنها در خارج از کشور، چاپهای زیراکسی و زیرزمینی آنها در داخل منتشر شده است. برای نمونه، بعضی از کارهای اسماعیل فصیح، «مدایح بی صله»ی زندهیاد شاملو، «عقل آبی» شهرنوش پارسی پور، «جن نامه»ی زندهیاد گلشیری، بعضی جلدهای تاریخ اجتماعی راوندی.
یاد باد تبعیدیانی همچون ناظم حکمت، محمدعلی افراشته و نرودا که دوری از سرزمین مادری و رنج و درد تبعید را به جان خریدهاند و باز هم یاد باد از بزرگانی همچون میخائیل بولکاگف، خالق مرشد و مارگریتا که همچون بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران به ظاهر خاموش، در وطن خویش هم تبعیدی بود.
در نگاهی به آثار شاعران و نویسندگان دستهی دوم، یعنی آنهایی که پس از زندگی در تبعید کار نوشتن را به گونهای جدی پی گرفتهاند، به نامهایی خوریم که با بعضی آثار منتشرشدهی خود، نیرویی تازه به پیکرهی این نوع ادبیات دمیدهاند. با اینکه نگارنده هیچ اعتقادی به زنانه و مردانه بودن ادبیات و تقسیمبندیهایی از این قبیل ندارد اما واقعیت روشن این است که زنان در این عرصه، گوی سبقت را ربوده و با انتشار بعضی شعرها و داستانها، بر ریشهدار بودن این نوع ادبیات تأکید ورزیدهاند. ملیحه تیره گل، مینا اسدی، ژاله اصفهانی، بتول عزیزپور و… در زمرهی شاعرانی هستند که در دو دههی گذشته آثارشان را خواندهایم و ناگفته نماند که نیلوفر بیضایی، در زمینهی نمایشنامه نویسی و کارگردانی، از چهرههای خوبِ تبعیدی است.
شاعران دیگری همچون کتایون آذرلی، روشنک بی گناه، نجمه موسوی و … نیز حاصل ادبیات در تبعید، در دورههای اخیرند.
* * *
اما با شعر مهرانگیز رساپور (م. پگاه) که به راستی یکی از منادیان برجستهی شعر امروز ایران است، به لطف عباس شکری، سردبیر ماهنامه آفتاب، چاپ نروژ، آشنا شدم که در یکی از شمارههای آن، شعری درخشان با عنوان «عروس ده ساله» آمده بود.
خواندن این شعر، برای من که همیشه تشنهی خواندن شعرهای متفاوت و شاخص هستم به قدری اثرگذار بود که از عباس سراغ سراینده را گرفتم. آن زمان در ماینس آلمان بودیم و نشست سالیانهی کانون و انجمن قلم در تبعید بود و دانستم که پگاه نیز از حاضرین در این نشست است؛ و بعد دیداری و گپی و به غنیمت گرفتن نسخهای از آخرین سرودههای او با نام «پرنده دیگر، نه» و دانستن این نکته که این سومین دفتر شعرم. پگاه است، پس از دفترهای «جرقه زود میمیرد» و «و سپس آفتاب» که من شوربختانه هیچکدام را ندیده و نخوانده بودم!
همانگونه که در سطور پیش آمد، به ادبیات زنانه و مردانه اعتقادی ندارم و جنسیت آفریننده به نظر من نمیتواند در کیفیت و مرغوبیت حاصل فکر و اندیشهی او، تعیین کننده باشد.
هنر، اعم از شعر و داستان و نقاشی و موسیقی و مجسمهسازی و… از دستاوردهای فرهنگ بشری است و هنر همه شمول و قابل تعمق و تأمل در تمام دوران و اعصار، باید فارغ از جنسیتگرائی عمل کند. بدیهی است که این بدان معنی نیست که یک شاعر زن یا مرد، روحیات و تجلی احساساتش را که در مواردی ذاتی و غریزی است در هنرش ندمد؛ که اگر جز این باشد، نقص است.
نکته اینجاست که فروغ فرخزاد همان قدر شاعراست که شاملو و سپهری و شهر نوش پارسی پور همان قدر رماننویس است که چوبک و علامه زاده و جنسیت نشان برتری هیچکدام بر دیگری نمیتواند باشد. این نکته را گفتم تا برسم به این که متأسفانه در بعضی آثار ادبی امروز ما چه در داخل و چه در خارج از کشور، نوعی تأکید بیدلیل بر شاخصههای ادبیات زنانه به چشم میخورد که سرچشمهی آن گسترش گرایشات فمینیستی در فرهنگ امروز ماست. هیچ کس منکر این نیست که در جوامع مردسالار، بر زنان ستم رفته است مگر در جوامع برتر که گروهی مدعی دروغین دمکراسی و تساوی و عدالت هستند، بر زن و مرد ستم نمیرود؟
حرف من این است که تبلیغ مرامی، در ادبیات، چه از نوع گرایش حزبی و سیاسیاش باشد و چه از نوع دم زدن از حقوق از دست رفتهی زن و مرد، ادبیات را از وظیفهی اصلیاش بازداشته و آن را از اوج به زیر میکشد.
اثر ادبی موفق آن است که اگر آفرینندهاش هم صاحب چنین آرمانی است، آن را چنان واگویه کند که رنگ و بویی از ریاکاری، تصنع و شعار، در آن دیده و حس نشود.
فروغ، نمونهی خوبی است از یک زن آفرینش گر که در شعرهایش تمام خصوصیات یک زن، اعم از اندیشه ورز، مادر، معشوقه متجلی است و هیچ کس در کلام او بویی از تعصب نسبت به جنسیت خود و یا مخالفت با جنس دیگر را احساس نمیکند و اگر جز این بود شعر او را تا حد یک بیانیهی حزبی تنزل میداد.
مهرانگیز رساپور (م. پگاه)، در شعر «عروس ده ساله» که به نظر من یکی از اثرگذارترین شعرهای دو دههی اخیر ادبیات منظوم ماست، با این که از دید یک زن با گرایشات فمینیستی، مکنونات ذهنی خود را در بارهی دخترک خردسالی که به زور پای سفرهی عقد نشانده شده است رقم میزند اما هرگز بیانیه صادر نمیکند و همین پیش آگاهی سبب شده است که این شعر زبانی همه شمول و جهانی بیابد. در واقع به همت همین ویژگی بیان و زبان است که پگاه، توانسته است در کتابِ «پرنده دیگر، نه» احساسات زنانهی خود را متجلی کند بدون این که خواننده را با مظلومنماییهای ظاهری آزار دهد.
م. پگاه، بر خلافِ همهی نوشتههای پر آه و ناله از زن بودن تا کنون، به حرمت و شخصیت، نیرو و تواناییهای زن، با نگرشی نو، اشراف دارد و از مرز گریه و ندبه بر حقوق از دست رفته عبور میکند، چنان که خواننده با مرورِ شعرهای او، احساسی را که از عمق روحِ یک زن آگاه، نواندیش با جانی شیفته برمیآید، کشف و حس میکند. زنی که تفاوتها و مرزها را به خوبی میشناسد و آگاهانه، شجاعانه و ماهرانه از آنها عبور میکند واژههای ممنوع و معمول! را، با ظرافت و نیروی شاعرانهی شگفتانگیزی به شعر تبدیل میکند:
مثلثِ لذت را
یک نهادِ بلندقامت اندازه میگیرد
زاویههای حاده
به خطوطِ هندسی افتخار میدهند
و سایه، ترک برمیدارد از
درک… (چقدر زن بودن خوب است- صفحهی ۴۵)
و یا در شعر «تو دریافتهای» آن جا که میگوید:
با تو حتی
انگشتانم خیالاتی شدهاند
من…
من که حتی
پستانهایم فکر میکنند! (تو دریافتهای- صفحهی ۶۴)
اما شعر مهرانگیز رساپور، نمونهی بارزی از ادبیاتِ تبعید است. در کلام او هم مسایل زنان نمود دارد و هم فریاد اعتراض برعلیه قراردادهای عقیدتی و ایدئولوژیکی تحمیلی و هم نغزترین و لطیفترین احساسات بشری. شعرهای اولین و آخرین این دفتر، یعنی «شلاق» و «سنگسار» دقیقاً با چنین دیدگاه جهانشمولی آفریدهشدهاند.
مهرانگیز شاعر، در شعر «شلاق» با آن که به شعر کلاسیک و مدرن هر دو، تسلط کامل دارد، اما بیاعتنا به قواعد شناختهشده در شعر، در واقع دیالوگهای یک بازجو و متهم را بدون رعایت هیچ آداب و ترتیبی، چنان ماهرانه کنارهام گذاشته و بر هم تکیه داده است که خواننده میتواند صدای نفسنفس زدن آنکه شلاق را فرود میآورد و نیز بوی عرق پیشانی او را حس کند و خود را در جای کسی که شلاق میخورد، بیابد و با او همدرد و همصدا شود.
در شعرِ «سنگسار»، مهرانگیز شاعر کوشیده است برای نخستین بار، مونولوگهای زنی را که باران سنگ بر او میبارد، ثبت کند. نکتهی بارز در این دو شعر، چنان که پیش تر نیز اشارت رفت، بیاعتنایی به قواعد شعری و زیباشناسی واژههاست که شاعر، آگاهانه در آن تعمد دارد و میخواهد به فجیعترین صورت فضای شلاق خوردن و یا سنگسار زنی را تصویر کند که زیرِ ضرباتِ شلاق و زیرِ باران سنگ، حرفهای پیروزمندانه میزند!
از دیگر خصوصیات بارز دو شعر «شلاق» و «سنگسار» مهرانگیز رساپور، به جز تکنیک و شگردِ خاص اندیشیده شده از سوی شاعر، میتوان به خصیصهی قابلاجرا و نمایشی بودن آنها اشاره کرد که قرائت آنها در جمع، با بهکارگیری عناصر صحنه و نمایش، تأثیر شگرفی بر شنونده و بیننده مینهد و نگارنده یک بار شاهدِ این اثرگذاری در اجرای سنگسار، از سوی سرایندهی آن در تالارِ «دانشگاهِ ماینس» بودهام.
شنیدهایم در ادبیات تبعید یا مهاجرت، به دلیل زندگی طولانی هنرمند در سرزمینی غیر از موطن اصلی خویش، زبان اکثر آنها، بیریشه و ضعیف شده و با زبان رایج در وطن فاصله میگیرد. ممکن است چنین مواردی در بعضی آثار خلقشده به چشم آید که یقیناً استثناست و قاعده نیست.
با یک نگاه به آیههای ایرانی، از هادی خرسندی در زمینهی طنز، یا نثر علامه زاده در «غوک»، رضا دانشور در «خسرو خوبان» و حتی آثار پژوهشی هم چون نوشتههای استاد داریوش آشوری، دکتر احمد کریمی حکاک، باقر مو منی، علی میرفطروس، مسعود نقرهکار و امثالهم میبینیم که زبان این نوشتهها تا چه میزان قوی و پالوده و تهی از هرگونه کاستی است. برعکس در شعر و داستان امروز داخل کشور هستند مدعیانی که با دم زدن از شعر پسامدرن و یا پسانی مایی و بازیهای مضحک با زبان و فرم و محتوا و نحو گریزی و معنا زدایی! و مثلاً سپید خوانی (فضای محذوف)، ادعای نو آوری و نبوغ در ادبیات امروز را دارند! بیآنکه از ادبیات غنی کلاسیک ما شناختی داشته باشند! و بیآنکه از عمق اندیشهی بانیان واقعی چنین نوآوریهایی چه در مرحلهی نقد و چه رمان واقف باشند، با تقلیدهای بسیار ناشیانه و سطحی و با زبان لنگان و الکن میخواهند افتخار معنا زدایی! و نحو گریزی و سپید خوانی را بهپای خود بنویسند بیآنکه بدانند با نخواندن و ندانستن ادبیات کلاسیک و پشت پا زدن به آن، چه گوهری را از دست دادهاند و در واقع، نهالی بیریشه و عقیم را بر سطح خاک نشاندهاند که رشد نکرده، میخشکد!
شاعر «پرنده دیگر، نه» با سرودههای خود در این دفتر، نشان میدهد که قواعدِ شعر کلاسیک را به خوبی میشناسد و زبان شعر امروز را نیز به خوبی میداند و با بر چنین پایه و پشتوانهی استوار و پرباری است که میتواند بامهارت، نگرشهای نوین خود را در زبانی ویژه که رهآوردِ روح جستجوگر اوست، ارائه دهد بیآنکه در دام شعر پسامدرن دروغین در غلتد.
شعر کوتاه و هایکو وار آغاز این کتاب، غنای اندیشه و زبان او را نشان میدهد.
شهامت گل را
به تقدیس بنشینیم
هنوز میروید!
اما نکتهای نیز هست که باید به آن اشارهکنم و آن استعمال بیدریغ کلماتی است با ریشهی عربی که به روانی و استحکام زبان او آسیب میزند، برای نمونه کلماتی چون: لقاح، تقاطع، مشکوکانه، واضحانه و فاضلانه. با این که فروغ در مصاحبهای گفته است: وقتی میبینم همه چیز در اطراف من دارد منفجر میشود، چگونه واژهی «انفجار» را به کار نبرم؟ (نقل به مضمون از حافظه)
دیگر، از شعرهای موفق این دفتر، میتوانم به شعر بلند «و این سخن حقیقت است»۱ اشارهکنم که نمونهی روشنی از ویژگی زبان و بیان شعری و انسجام و توانایی سخن پگاه است که در عین دارا بودن دیدگاهِ فمینیستی، با تکرار «چقدر زن بودن خوب است»، در ذهن، حدیث نفس زنی را تصویر میکند که به تواناییهای نوع زن واقف است و به زن بودن خود مینازد و افتخار میکند. برخلافِ آه و نالههایی که تا به امروز به خاطر زن بودن سر دادهاند.
اما ای کاش که واژگانی چون متلاطم، فاتحانه و چند نمونهی دیگر را که ریشهی عربی دارند به کار نمیگرفت. همین جا بگویم که حتی زندهیاد احمد شاملو (ا. بامداد) در آخرین کتاب شعر منتشرشدهاش «حدیث بی قراری ماهان» به دلیل بهکارگیری واژگان مهجور عربی به این دفتر آسیب زده است. استعمال بیدریغ واژگانی با ریشهی عربی این سئوال را به ذهن خواننده میآورد که چرا شاعر که سرودههایی چون: عروس ده ساله- من از آینه عبورمی کنم- تو صدایم کردی- تو دریافتهای- و … نشان از طبع روان و تسلط کامل او بر زبان فارسی دارد، چنین واژگانی با ریشهی عربی را به کار میگیرد؟
برگردیم به «پرنده دیگر، نه». صفحهی ۱۴۹کتاب، غزلی زیبا با مطلع:
ای صبح بیا برقص با من
شب را بفکن ز بام و بشکن.
آمده است که بیانگر احاطهی شاعر بر شعر عروضی است و بیشک در کنار بهترین سرودههای این دفتر جا دارد. غزل بسیار خوب آغاز میشود، ادامه مییابد و تمام میشود
و کلام آخر اینکه، کتابِ «پرنده دیگر، نه» همچون تمامی آفرینشهای ممتاز ادبی جهان، با وجود بسیاری نقاط قوت، از کاستیهایی نیز برخورداراست که حتماً بر آفرینندهی آن نیز پوشیده نیست؛ اما نکتهی آشکار و روشن این است که ذهن جستجوگر و پویای شاعر، تمام وقت در سیرِ تجربههای نوین بوده و دمی نیاسوده است.
تنوع موضوع در اشعار کتاب «پرنده دیگر، نه»، از «و این سخن حقیقت است» تا «شلاق»، از «پرنده دیگر، نه» تا «سنگسار»، از «پرنده نشناختهای مرا» تا «چشم زخم»، از «من از آینه عبور میکنم» تا «زندانی»، از «دانه نمیخواهم، سئوال دارم» تا «پشت به خود»، از «با من…؟» تا «رویای قلم» از «دور… دور… دور» تا «تو دریافتهای»، از «شاهدِ من روز بود» تا «ای صبح بیا برقص با من» و…، همه در یک رشتهی ظریف و استوار، نشانهی نگاه و اندیشهی و آگاهی شاعری است که به همهی پیشرفتها، عقبماندگیها، امتیازها، درماندگیها و درگیریهای انسان امروز به خوبی احاطه دارد.
برای همین است که باید حیرت کرد از این باغ با این گلهای رنگ رنگِ نورانیاش!
۲۰۰۳
پینوشت:
۱- و این سخن حقیقت است = چقدر زن بودن خوب است
توضیح:
این مقاله پیشاز این در در بررسی کتاب چاپ شده بود
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید