خزان عربی، بهار بنیادگرایی
انتشار فیلمی توهین آمیز به پیامبر اسلام در فضای مجازی، اعتراضاتی را در سطح کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به ویژه کشورهای تازه رسته از دیکتاتوریهای پیر به همراه داشت که باعث طرح مجدد این پرسش بی پاسخ گردید که جنبشهای موسوم به «بهار عربی» چه بودند و چه میخواستند. البته در این که دلایلی برای اعتراض به اقدام موهن سازندگان فیلم «معصومیت مسلمانان» وجود دارد تردیدی نیست؛ آنچه محل سوال است میزان، نوع و تناسب این اعتراض است که از سطح متعارف و مقبول عرف و قوانین بینالملل فراتر رفته است. در واکاوی ریشه های این خشم گسترده و واکنش بی تناسب بنیادگرایان اسلامی به این اقدام توهین آمیز میتوان برداشتها و پیش فرضهای ذیل را دخیل دانست:
۱- احساس روانی جمعی مبنی بر تحقیر شدن توسط کلیت غرب؛
۲- باور به اینکه جهان غرب «آزادی بیان» را دستاویزی برای اغماض و چشمپوشی از توهینهایی از این دست کرده است؛
۳- برداشتی دال بر اینکه غرب در سیاستهای خود با رویکردی متکبرانه با مسلمانان برخورد میکند؛
۴- انباشته شدن احساسات منفی در قبال بی عدالتی برآمده از سازوکارهای غربی تحمیل شده به جهان؛
۵- حساسیت مفرط و شدید به مقوله پیامبر و دین اسلام؛
۶- و باور به اینکه این حرکت اقدامی فردی نبوده و فیلمی با تایید و حمایت دولتمردان کشورهای غربی برای خوارشماری و تحقیر مسلمانان است.
این واکنشهای غیر متقارن و نامتناسب در حالی روی داد که کشورهای مصر، لیبی و تونس و همچنین یمن با به بار نشاندن انقلاب خود، هیجانات و احساسات و البته بیم و امیدهای فراوانی را در بین مردم، رهبران و گروههای سیاسی کشورهای خود، منطقه و جهان ایجاد نمودند: یکی آن را آغاز دموکراتیزه شدن جهان عرب یا اصطلاحاً «بهار عربی» نامید، دیگری آن را نمود و نمادِ خشمِ فروخفتهِ طبقاتِ رنجبر و خیزش کارگران بر علیه استبداد داخلی و امپریالیسم و استعمار خارجی به حساب آورد و در بحبوحه این آشفته بازار سیاسی، رهبر خودکامه ای نیز – که خود را داعیه دار رهبری و هدایت جهان اسلام میداند – آنرا «بیداری اسلامی» لقب داد و با تایید، تملق و سلام و صلوات مقربان درگاهش، به ویژه علی اکبر ولایتی، در صدد بسط این گفتمان برآمد.
این جنبش توده ای، آمیزه و ملغمه ای از همه نوع سلیقه و گرایش بود؛ از چپ و راست و میانه گرفته تا دموکرات و ناصری ملی گرا و سوسیالیست عربی و اسلامگرای محافظه کار و سلفی – هرچند در مورد صحت کاربرد این واژگان برای خاورمیانه تهی از کارکرد حزبی ریشه دار باید احتیاط نمود! – در آن سهیم بودند و درست به دلیل همین در برگیری و شمول، این انقلاب باعث شد تا هرکسی از ظن خود یار او شود و در این میان اما، کسی نتوانست اسرار درون او را بجوید.
این انقلابها کلافی سردرگم را میمانست که در عین حال، کسی را توان نگاهی انتقادی و تردیدآمیز در مورد سرانجام سازنده و مثبت این آن نبود. چرا که وقوع آن، فضایی مثبت و توأم با خوشبینی برای فردایی بهتر را به همراه آورده بود و بسیاری، از مردم کوچه و خیابان گرفته تا کارشناسان امر، با شعف و شادی وصف ناپذیری، از دموکراسی و آغاز عصری جدید در منطقه سخن میگفتند. با این وجود، حرکتهای تند روانه ای که در روزهای اخیر و به بهانه یک فیلم توهین آمیز در کشورهای عربی رها شده از استبداد، به نمایش درآمد تا حدود زیادی کمک کرد تا سرشت این انقلابها بیش از پیش نمایانتر شود.
قتل رقتبار «کریستوفر استیونس» سفیر آمریکا در شهر بنغازی که از دیپلماتهای علاقمند به مداخله بشردوستانه جامعه بینالمللی در این شهر برای حفظ جان غیرنظامیان بود و ظاهراً به خاطر همین رویکرد و اقداماتش، به عنوان اولین سفیر آمریکا در لیبی پس از قذافی منصوب شده بود نشان داد که به تعبیری کلیشه ای ولی به غایت درست، دموکراسی یک پروسه است و نه پروژه، و نیاز به تمرین و ممارست، بستری سازی، یادگیری و نهادینه شدن دارد. در غیر این صورت دموکراسی و آزادی، سرابی بیش نبوده و حتی میتواند گامی به قهقرا باشد که در روزهای اخیر، نشانههایی از آن– که میتوان آن را بهار بنیادگرایی نامید – قابل مشاهده است.
احمد هاشمی کارمند سابق وزارت خارجه و تحلیلگر مسائل سیاسی و بینالمللی
http://ahmaddhashemi.blogspot.com/