Advertisement

Select Page

خنده‌ی سطحی ـ خنده‌ی حجمی

خنده‌ی سطحی ـ خنده‌ی حجمی

«خنده‌ی سطحی ـ خنده‌ی حجمی»

نگاهی به «طنز» و کتاب «فرمایش و غیره» ـ نوشته‌ی عبدالقادر بلوچ ـ ونکوور

 برخی از مقوله‌ها بنا به کیفیت ذاتی‌شان و شرایط حاکم فرهنگی و تاریخی، سایه و سایه‌هایی از آن‌ها پدید می‌آید، که این سایه‌ها در بستر زمان گسترده می‌شوند، تا آن جا که تاریکی آن مقوله را محاط می‌کند.  این سایه‌های فراگیر ما را در کار شناختِ ماهیت آن مقوله دچار مشکل می‌کند و ما نیز اغلب با میل به آسان‌گیری و سطحی‌نگری در امر شناخت، به سایه بسنده می‌کنیم.

«طنز» یکی از این نوعِ مقوله‌ها در عرصه‌ی ادبیات و ادبیات داستانی است.  سهل و سهل الوصول به نظر آمدنِ طنز و نیز نوع کارکردش، همیشه آن را در سایه «فکاهی» قرار داده‌است به گونه‌ای که در ذهن مردم مرزی میان این دو وجود ندارد.  امروزه گاهی یک متنِ ـ نوشتاری یا تصویری ـ فکاهی، طنز تلقی شده و طنزی جدی در حوزه‌ی فکاهی قرار داده می‌شود.  به نظر می‌رسد مرز میان فکاهی و طنز باریک‌تر شده و طنزپرداز معاصر باید امروزه بیش از پیش وسواس به خرج دهد.  چرا که حضور عناصری و یا عدم حضور مؤلفه‌ای، ممکن است متن او را از حوزه‌ی طنز خارج کرده و به سمت سایه‌های آن بکشاند.  با وجود تشابهات صوری میانِ متون طنز و فکاهی، تمایزات اساسی میان این دو مقوله وجود دارد که با درک و نهادینه کردن آن‌ها در ذهن می‌توان تا حدود زیادی فکاهی را از طنز و ـ تا حدودی ـ طنز سره را از طنز ناسره بازشناخت.

یکی از مشخصه‌های اصلی فکاهی، تاریخ مصرف داشتنِ آن است.  یعنی عمر آن به اندازه‌ی عمر ماده‌ی اولیه‌ای است که فکاهی پرداز آن را کارمایه‌ی خود قرار می‌دهد.  طنزپرداز نیز اگرچه ممکن است عنصری روزمره را دستمایه‌ی کار خود کند ـ همانند استفاده از یک خبر یا حادثه‌ی سیاسی ـ اما در پرداختِ کارش، با تمرکز بر وجوه نامکشوف و ابعاد پنهان، از زاویه‌ای به آن می‌نگرد که ویژه‌ی خودش است.  می‌توان متن فکاهی را متنی دانست که از مورد ارجاعی خود فراتر نرفته و در برابر آن منفعل است، اما طنز از مورد ارجاعی متن‌اش فراتر می‌رود و نسبت به آن موضعی فعال دارد.

از دیگر مواردی که در تشخیص دو مقوله‌ی طنز و فکاهی از یکدیگر، ایجاد شک و تردید می‌کند، شباهت در جنسِ کارکرد و عدم درک تمایز در نوع فرایند آن‌ها از سوی مخاطب است.  به یقین تولید خنده و یا مهیا کردن فضا برای خندیدن یکی از کارکردهای اساسی طنز و فکاهی است و اشتراکِ در این کارکرد است که مخاطب را دچار سردرگمی می‌کند.  برای رفع سوءتفاهم به نظر می‌رسد باید اندکی در چند و چون این محصول ـ خنده ـ تأمل کرد.  جنس خنده در فکاهی با جنس خنده در طنز تفاوت ماهوی دارد.  فکاهی بنا به خصلت درونی‌اَش آن چه تولید می‌کند، خنده‌ای در سطح است.  در این خنده نشانی از تأویل و تفکر وجود ندارد و هرچه هست با اتمام متن فکاهی پایان می‌پذیرد.  طنز اما نظر به خنده‌ای دارد که با متن‌اَش تمام نمی‌شود.  گاهی جنس این خنده از آه است.  گاه از ملال و گاهی نیز از ترس.  همانند برخی متون جدی، که معنا پس از پایان یافتن آن‌ها آغاز می‌شود، خنده‌ی مورد نظر طنز نیز پس از خود متن تازه آغاز می‌شود.  شاید بتوان در برابر «خنده سطحی» که فرایند متن فکاهی است، ترکیب «خنده حجمی» را به کار برد که محصول متن طنز است.  فرم و ساختار نیز در کارهای فکاهی و طنز با یکدیگر تفاوت دارد.  در متون نوشتاری با توجه به انتخاب کلمات و نوع کاربرد آن‌ها، نوع استفاده از اسطوره و کنایه و با دقت در لحن، زاویه‌ی دید و مؤلفه‌های دیگر، می‌توان فکاهی و طنز را از یکدیگر متمایز نمود.

در متون طنز معاصر بسیاری از عناصر و مؤلفه‌های سنتی و فرهنگی مورد نقد قرار گرفته و غالبا سعی در تقدس‌زدایی از اسطوره‌هاست.  البته در جوامع مختلف و بنابه شرایط متفاوت تاریخی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر آن‌ها، طنز ـ و یا هر ژانر ادبی و هنری ـ می‌تواند فرم و ساختار متفاوتی داشته باشد.

برای نمونه در جوامع غربی با آغاز دوران مدرنیسم موضوع طنز در سطوح پیشرفته، بیگانگی انسان با خود، عدم توانایی ایجاد ارتباط، الینه شدن توسط کار، مکانیکی شدن مناسبات انسانی و مواردی از این قبیل است.  در حالی که در جوامع توسعه نیافته طنزپرداز، بنا به نیاز مخاطبان‌اَش و نیاز درونی خود، آسیب‌شناسی عدم توسعه و پیشرفت جامعه و عقب ماندگی آن را کانون توجه خود قرار داده و از این رهگذر، ناخودآگاه جمعی، سنت، فرهنگ و مذهب را بستر طنزاَش می‌کند.  در جوامعی از این گونه، طنزپرداز با بسیاری از مفاهیم جدی و به ظاهر مقدس دست به یقه شده و با قرار دادن آن‌ها در موقعیت‌های ویژه طنز، خلع سلاح‌شان می‌کند.  ناگفته پیداست که به علت حضور دیکتاتورهای پنهان و نیمه‌پنهان در این جوامع طنز بیشتر میل به استعاره و سمبول می‌کند تا بتواند در سایه‌ی آن‌ها، عناصری چون تقدس، تعصب و جهل ـ که زمینه را برای ظهور و حضور استبداد و استعمار آماده می‌کنند ـ را به ریشخند گرفته و از این طریق شکوه ساختگی و تاریخی‌شان را در ذهن مخاطبان بشکند.

عبدالقادر بلوچ یکی از آن نویسنده‌های طنزپرداز جهان سومی است و مجموعه‌ی داستان «فرمایش و غیره»‌ی او کتابی است که طنز در آن، از نقد مناسبت‌های افراد و کاستی‌های رفتاری آنها در برخورد با عناصر زندگی فردی و اجتماعی تغذیه می‌شود.  متون این کتاب گاهی با گزارش رفتار شخصیت‌ها در موقعیت‌های پیش آمده، علاوه بر تأکید بر فرد، ناخودآگاه و فرد جمعی را نیز به نقد و بازی گرفته و از این رهگذر خود را در ژانری به نام داستانِ طنز تثبیت می‌کنند.

«از زمانی که عبدالعلی را پلیس برد، هشیار شده‌ام.  می‌دانم در کانادا اگر بچه عوض توالت، وسط میهمانخانه هم کارش را کرد، نباید زد توی گوشش.  قیافه‌ی پسر دومم از یک کیلومتری داد می‌زند که عبداله است.  ولی او فکر می‌کند ما اسم گذاشتن بلد نبوده‌ایم.  اسم خودش را گذاشته «جرج».  من از روی اجبار به آقای جرج بی‌تربیت خیلی احترام می‌گذارم.» (فرمایش و غیره ـ صفحه‌ی ۸۹)

«فرمایش و غیره» مجموعه‌ای است متشکل از هفده داستان، این داستان‌ها به ترتیب عبارت‌اند از: فرمایش، یکنواختی، سقوط، ترس، جواب، نامه‌ای از ایران، نان، مسکن، آزادی، هیجان، حراج، وحشت، آقای جرج، زندگی، رفت و آمد، شام کریسمس و خانه‌ی آقای کاسپر.

بلوچ را باید نویسنده‌ای رئالیست (واقع‌گرا) دانست.  فضا در داستان‌های او با مؤلفه‌های رئال شکل می‌گیرد.  در برخی از داستان‌ها نیز که مؤلف عنصری غیر رئال را برای ساماندهی ساختار کارش، استخدام می‌کند، لحن و زبان به گونه‌ای است که مخاطب از دایره‌ی بزرگ واقعیت خارج نشده و به آسانی با متن کنار می‌آید.

برای مثال در داستانِ «ترس» شخصیت اصلی که خانه‌اش کنار قبرستان است و مدتی است آن جا را برای خود پاتوق کرده، هوس می‌کند در قبری حاضر و آماده دراز بکشد.  در قبر، انگار که آن پائین پنجره‌ای باشد، ‍پیرمردی بامزه را می‌بیند که دراز کشیده است.  پیرمرد از او می‌پرسد؛ آمدی! انگار که او را می‌شناسد.  شخصیت خندان از قبر بیرون می‌آید.  به نظر او حیف است که چنان پیرمرد بامزه‌ای مرده باشد.  وی خود را با عجله به خانه می‌رساند، در خانه هیچ کس به او توجهی نمی‌کند.  همه مشغول کار خودشان‌اَند.  بچه‌ها جلوی تلویزیون مسخ شده‌اند.  خانم نیز ضمن نگاهی به او به شستن ظرف‌ها ادامه می‌دهد.  روی میز نیز پاکت مک‌دونالد افتاده است.  دخترش هنوز سرکار است و پسرش هم با کامپیوتر مشغول بازی است.  او به رختخواب می‌رود و فردای آن روز دوباره راهی قبرستان می‌شود.  باز هم داخلِ قبر خالی می‌پرد و دراز می‌کشد.  پیرمرد این بار که نشسته است، از او می‌پرسد که کجا بوده و او جواب می‌دهد، خانه‌ام.  با شنیدن جواب او، از تمام قبرها صدای شلیک خنده بلند می‌شود او نمی‌داند آن‌ها به چه می‌خندند و پیرمرد حالی‌اَش می‌کند که او مدت‌هاست مرده و خبر ندارد.  داستان با این جملات به پایان می‌رسد: «هوا داشت تاریک می‌شد.  من ترسیدم که به خانه‌ام برگردم.»

در این داستان، با این که رویداد غیرواقعی است، اما زبان داستان به گونه‌ای است که مخاطب در تعامل با آن دچار مشکل نشده و به عبارتی ساختار داستان دچار بحران نمی‌شود.

در اغلب داستان‌های این مجموعه  آن چه بیش از همه مخاطب را درگیر خود می‌کند، نوع پرداخت آن‌هاست.  در واقع یکی از مشخصه‌های داستان‌گویی بلوچ، عدم افراط در توصیف و رعایت ایجاز است، سوژه‌هایی که او در داستان‌هایش پرورش می‌دهد، غالبا سوژه‌هایی آشنا برای مخاطب ایرانی است و مخاطب به عبارتی از چه گفتن او آگاه است.  اما بلوچ هم می‌داند که تنها «چه گفتن» پیکره‌ی طنز و داستان را نمی‌سازد و این «چگونه گفتن» است که تکلیف متن را روشن می‌کند.  در یکی از داستان‌های مجموعه‌ی «فرمایش و غیره» راوی در یک فروشگاه، شیر چهارلیتری را به قیمت بسیار ارزانی می‌خرد و به خانه که می‌رسد معلوم می‌شود که شیر تاریخ مصرف‌اَش گذشته است.  همین چند جمله در داستان «حراج» به گونه‌ای بسط و پرورش می‌یابد که تبدیل به داستانی طنز می‌گردد.  داستانی که در آن «زرنگی بازی ایرانی» و حقارت و سرخوردگی راوی ـ بدون کوچکترین اشاره‌ی موردی به آن‌ها ـ طرح شده و مخاطب در تأویلی طنزآمیز و زیبایی شناسانه با متن شریک می‌شود.

رسیدن به طنز تنها از طریق فکاهی و تمسّخر میسر نیست.  گاهی برای رسیدن به آن باید از باریکه راه‌هایی چون حسرت، نوستالژی و شفقت عبور کرد.  حضور چنین عناصری در زیر ساخت یک داستان طنز، نه تنها محوریت آن ـ یعنی طنز ـ را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد، بلکه آن را حجیم نیز می‌کند.

حضور و چرخش این سطوح در حول محور طنز، فضاسازی را برای داستان ممکن می‌کند.  این مورد را می‌توان در داستان‌های غیرطنز نیز مورد بررسی قرار داد.  در این داستان‌ها، گاهی نویسنده‌ها از عنصر طنز برای گسترده کردن افق‌های تأویل در متن استفاده می‌کنند.  نمونه بارز چنین موردی را می‌توان در آثار داستان نویسانی هم چون میلان کوندرا و وونه‌گات ردیابی نمود.

عبدالقادر بلوچ از کارآیی عناصر متضاد با طنز و چگونگی به کارگیری این عناصر، آگاه است.  در «فرمایش و غیره» داستان «زندگی»، خوش ساختی خود را در سایه‌ی به کارگیری چنین تمهیدی به دست آورده است.  در این داستان طنز دچار ملال می‌شود، و مخاطب ملال را این بار با طنز به تجربه می‌نشیند.

از نگاهی ساختاری می‌توان کارهای بلوچ را تقسیم‌بندی نموده و نسبت به ساختار هر اثر آن را در جایگاه خود بررسی کرد.  او در دسته‌ای از کارهایش موقعیت فرد مهاجر ـ ایرانی ـ را در مناسبت‌های متفاوت بهانه قرار داده و از دل تعامل فرهنگ مبدأ و فرهنگ مقصد طنز را بیرون می‌کشد.  به سبب حضور مؤلف در این فضا و درک روابط انسانی و نیز درک رابطه‌ی فرد مهاجر با فضای مهاجرت از نزدیک، این گونه از کارهای وی موفق‌تر از کارهای دیگرش به نظر می‌رسند.  از امتیازات دیگر بلوچ در به کارگیری این دستمایه‌ها، حضور دموکراسی ذهنی او به عنوان مؤلف است.  نگاه دموکراتیک و بی‌طرفانه‌ی حاکم بر داستان‌های او، این آثار را از شعارزدگی و تسلط معناهای ایدئولوژیک دور نگه داشته، به همین سبب در مخاطب نیز احساس رهایی و میل به تأویل برانگیخته می‌شود.  آن چه در کارهای بلوچ ـ به طور کلی ـ اندکی جایش خالی می‌نماید، استفاده از تمهیدات فرمی متنوع و انتخاب زوایای دید دیگری غیراز اول شخص و شگرد حدیث نفس است.  به نظر می‌رسد بلوچ این توانایی را دارد که بتواند با حفظ همین زیرساخت و زبان، داستان‌هایش را از زوایای دیگر و یا ترکیب زاویه‌های دید مختلف با یکدیگر، نقل کند.  طنز در جامعه‌ی ما همیشه مظلوم بوده و ساختارهای حکومتی و اجتماعی اجازه‌ی حضور مداوم به آن نداده‌اند، و در سایه‌ی این کم حضوری و بی‌حضوری آن چنان که بایست، طنز نتوانسته است به تمامی خود را عرضه کند.  امروزه باید طنز و طنزنویس را بیش از هر زمان دیگری کانون توجه قرار داد.  تا مگر در سایه‌ی حضور حرفه‌ای آن، بتوان با عناصری که لباس فاخر جدیت را پوشیده و با تکیه بر امور مقدس و تاریخ اصرار بر دیکته می‌کنند و فرمان می‌رانند، مبارزه کرد و در معرض نقد و پرسش قرارشان داد.

حضور پالوده، سره و جدی طنز می‌تواند ما را با کاستی‌هایمان روبرو کند، تا اندکی به خود واقف شویم و توهم و خودبزرگ بینی‌های تاریخی و ملی خود را به چالش گیریم.

اگر با توجه به آن چه گفته شد، بتوان یکی از ویژگی‌های اساسی «طنز» را وادار کردن مخاطب به اندیشیدن از راه خنده دانست، بی‌هیچ تردیدی کتاب «فرمایش و غیره» واجد چنین ویژگی است، و بدین سبب طنز عبدالقادر بلوچ را باید جّدی گرفت.

 *

علاقمندان می‌توانند برای تهیه‌ی کتاب «فرمایش و غیره» و سایر کارهای عبدالقادر بلوچ به کتابفروشی (پاتوق) هدایت مراجعه نمایند.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights