خود هیاکل خوانی
اگر بگویید من شعرهای «محمد آزرم» را میفهمم سطری را میخوانند و میگویند: پس بگو این سطر یعنی چه؟!… و مشکل از همین جا شروع میشود. از تصوری که ما از شعر داریم. این که سطری را بخوانیم و به دنبال معنیاش باشیم و اگر درس زندگی هم بدهد که چه بهتر! شاید ذهن ما عادت ندارد به شعر تمام و کمال نگاه کند و حالا با همین ذهنیت میرویم سراغ هیاکل، که هرچند صفحه یک عنوان تازه بالای صفحه نقش بسته! اینها چیست؟! آیا هیاکل یک مجموعه شعر است؟ و “هیکل” اسمی است که یکی در میان در عنوانها ظاهر میشود؟ آیا هیاکل یک مجموعه شعر به هم پیوسته است؟ و یا یک شعر بلند است که ما تکه تکه میخوانیم؟ هر جور میخواهید فکر کنید! اختیار با شماست!
اگر فکر کنید با شعرهای مستقل طرف هستید آن وقت ذهنتان نمیتواند با ارجاعها کنار بیاید! و بعد از خواندن چند صفحه میبینید مدام به صفحههای قبل و قبلتر، بعد و بعدتر فرا خوانده میشوید! چیز مشترکی در ذهنتان تکرار میشود و شما را به قبل و بعد وصل میکند. میسازد و ویران میکند. و اصلاً کدام قبل؟ کدام بعد؟! “گذشته که آینده را میجود و پیش میرود” (صفحهٔ ۸) “که آینده را میجود و پیش میرود” (صفحهٔ ۲۶ )
در اینجا با کولاژی از زمان، مکان و زبان رو به روییم. شاید این است که در نهایت ما را به شعری کولاژ گونه میرساند. همانطور که شعر به ماهیتش اعتراف میکند:
“به صورت دست نوشته در سه تکهٔ کاغذ
بر پس زمینه حروف چاپی در میآیم دل میآیم تن
را زبان بی حدی که گوشهایش غارت افلاطون باشد
هنوز فکر میچسباندم به را میآندم به حا
ضد شده با اما سعی خودم را میکنم ” (صفحهٔ ۲۲)
خواندن هیاکل، غرق شدن و نجات یافتن مکرر در دریاییست که تمام قواعد از پیش آموختهٔ شنا را زیر سؤال میبرد و این آغاز جنگ تن به تن توست و البته “نه تنی که برای شنا به بطری داخل میشود” (صفحهٔ ۲۱ (وگرنه “قسم به غوطه وران که غوطه ورند” (صفحهٔ ۱۲)
هیاکل با ذهن طبیعی انسان سازگار است. ذهن رفت و برگشتها را درک میکند، تصویرها را به جای اصلیاش بر میگرداند و از آنجا پرت میکند به دوری دیگر و از دور به دور، نزدیک میشود. و “کلمات اینجا گرایش به گوش و وسوسه دارد” (صفحهٔ ۱۰) و “هزارتویی است اگر ردها را دنبال کنی” (صفحهٔ ۳۸)
و تو ردها را دنبال میکنی! رد بلوط و نمک را! و کافیست باور کنی “متنی که مینویسیم به درخت بلوط تبدیل میشود” (صفحهٔ ۸ ) و “دانه بلوط نوعی تکنیک برای ساده سازی انواع قرائتها که بخوانند از حا به صدا بالاتر که بخوانی به وقت بلوط” (صفحهٔ ۱۰)
و به خودت میآیی میبینی شدهای “انسان ترسان انسان پرسان از نمک به بلوط از بلوط به صلیب بیرون از خودش ایستاده ادیت در سایهٔ این حرفها که نوشتهام ” (صفحهٔ ۳۵)
آزرم ساختار را برهم میزند و پیش میرود. “پس شعر که قصد دست انداختن ساختارشکنی را دارد” (صفحهٔ ۱۴)
ساختار شکنی را که خود باردار ساختاری دیگر است” (صفحهٔ ۲۸ )
و شما را به شک میاندازد. معنی کلمهها را گم میکنید. از معنیهای قبلی فاصله میگیرید یا به زور فاصله گیرانده میشوید. و میان شک و نمک دست و پا میزنید. تا بالاخره “اینجا لحن به ستوه میآید تا راهی به سطح باز کند/ از فقدان قطعه قطعه هیچ را به هیچ ربط میدهد/ استخوانهایی که برابر ویرانههایم قرار دادهام/ جبروت است روز را تعطیل میکند/ متن را فراری/ روزی که انسان جای دیگری پیدا نمیشود” (صفحهٔ ۴۶)
و ربط در بی ربطیست وقتی ارتباطها را از قطعهای به قطعهای دیگر کشف میکنی! “در آن روز سؤال میکنید و نمیگویم/ ایمان دارید که از نمک بیرون آمدهام/ محال میکنید از بین او و خودم/هر دو را انتخاب میکنم/ رافات میزنم تا لب از مرتبه بیرون بماند/ ساعت را متفرق کنید که تنها نیستم/ و به شک برمیگردم متفارق/ که فرقها در من است” (صفحهٔ ۳۰)
کلمهها از خود دور میشوند و به چیزی میرسند که او تعریف میکند و خود تعریف را بر هم میزند.
“موسی میرود و نزاعی را که بین آنان هست/ با نان صلح میدهد و بر میگردد به سرمنشاء” (صفحهٔ ۲۶)
“و خداوند عذاب دنیا و آخرت را بر او جمع کرده است/ و تا سر منشاء به این بازی گرفتار است” (صفحهٔ ۲۶)
کدام سرمنشاء؟ نشات میگیری از آشفتگی و به انتها میرسی که ابتدایی نداشته از اول و از کشاکش شروع میکنی که “هرچند هستند و من خوشحالم شعری خواندهام/ بیرون از واسطه که نازیراست” (صفحهٔ ۹)
هیاکل را کنار میگذاری. دست میشوری از کلمهها که گلویت را چسبیدهاند. اگر بگویند هیاکل به دل نمینشیند… راست گفتهاند! چرا که از دل نیامده تا بر دل نشیند. از حلق به حلق میرسد. متورم میشود. زخم برمیدارد از تاریکی! از شب که به قول آزرم کنتراستی تیره و روشن از سکوت میسازد. تاریکی و سکوت و “هیاکل نور که ۱۴ حرف است و دیده نمیشود” (صفحهٔ ۱۲) و تا چشم کار میکند انسان است. بدون الفها و نونها!
“انسان از نقصان بر میدارم / انسان با فقدان از از/ که توسط داشت به خون/ که آوارگانی به مقسوم بود/ از قدمتش به کشف/ دریا خشکاش میزد/ تا تمام این گراتر باشد بیرون از ملکوت/ در درخت بلوط/ و صدا بریده نمیشود”
(صفحهٔ ۵۹) و هیاکل از همین جا آغاز میشود: به نام خداوند بخشندهٔ مهربان
ـــــــــــــــــــــ
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید