خودکِشی
هادی ترابی، تحصیل کرده رشته مهندسی معماری و متولد ۱۳۶۴ در کرمان است. وی فعالیت ادبی خود را از دوران دانشجویی در نشریات دانشجویی آغاز کرد و همزمان به همکاری با نشریات محلی پرداخت. وی در سال ۹۳ اولین مجموعه شعرش با عنوان «چگونهای؟» را در ایران منتشر کرد که این کتاب نگاه و رویکردی متفاوت نسبت به آنچه که در شعر امروز ایران جریان غالب است داشت. همچنین از او شعرها، یادداشتها و گفتگوهایی در نشریات و سایتهای داخل و خارج از ایران منتشر شده که بیشتر آنها حول محور نگاه تئوریک وی به مقوله زبان و ادبیات و همچنین مسأله سانسور بوده است. شعر زیر، یکی از شعرهای منتشر نشده هادی ترابی است.
چهچیزی؟ چه کسی؟ کجاست که تیغ را فرو میکند؟
راههای که هیچ که بی حتی شروع از کجای زخم سر برآوردهاند؟
[clear]
یک وضعیتِ مزمن: خیابان
و دستی محکم که دراز میشود از درون
از همیشه که از انتهای یک شروعِ شده میافتد اتفاق در خیابان:
تیغی که به شدت در میرود
و میکشد خودش را
بدبختیِ ما اما
دولبهایست که هر روز صورتم را
رویاهای آهن شکل مغزهای منجمد اندامهای خسته
فرو کرده شدنِ ِفوران در تنی و سوراخ.
نمیدانیم کجاهای بیچیست را بیکیست:
تنهایی، «بیکیست» بودن در خیابان است
که گم شده در لای صفحات شناسنامه
اما برای چیست، چگونه و چی؟ من هم نمیدانم!
و همینگونه گم گم گم
در لای چی؟
در برای چی؟ کی؟
در خیابانی بیکیست و بیچیست؟
همیشه اتفاق با یک شروع میافتد
و در انتهای خیابان
تیغی به شدت در میرود و میکشد خودش را تا
خودش را تا
برعکس میکشد خودش را تا به عقبترِ زمان:
ـ « قرمز را صبح که در آینه دیدم،
به شدت وقتی با هر دو لبهاش اصلاح میکرد صورتم را،
وقتی حواسش نبود،
من، اندکی دستِ زدهام بودم به تیزش».
قرمز را که در آینه دیدم صبح
دولبهاش را وقتیکه به شدت
و تیز بودنش را که برای دستم تعریف،
پوزخندی زد که بگوید:
ـ «بریدن را که تا بهحال و هنوز من مسبباَش بودم
و حالا اینی که میبینی در خیابان خودش را درمیآورد برایم،
میخواهد تا پای “چه چیزی” “چهکسی” “کجاستِ” تو بایستد»
[clear]
و همین را هم گفت اتفاقاً !
فرو وَ فرو وَ فرو رفتم در همان اول صبح
در یک وضعیتِ مزمنِ به عقب برگشته مقابل به آینه
از درون فرو رفتم
از همیشه
از بدبختی
از اینکه تیغ دولبهایست که هر روز صورتم را با خودش اصلاح میکند
و میفرستد به خیابان برای ادامۀ فرو پذیرفتن! (با تنی وَ سوراخ)
در انتهای خیابان
شکلی دراز و در آمده
دستی که قوی از درون گرفته گردنش را در مشت،
با سرش اشاره میکند به من که یعنی:
ـ «بیا عزیزم! اینجا خیابان است و این شکلی جدید از یک مشت ناامیدی
الان وقتش است؛
شاید البته همیشه هم با یک شروع نیافتد اتفاق در خیابان، اما… !
یا تیغی که به شدت در میرود و میکشد خودش را تا پای جان!»
شبها بیخوابم
ترس و سوال دارم
مثلا چهکسی میدانست که وقتی قرمز را صبح در آینه دیدم
وقتی دو لبهاش به شدت صورتم را اصلاح میکرد
دستِ زده بودم، به تیزش؟
غیر از من که میدانست مگر؟
همه آنجا نبودند مگر؟ و من مگر نمیدیدم؟
شدت اصلاحم زیاد بود آیا؟
یا چی؟ یا کی؟ یا لایِ؟ یا حرف بزن لعنتی!
و همینطور
گم گم گم
در لای چی؟
در برای کی؟
یا در برای چی؟
اما میدانم که باید ناامیدیام را بردارم
بریزم توی پای جان
اما با دستی که به تیزش دست کشیده چگونه؟
چگونه میشود برای آهنها توضیح داد رویا را؟
چگونه میشود برای رویا توضیح داد که: « تو نباید میبودی لعنتی»؟
«که تو عینِ رنجشی آشغال!»؟
«و نبودنت یعنی مرگ»؟
(که فرقی با همین اکنونِ حالای فعلیِ من هم ندارد یا اکنونِ حالای فعلیِ پس از خوابِ من)
ها؟! چگونه؟!
چطور باید در خیابان تیغی را که به شدت در میرود و میکشد خودش را تا پایِ؟
وقتی که مغزهای منجمد فرو کرده شدنِ فورانند در یک تنی و سوراخ؟
که پای چه چیزی، چهکسی، کجاستِ تو بایستد؟
ـ وَ فرو
ـ فرو؟
- فرو
فرو رفتم در همان اول صبح
شبها بیخوابم
از درون بیخوابم
و از درون ترس دارم و سوال:
چهچیزی؟ چه کسی؟ کجاست که تیغ را فرو میکند در درونِ وسطِ خالیِ این رویا؟
راههای بیانتها که هیچ، بی حتی شروع، از کجای زخم سر برآوردهاند؟
یک نا امیدی و دستی محکم که دراز میشود از درون، گردنش را میگیرد در مشت، میگوید:
ـ «بیا عزیزم! اینجا خیابان است و این شکلی جدید از یک ناامیدی
الان وقتش است
شاید البته همیشه هم با یک شروع نیافتد اتفاق در خیابان
یا تیغی که به شدت در میرود و میکشد خودش را تا پای جان!»
و هنوز که هنوزه بدبختی تیغ دولبهایست که هر روز
و ما هنوز که هنوزه همانگونه گم گم گم
هنوز که هنوزه نمیدانیم برای کی؟
برای چی؟ چرا؟
از کجای زخم؟
که تا پای چهچیزی؟ چهکسی؟
کجاستِ تو اما انگار ایستاده است پای شناسنامۀ من
فرو فرو فرو و فرو رفتنم در همان اولِ صبح
از همان درونِ همیشگی
همان بدبختی
با شکلِ درازِ درآمدهاش که میگوید:
ـ «بیا عزیزم! الان وقتش است!»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید