خوانشی بر «سمفونی مردگان»عباس معروفی از چند منظر
(یک اثر ادبی، اثری است که «ادبیت» بر آن، «چیره» است) [اسکولز، ۱۹۳۲، ۱۹].
داستان سمفونی مردگان، داستان خانوادهای اردبیلی است در طی سالهای ۱۳۱۳تا ۱۳۵۵و روایتها از زاویه دید چند شخصیت و گاهی دانای کل با سبک رئالیسم جادویی و تغیر زمان و فلاش بکهایی از خاطره و پردازش صحنههایی که با نگاه هر راوی زاویه دید نوینی را بر مخاطب میگشایند.
داستان با گرهافکنی و پایانهای معماگونه برای شخصیتهای داستان پرسشهایی را برای مخاطب طرح میکند. سمفونی مردگان سرشار از راز و رمز(code)، ابهام (ambiguity) و گره افکنی (complication) میباشد.
در این کتاب تنالیته و تم سفید و سیاه و خاکستری نمای سینمایی روایتگر از دورانی است، که جنگ بر جهان چیره شده و اردبیل، نمایی از ایران، در جنگ جهانی دوم و سالهای سرد و تیرهی پس از آن است.
استفاده از نمادها مثل اشاره به ایستایی ساعت آقای درستکار، برف و کلاغ، یا در پایان کتاب حضور پیرمردی در قهوه خانهای که هست و نیست و حضور گرگها و عناصر بصری برای تبیین و القای حس مرگ و تنالیتهی غمی مستدام در طول داستان، سمفونی محزونی که از اول تا پایان کتاب، حول محور شخصیت اصلی داستان که در گفتمان شخصیتهای دیگر بارور و پدیدار میشود، موج میزند.
سمفونی مردگان را از منظر روان شناختی شخصیتها، جامعه شناختی، نگاه و جهان بینی و ایدئولوژی قشر عوام و نگاه به نقش زن در سالهای جنگ جهانی دوم در ایران و سپس از منظر سبک نگارش و داستان پردازی عباس معروفی مورد ارزیابی و تحلیل قرار دادهایم.
شخصیتها
در این کتاب چند شخصیت گویا، هستند و داستان از نگاه آنها برای مخاطب روایت میشود و چند شخصیت فرعی هم هستند که تاثیری در شکلگیری شخصیتهای دیگر دارند و چند شخصیت دیگر هم نماد دورهای از تاریخ جامعهی عام ایرانی هستند که در یک خانوادهی سنتی در اردبیل، به نقش کشیده شدهاند.
روش بیان در هر شخصیت در این داستان با اندیشه و جهان بینی هر فرد متغیر است و بنا بر گفتهی مارسل پروست «روش بیان زیبا اساسا وجود ندارد… تنها استعاره میتواند به روش بیان گونهای جاودانگی بخشد» چنانکه در جلد آخر در جستجوی «زمان از دست رفته» آمده،«روش بیان وابسته به فن و شگرد نیست، بلکه گونهای بینش است».
در این داستان، شخصیتها از زندگی خود گزارش نمیدهند بلکه زندگی برآنان، گذشته و روایتها به مثابهی استعارهای برای مرگ و زندگی هستند.
شخصیت اورهان و آیدین دو اندیشهی متضاد از زمینی و فرازمینی را، در مسیر یک زندگی به تصویر کشیدهاند، و نگاه جامعه ایرانی در طول این تراژدی به مثابهی بکگراندی از تلفیق سنت، در زیست تاریخی مردم و تاثیرات جنگ جهانی دوم، مصداقی از واقعیتی است که در هرجایی میتواند اتفاق افتاده باشد.
البته انتخاب به جای شهر اردبیل، به خاطر القای آن برودت جغرافیایی و همسانی فضای داستان با جغرافیای شهر، نوعی باشندگی لاتغیر را به عناصر داستان بخشیده و آن مکانی سرد با انبوه برف و کلاغ و تنالیتهی سیاه و سفید که در طول داستان به صورت شخصیتهای سیاه و سفید (اورهان و آیدین) بدل میشود. و یا اشاره به برادرکشی در نمادشناسی هابیل و قابیل دارد.
شخصیت پدر – اورخانی – یک کاراکتر مشابهت سازی شده و الگویی از پدران ایرانی است و گفتمانهای روایت شده بدون زاویه دید او برای مخاطب آشکار و قابل حدس میباشد و عباس معروفی به تبیین عملکرد و یا حضور پدر در نگاه دو برادر بسنده کرده و زاویهای از نگاه پدر در داستان باز نکردهاست.
جابر اورخانی نمادی است از جامعهای که در پوشش سالاری مردهای خانوادههای ایرانی – سنتی مسبب به حصر کشیدن افراد خانواده به بهانهی حفاظت آنها میباشد. گونهای از برجاماندن اعتقادات کهن در مواجه با زمان و دگرگونی است.
«پدر کت و شلوار را پوشیده بود، اما خوشش میآمد وقتی دارد کاری انجام میدهد، غر بزند. مثل همیشه لبهی پاپاخ را محکم به کف دست کوبید و باخشم گفت:اگر من نباشم…
پاپاخ را برسر گذاشت و از پلهها که سرازیر میشد، پرسید:«کلاس چندم باید بنویسمشان؟»
[مورمان دوم . ص۹۱]
ایاز پاسبان، کاراکتر فرعی داستان است و نتیجه و اثرات بینش و القا ئات وی را بر پدر و نتیجهی اقدامات، سالارانهای که منجر به ایجاد فضایی سراسر خشونت در رابطهی عاطفی آیدین و پدر میگردد،نقش ویژهای دارد.
در سبک سیال ذهن، گاه شخصیتها به حال خود رها شده و گاه در تلفیق زمان پالاییده و با دیالوگها که در زمانهای حال و گذشته در نوسانند، رشد میکنند و کامل میشوند.
یعنی درک درستی از موقعیت زمان حال، با بیانهای تک خطی شخصیتها، در حوادث گذشته که به سوی زمان حال جریان دارند.
شخصیت ایاز، جزو شخصیتهای ناتمام است. دیالوگهای تک خطی ایاز، صرفا برای خودآگاهی پدر، در طول داستان، در آمد و شد است. حرکتی آرام با شتابی ثابت که هدف نیست و هدف از حضور ایاز در ابزاری برای اعمال پدر خلاصه شده است و حتی در اورهان…
«ایاز گفت: من مثل شیر پشت سرت ایستادهام.
اورهان نمیدانست چه کند. مردد بود. گفت: تف سربالا نباشد؟
– قال قضیه را بکن.
– اگر گوشهی کار بیرون بیفتد چی؟
– نباید بیفتد باید زرنگ باشی.
اورهان لحظهای فکر کرد بعد نگاهش را از ایاز دزدید: مثل یوسف؟!!»
[مورمان یکم .ص۱۰]
شخصیت مادر، انفعالی متشابه با همهی زنان واپس خورده در خانوادههای سنتگرای ایرانی است که به شکلی موجه و تعریف شده در حیات داستان، نقش آب و جارو کردن و پخت و پز و عشق به فرزند را با تنالیتهای از عواطفی قاب شده، بروز میدهد.
شخصیتی که در زمان و با زمان کامل نمیشود، آگاه نمیشود.
در ذهن سیال اورهان و آیدین و سورملینا و دانای کل که روایت گرند، قد و قامت و تعریف مادر در یک مکعب با اضلاع مساوی، پرداخت میشود و آن حفظ تساوی حقوق دوبرادر و عشقی موکد به دوقلوها و نهایتا فقط آیدین است که به صورت دیالوگ از عواطف مرزبندی شدهی مادر، در طول گفتارها، بهره میبرد.
آیدا، خواهر دوقلوی آیدین و باتوجه به احساسات آیدین و چند دیالوگ در ته ذهن آیدین، تصویری زنانه و سایهوار از کاراکتر آیدین است، که در طول داستان در آشپزخانه به حال خود رها شدهاست، تا فقط در پایان با استعارهای از خودسوزی تعریف نشدهای، در حاشیه داستان، به تجلی و مکاشفهای در پساذهن مخاطب بیانجامد.
فقدان آیدا، معما و رازی را تا پایان داستان به صورت طرحی در فهم عمدهی قصه، همراه آیدین، خواننده را آزار میدهد. و این متاثر از فضای نامکشوف داستان است که مثل قطعهای از پازل گم شده در طرح فرعی داستان، هم آیدین و هم خواننده را، در خودآزاری خود خواستهی آیدین، همراه میکند.
در این سبک، وسوسهی اصلی داستان، محو و راستنمایی در بیان روایی شخصیتها، کنار گذاشته شده است.
بنا به بینش زیبایی شناسیک جدید «شخصیتها و طرح ناتمام است» و ما نمی دانیم آیدا چگونه شخصیتی است و یا آبادانی، همسر وی در مواجهه با عواطف سرخوردهی آیدا چه انقلابی را در وی منجر شده که به خودسوزی او میانجامد.
اما آیدا، کمتر از شخصیتهای دیگر داستان پرداخت نشده است، بلکه این ابهام در شخصیت پردازی آیدا، که یکی از ویژگیهای داستان مدرن است به خدمت تعالی آیدین میآید و رنجهای وی را مسیحوار به مخاطب مینماید.
اما در رمانهای کلاسیک، رخدادها با بازنمایی سرنوشت و تقدیر شخصیتها رقم میخورد.
«هیلیس میلر» این منش «انکار پایان» را منش هر رمان، هر گزارش و هر روایت میداند. به قول وی: «روایتها، نه آغازی دارند و نه پایانی، حتی نمیتوان گفت که روایتی کامل شده است. پایان بیمعناست.»
«باربارا هرشتاین اسمیت» در مورد پایان، نوشته است: «پایان وقتی میرسد، که انتظار مخاطب برآورده شده باشد»
و پایان آیدا، پایان دخترها است، در خانوادههای مردمحور و استبداد به مفهوم ناموسگرایی است، که در متن و دیالوگها، عباس معروفی، از پس نمایاندن آن به خوبی برآمده است.
سورملینا، که شخصیت مکمل و در شیوهی بیان در قسمتهایی، دانای کل است و با زاویه دید او در تقابل آیدین به داستان برمی گردد و حتی معمای مرگ او به صورت حاشیه ای در تلفیق بارمرگ آیدا، در هم میشود تا در تحلیل و مازوخیسم رنجهای آیدین به صورت لبهی تیز داستان، در قلب مخاطب و آیدین همزمان فرو رود،چندانکه مرده و زندهی او هم چنان در احساس و تاثر داستان موثر است.
حضور سورملینا، از ابتدا تا انتها، عنصری مرکزی است به سوی معنا بخشیدن به جهان آیدین. حضور و پایان سورملینا در هم تنیده شده و همواره حضور دارد و با آیدین در زیرزمین نفس میکشد و به مثابهی بئاتریس دانته را به بهشت و یا آن سعادت موجه که آیدین به دنبال یافتن خود است، همراهی میکند.
اورهان؛ شخصیت اورهان، تقابل یا تضاد با آیدین یا جهان مادیات با معنا یا تقابل خیر و شر است.
اورهان که در داستان گاه روایت را در دست میگیرد و زاویه نگاه مخاطب را باخود همسو میکند، اما در طول و گرههای داستان نمیتواند مخاطب را با رفتارها و کنشهایش همسو کند. اورهان هم مانند دیگر شخصیتهای سمفونی مردگان، تابع زمان سیال و آمد و شدهای گزارش وار و مونولوگهای داستان، مخاطب را با خاطرات و حوادث خانهی اورخانی آشنا میکند و بالطبع آیدین را با حس حسادت، در حدیث نفسهای واگویه در طول موومانها، بیش از پیش در نگاه مخاطب چندان که باید منفور کند، میپالاید و تعالی میبخشد.
در سمفونی مردگان، اتفاقها و رخدادهای تاریخی به صورت گزارش داستانی به مخاطب تفهیم میشود.
به گفتهی ریکور:«گزارش داستانی از گزارش تاریخی برتر است. زیرا در هرگونه گزارش و روایت، ارتباط کلامی عنصر اصلی است.»
«نیمههای شب خواب دید که مادرش شیون کنان به سویش میآمد اورهان خودش را عقب میکشید و میگفت: نه، نه مادر داد میزد: شیرم را حلالت نمیکنم، خانه را میفروشم، باغ زردآلو را میفروشم، پولش را میفروشم و پولش را میدهم با آیدا» ص۲۸۳
اورهان مخاطب را، به برزخ خود میبرد و در کابوسهای خودش شریک میکند. خاطرهها در خوابها یا دیالوگ پیرمردی که نماد اجل میتواند باشد تمام رخدادهایی که در مسیر زندگی اورهان پیش رو آورده، متجلی میکند.
بنابه قول «امیل بنوسیت»: «در تاریخ و رویدادها کسی حرف نمی زند بلکه حوادث خود راوی هستند.»
اما سخن داستانی سه زمان اصلی را به کار میگیرد و زمان حال یا اکنون پایه اصلی طرح را میسازد.
تمام اتفاقات در پایان، شبیه مسیری از گذشته تا حال در سیال ذهن اورهان تکرار میشود.
کاته هامبورگر، اندیشهگر آلمانی معتقد است: در داستان بیشتر رخدادها و کنشها در زمان گذشته رخ میدهند و خواننده خود را در آن زمان قرار میدهد.
و معروفی در سمفونی مردگان، مخاطب را در این سیالیت، همراه شخصیتها از گذشته به حال و از حال به گذشته میبرد.
اورهان، فرزند آخر و مورد توجه پدر است و میخواهد جا پای پدر بگذارد و در این مسیر، خرد کم بینی و حقارت در مواجهه با شخصیت آرمان گرای آیدین و حرص و طمع برای نتیجه پذیرش آمرانهی شغل پدر، شروع به تخریب خود و سقوط میکند.
یوسف اولین شخصیت از دست رفته و سقوط کرده – برادر بزرگتر- را که نمادی از ویژگیهای از دست رفتهی انسانی در بحران جنگی که تاثیرات عمیقی را در کشور برجای گذاشت نشان میدهد و وی را میکشد. و حیات نباتی وی تجسمی عینی از مسخ کافکایی است که در سمپاشی خانهی اورخانی هم از بین نمی رود و در تلاش اورهان برای حذف فیزیکی یوسف هم، این لاشهی حیوانی منهدم نمیشود تا استحالهی قابیلی و روح شر در اورهان به تمامیت برسد، جسم یوسف نمیمیرد.
و این برادر کشی اورهان را برای سقوط به ورطه ای عمیق تر، مترصد میکند.
اورهان در پایان با کنشهایش روبرو میشود و در ماهیت تیرهای که تلاش کرده بود تا صعود کند آیدین را کنار بزند، سقوط میکند.
«تمام عمر تلاش کرده بود که سرما و گرما را حس نکند، گرسنگی نکشد و تمام عمر تلاش کرده بود که آبرو و اعتبار جمع کند، هیچ وقت نمیرد،
هر روز صبح با همین پالتو و پاپاخ به حجره برود، ظهربرگردد…» ص۲۸۷
آیدین شخصیت پالاییدهی داستان معروفی است.
در داستان از دانای کل، خود آیدین، اورهان و زاویه دید سورملینا، شخصیت آیدین، توصیف میشود.
«آیدین بچه سر راهی نبود. شیطان در رگ و ریشهاش وول میخورد، توی گوشهاش وزوز میکرد، او را به تقلا وامیداشت، و از او آدمی ساخته بود که امان دیگران را ببرد و بیچاره کند، آرام و قرار نداشت.»[ص ۸۶]
آیدین همه جا بود، تند و تند خبر میآورد. از پنجرهها همه جا را زیر نظر داشت و اتفاقاتی را که در اطراف خانه میافتاد، مو به مو گزارش میکرد [ص ۹۸]
در مدت کوتاهی همه میدانستند که شعر از او سرریز میکند. رفته رفته غذا خوردن، خوابیدن، کتاب خواندن، حرف زدن و تمام رفتارش حالتی خاص یافت و آوازهاش در شهر پیچید. آنقدر که در بیست و دو سالگی مورد توجه دختران و زنان زیادی قرار گرفت [ص ۱۵۸]
آیدین روح ناآرام خانوادهی اورخانی، تجسدی از تلاش انسان برای یافتن خویشتن خویش است. آنقدر این پالاییدن او را در کتابها و خواندنها، غرق میکند که از سطح عام فراتر میرود، از سنت و نگاه ماتریالیستی پدر و عواطف خانواده، بیرون میزند. اما درک نمی شود و دنیایش با کتابها با حضور خسوف در باور خرافه و القائات ایاز توسط پدر، سوزانده میشود.
و برای این ستمگری، روح دردمندش را با خودآزاری ِانزوا به تبعیدی خودخواسته، تجلی میبخشد. چنانکه در قالب نجار، تجسدی از مسیح میشود در پاکدامنی و زایش، قابهای چوبی از تن مردهی درخت و در چند مکالمه از سورملینا، مسیح خطاب میشود.
بارها سور ملینا به او میگوید: تو مسیح منی، و بعد از مرگ تای خودش آیدا، به درونی ترین شکل ممکن از اجتماع، غایب میشود.
مرگ سورملینا بعد از آیدا، بخش بیرونی آیدین را، کاملا از محیط میگیرد و آیدینی که باقی میماند انسانی است که از حضور فیزیکی خود فقط تن را یدک میکشد.
ودر کسوت سوجی دیوانه، رقت مخاطب را چنان بر میانگیزاند که رنجهای وی را در سطرهای بعد، برشانهی درک و عواطف اجتماعی به دوش بکشد.
جهان مخاطب و جهان متن، شروع به فروریختن از خود میکند و اورهان را که بدنبال برادر کشی است در این فروریختن از خود، متلاشی میکند.
در مورد شخصیت آیدین، دست مخاطب در تاویل آزاد است و این ازادی، ناشی از ماهیت داستان است اما در واقع معروفی هدف نهایی داستان را در روبرویی خواننده با شناخت آیدین، هم راستا میکند، و با اینکه شناخت آیدین هدف نهایی متن نیست، اما بدون دریافت آیدین، رسیدن به تاویل سمفونی مردگان، میسر نیست.
«بنیامین کنستان مولف آدولف» مدعی است که متن در داستان در حکم خواندن نوشتههای کس دیگری است. یعنی خواندن در خود متن نهفته است. و داستان اصلی پیش بینی این خواندن است.
بنابراین سمفونی مردگان، متن آیدین است، شعر آیدین است که در زیرزمین خانهی پدری سوزانده شده و تاویل آن بدست معروفی رسیده است. و آنچه بدست ما رسیده و میخوانیم پدیدارشناسی و زیبایی شناسی این «خواندن» است.
روایت (Narration)
سمفونی مردگان شامل پنج موومان است.
سیال ذهن و تکگوییها و درهمتنیدن زمان و مونولوگها مرز بین حضور فیزیک و متا فیزیک رخدادها را در مینوردد.
در موومان یکم، داستان از میان وقایع (res media) آغاز میشود و زمان مبدأیی که خواننده در جریان امور قرار میگیرد سال ۱۳۵۵است.
«همه چراغها و حتی زنبوریها روشن بود، و کاروانسرا از دور به دهکدهای در مه شبیه بود. سمت راست دالان در حجره (خشکبار معتبر) دو مرد به گرمای چراغ زنبوری روی میز دل داده بودند. پشت میز اورهان اورخانی نشسته بود و در کنارش ایاز پاسبان» [ص۹]
وقتی که اورهان از جلوی ساعت فروشی و ساعت سازی درستکار رد میشود، ساعت آقای درستکار سی سال است که خوابیده… «عقربهها درست راس ساعت پنج و نیم قفل شده بود. در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر سال ۱۳۲۵ در یک روز گرم تابستان»[ص۱۸]
داستان در زمان دچار رکود میشود و به سختی عقربههای ساعت اقای درستکار دچار تعلیق است و در زاویه دید راویها، دانای کل، اورهان و آیدین و سورملینا بعد از موومان پنج دوباره به موومان دوم باز میگردد.
این تاخیر و امتناع از پیش بردن داستان به سمت پایان و گرهگشایی، در ذهن خوانندهای که منتظر حوادث بعدی است، تعلیق یا دلهره انتظار را به وجود میآورد.
و این عطف تعلیق، در کشف موقعیت شخصیتها، سبب مداومت در گره افکنی در داستان است.
«ویلیام بوث» معتقد است مناسبت میان اثر و خواننده چنان قطعی و تعیین کننده و مهم است که خود مؤلف دنباله روی آن میشود و روشهایی به کار میگیرد که تنها در پرتوی این دنبالهروی آشکار میشود و نکاتی مانند جایگاه راوی، مسالهی دیدگاه، طرح و شخصیت پردازی و… بازتاب این دنباله روی هستند.(مکتب شیکاگو )
معروفی به مدد راویها، در سمفونی مردگان به تاویل و بازیابی شخصیتها میپردازد، تا تصویری از نیت خود را باز آفرینی کند. و چنین است که خواننده در متن تصویری از خویشتن را مییابد با آیدین یا آیدا یا اورهان در بازآفرینی خویش میکوشد.
راوی در روایتهای مدرن و سیال، مطمئن نیست، زیرا خواننده با راوی باید در متن به تعامل برسند و هرجا خواننده در بازآفرینی خویش در متن، در تعلیق و گره، باز بماند، راوی در روایت، گم میشود و مخاطب در پرش زمان از داستان، به بیرون رانده خواهد شد.
در موومان یکم، دو نوع روایت وجود دارد. زاویه دید سوم شخص محدود (omniscient limited)، راوی وقایع زمان حال است و دیگری اول شخصی که گذشته را روایت میکند. روای سوم شخص بیطرف است و صرفاً آنچه میبیند، بیان میکند ولی چون همیشه همراه اورهان است، دانای کل نیست.
در ابتدای موومان، سوم شخص وقایع را بازگو میکند.
تفکیک راویها در پرشهای روایت گاه برای مخاطب آسان نیست.
راوی موومان دوم، سوم شخص دانای کل است. اما دریچه نگاه او به سمت آیدین باز است.
در موومان سوم، به نظر میرسد که راوی، اول شخص سورملیناست، اما بعد روایت طوری به نظر میرسد که سورملینا مرده و به درون آیدین دسترسی دارد.
«من کجا رفتم؟ آیدا چرا خودکشی کرد؟ و اورهان چقدر ور میزد؟ آیدین صورتش را با دستهایش پنهان کرد و دیگر جوابی نداد. هرچه میکرد دلش با اورهان گرم نمیشد. نفرتی ازش نداشت اما رنجیده بود..»[۲۴۲ص]
در موومان سوم، استحالهی ذهن سورملینا و آیدین با حذف فیزیکی سورملینا، روایت را به شیوهی آن منِ دیگر میبرد و عشق و کسوت سوجی دیوانه، منِ آیدین را از صداهای دیگر میگیرد و به تک گویی با استحالهای از خود و سورملینا میپردازد.
و موومان یکم و دوم به تعلیق و باز پس روایت کشدار میشود.
سمفونی مردگان سمفونیک و با راویان متعدد در هر موومان (movement) شکل گرفته و مرتباً در میان اول شخص و سوم شخص جا به جا میشود.
معروفی میگوید: «از سال ۶۴ بود که اسم کار را گذاشتم سمفونی مردگان. چون همان موقع هم که این را مینوشتم به فرم سمفونی نوشته میشد. یعنی شخصیتها در ذهن من سازبندی شدهاند. میدانم کدام یک از شخصیتها ویولن است، کدام ساز بادی مینوازد و کدام طبل است.»
معروفی پیش نوایی (اورتوری) نیز برای سمفونی خود مینویسد:
«رمان به فرم سمفونی نوشته شد. میدانید که معمولاً هر سمفونی چهار موومان دارد و یک مقدمه یا اورتور. آیههای قرآن اول سمفونی مردگان برای زینت یا دل استفاده نشده، بلکه یک اورتور است.»
نگاه معروفی، در سمفونی، اگزیستانسیالیستی است.
پوچی تقدیر در روایتها که از نیمه آغاز و شروع و پایان نیمه قطعی است. شخصیتها در روشنی به پالایش و یا در قهقرای ماتریالیستی خود خاموش میشوند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رویا مولاخواه عضوهیأت تحریریه چوک، دبیربخش نقد داستان جنزار، دبیربخش نقدونظر آوای پراو، مؤلف سه رمان وسه مجموعه شعر و کتاب مجموعه نقدها وتحلیلها.