خشم و نفرت کشتزار سوء تفاهم
بهانگیزه تنش و درگیری در تظاهرات روز ششم ژانویه – ونکوور در پشتیبانی از جنبش اعتراضی مردم در ایران
ساعت یک بعد از ظهر روز شنبه ششم ژانویه، مراسم اعلام حمایت از مبارزات مردم ایران که توسط فعالین سیاسی سرشناس چپ سازماندهی شده بود با ترانه سرود زیبای «زده شعله در چمن در شب وطن خون ارغوانها» داشت به پایان می رسید. خشنودی و رضایت را می شد در سیمای شرکت کنندگان بخوبی دید. رفقایی که اغلب دل در گرو آرمانهای سوسیالیستی زخمهای سنگینی بر سینه دارند و انگار هر از چندی با هم یک پیمان نانوشته را امضا کردهاند که در مقابل ظلم افسارگسیخته حکومت سرمایه داری ولایی علیرغم کینهها و خون دلهایی که در سی سال گذشته در این شهر به یکدیگر خوراندهاند، گردهم آیند و با بغض همبستگی و یکپارچگی و ایستادگی خود را به جلادان حاکم بر میهن شان به نمایش بگذارند.
نوبت آنها تمام شده بود و باید می رفتند و صحنه را به نیروهای تازه نفس شناخته و ناشناختهای می سپردند که از طریق دنیای مجازی بیشتر با هم قرار و مدار گذاشته بودند و با دست خالی و تجربهای بسیار متفاوتتر از نسل گذشته مراسم دوم را برگزار کنند. جوانان کانادایی ایرانیتباری که همدیگر را اینجا پیدا کرده و با هویت منحصر بفردی کنار هم قرار گرفتهاند تا اینها هم به نوبه خود فریاد عدالتخواهی شان را بر حاکمان دیکتاتور به گوش برسانند.
زیبایی که در این نسل جوان بزرگ شده در کانادا پیدا شده است این است که ایران و ایرانی را با اعتراض آزاد و دمکراسی حداقل این سرزمین زیستهاند و مهر آنها به ایران ستودنی است. ایندسته از جوانان زیر سی سال که در مدرسه و دانشگاه با دوستان کانادایی درهم آمیختهاند. مبارزات سیاسی مردم ایران را پیوند میزنند به مبارزه سیاسی جوانان پر شر و شور کانادایی که آزادانه به ازای هر حرکتی که دولت کانادا میکند، عکسالعمل نشان میدهند و در تظاهرات و اعتراضات دائمی که در شهر در رابطه با حقوق مردم از بحران مسکن گرفته تا تخریب محیط زیست و حداقل دستمزد در جریان است، مشارکت می کنند و فارغ از جنگهای حیدری و نعمتی سیاستورزی را با جنگ و خونریزی نمیفهمند.
چهار نفر از این جوانان که جزو فراخوان دهندگان و برگزارکنندگان فیس بوکی این تظاهرات بودند با ده دوازده نفر از دوستان کانادائی خود به آرامی بالای پلههای آرت گلری ظاهر شدند و طبق سنت متعارف جوانان چپ کانادا، پلاکارد بازدارندگی جنگهای امپریالیستی را در دست گرفتند به امید همبستگی با مبارزات مردم ایران و همسو انگاشتن و همبسته پنداشتن مبارزات مردم ایران با مردم کانادا. دغدغهی این جوانان در این اعتراض دوسویه ایرانی – کانادایی این است که جنگهای بی پایان آمریکا و کانادا بهعنوان عضو پیمان ناتو نفس اینها را بریده است. درست مانند اعتراض مردم ایران که فریاد می کنند هزینههای نظامی برون مرزی اسلامگرایان ما را بیچاره کرده است و بجای مدرسه در کرمانشاه بیمارستان نظامی در جنوب لبنان می سازید. اینها هم بر سر دولت کانادا فریاد میزنند بجای صرف بودجه برای آینده شغلی ما، در افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و سودان پایگاه نظامی می سازید.
حرف حساب این جوانان که با هویت کانادایی به میان جمع ایرانیان آمدهاند این است که ایرانی عزیز، عراقی عزیز، افغان عزیز و سودانی عزیز! به بهانه کمک به تو و نجات تو دولت آمریکا – کانادا با جنگهای بشر دوستانه که پایانی هم بر آن متصور نیست، زندگی مرا و نسل مرا در کانادا به تباهی کشیده است.
ایرانی عزیزی که میآیی در آرت گالری ونکوور از دولت کانادا میخواهی که بشردوستانه تانکهایش را بفروشد و به تو کمک کند. فرصت زندگی آزاد را از من و همنوع ایرانی من در جغرافیای ایران و کانادا می گیری و فرصت را در اختیار دولت کانادا و آمریکا میگذاری که با مداخله در امور داخلی ایران، حقانیت مبارزات مردم ایران را زیر سوال ببرد. و از طرف دیگر این فرصت را فراهم میکنی که رژیم خون آشام ایران مستمسک لازم را برای سرکوب افسارگسیخته به چنگ آورد.
هنوز ساعت یک نشده بود که با دیدن این جوانان و بنرها و پلاکاردها خون ابوالفضل درچشمان یکی از کینهجویان کمونیست بهجوش آمد و سرود زیبای «زده شعله در چمن» را نصفه کاره رها کرد و بانگ برآورد که ای خفتگان چه نشستهاید که من خود جمهوری اسلامی را یافتهام و هنگامهای بپا کرد که عقل از کف کهنه سربازان چپ ربود. شور انقلابی انباشت شده فراگیر شد و بنرها پائین کشیده شد و انگشت سبابه بسوی این جوانان مات و مبهوت مانده کانادایی و ایرانی تبار نشانه رفت و سرود مرگ بر جمهوری اسلامی چنان شوری افکند که شاعر شهر پلاکارد از دست دوست دیرینهاش قاپید و زیر پا انداخته و روی آن رقصید.
ظرف ده دقیقه گردانهای اصلی تظاهرات دوم که پرچم ایران با شیر و خورشیدِ شمشیرنشان در دستشان بود، کم کم از راه رسیدند. و در جایگاه مستقر نشده تکلیف شان روشن بود. کینه و نفرت آن یکنفر کمونیست مانند هوای بیهوشکننده به اینان هم سرایت کرد و بلند گو از تصرف عدوانی آن چهار دختر چهل و پنج کیلویی باید محفوظ میماند.
سردارانی که در عراق در کمپ اشرف از روی تانک پریده بودند رفتند به مصاف آن دختر ناخن لاک زده ظریف و نحیف که؛ آمدهای تظاهرات انقلابی مردم ایران را بهنفع جمهوری اسلامی مصادره کنی؟ هم برگزارکنندگان و هم فراخواندهندگان نازک اندیش به گوشههای کنج انتهایی ترین نقطه ممکن آرت گالری فشرده شدند و چون پلیس حضور داشت، پلاکاردها و بنرهای آنها با پرچم ایران پوشیده شد، مبادا کسی ببیند که این همسو شدگان با جمهوری اسلامی اینجا چه میکنند.
برگزارکننده جشنهای سی هزار نفره چهارشنبه سوری هم بلندگو را مصادره کرد و به آن دختر جوان هم خیلی مودبانه گفت خانم جان ما به شما بلندگو نمیدهیم.
یک ساعتی انقلابیون چپ و راست با فریادی رسا به اطلاع کاناداییها هم بزبان انگلیسی و هم بزبان فارسی رساندند که نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر خامنهای، مرگ بر روحانی و الا آخر.
خبرنگار داوطلب و غیر استخدامی روزنامه شهروند بیسی هم که از شادی در پوست نمی گنجید و از همه صحنهها به اندازه کافی عکس گرفته بود، ذهن خودش را آماده میکرد که این اکتشاف هنرمندانه خود را چطور قلمی کند و نشان دهد که روزنامه نگاران هوشیار، فریب آن دخترها را نخوردهاند که با رهنمود یک حزب وابسته قدیمی، که از اول هم نوکر جمهوری اسلامی بوده، به میدان آمده بودند تا تظاهرات را بهم بزنند. که خوشبختانه توطئه آنها خنثی شد.
مهم ترین سوالی که برای جوانان کانادایی حل نشده باقی ماند این بود که؛ ایرانی عزیز که جلو آرت گالری تظاهرات میگذاری و بزبان انگلیسی هم مراسم برگزار میکنی که جوانان کانادایی به تو بپیوندند، منظورت چیه؟ ما را دعوت میکنید که ایرانی باشیم و ما را به جرم هواداری از جمهوری اسلامی کتک بزنید؟ البته خوشبختانه ده دوازده نفر کانادایی بیشتر نبودند که فقط یکی شان کتک خورد.
بنظر من فعال سیاسی ایرانی ونکوور با این خشم و نفرت انباشتهای که در سینه دارد، حتما جهان را تغییر خواهد داد و نیازی هم به هیچ کمک خارجی ندارد. چه دولتی و چه ملتی.
به امید صلح ، آزادی، عدالت آجتماعی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید