داعش از منظر پستمدرنیسم
شهرگان: بهراستی این ایدئولوژی از کجا میآید؟ آیا ممکن است در دوران مگاماشین، یعنی عصری که در آن تکنولوژی همچون سوارکاری بر اسبی تیزرو به چهار گوشهی زمین میتازد و اسباب آگاهی را از خورجین خود در آورده و پخش میکند، عدهای تا حدی از نعمات آن بی بهره مانده باشند که بخواهند بهواسطهی عقیدهای کلاسیک و حتی با اعمال تحریف در آن در راستای تند روی بیشتر دست به اعمالی اینچنین جنون آمیز بزنند و خود را به سرمنزل مقصودشان یعنی مرگ برسانند؟
شیرین بودن مرگ در این گروهک بنیادگرای داعش چقدر که انسان را به یاد شعار فاشیستهای قرن گذشته میاندازد:
مرگ بر زندگی، درود بر مرگ
آیا بهراستی این جلوهای از نئوفاشیسم است یا جنبشی آنارشیستی و یا گونهای پیچیده از نهیلیسم؟ بیشک ربط دادن این افراد ازآنجاکه داعیهی مذهب دارند و ایمان قلبی، و البته اتحاد منحصربهفردشان که از هر گوشهی زمین در یک کانون جمعشان میکند، آنها را از این برچسب نهیلیسم دور میکند، برای هرکسی که اندک آشنایی با مبانی این مکتب یعنی نهیلیسم داشته باشد بهخوبی روشن است که این فاکتورهای یادشده در کیسهی تهی و خالی نهیلیسم هرگز نمیگنجند. اگر بخواهیم به این عده برچسب فاشیسم را نیز بچسبانیم تنها عملکردشان که آنها را شایستهی این انتخاب میکند مرگ گرایی و اتحاد سیاه رنگشان است، وگرنه فوتوریسم و آیندهگرایی بیش از اندازهی فاشیستها بههیچعنوان اتیکتی برازندهی این گروه نیست، داعش رو به گذشتهتر از بدویت یعنی نیستی مطلق است نه آیندهی مدنظر فاشیستها. این دسته آنقدر مدینهی فاضلهای از تناقضات که حتی گذاشتن نام آنارشیست هم بر آنها علاج کار نیست، یک گروه آنارشیست بارزترین ویژگیاش ضد کانون گرایی و ضد رهبری است، نه مطیع بودن و ارادهی معطوف به قدرت در یکایک افراد گروه، و البته میل به ادارهی یک کشور و سپس کشورگشایی و جهانشمول کردن ایدئولوژی خود. بهراستی داعش چیست؟ چطور است که داعش را میشود همچون یک تابلوی آبستره مقابل چشم همگان قرارداد و سپس از هرکس یک تصویر و تفسیر تحویل گرفت؟ این گروه چگونه میتواند پارامترهایی را با خود داشته باشد که هرکدامش به یک ایدئولوژی و دستگاه فلسفی برمیگردد؟ درست انگار که یک ماشین را با لولهی یک تانک مجهز کنیم و از طوقهی دوچرخه بهعنوان چشمی شلیک در آن استفاده کنیم و سپس از مخزن آبگرمکن بهعنوان انبار گلوله، و درنهایت هم این وسیلهی عجیبوغریب را با برگههایی از کتاب مقدس مستتر کنیم و با آن به کویر و خیابان بزنیم! اگرچه ظاهری که برای این غول آهنین در سرمان تجسم میکنیم کمی خندهدار است اما نتیجه آن بهجز دستهدسته جنازهی زن و کودک و مرد نیست، انسانهایی که در شرایطی سخت زیستهاند و شرایطی سختتر میمیرند.
آیا بهراستی داعش یک گروه اسلامی کلاسیک است؟
هر بار که این سؤال را از خود بپرسید سریعاً معیارهای این مذهب و آرمانهای این گروهک به شکل علامتهای تعجب بالای سرتان سبز میشود!!!
هراندازه هم که بشود از دل هر کتاب مقدس آیاتی در راستای ترویج دین استخراج کرد، هرچقدر هم که آن دین دستور به حذف مخالفین داده باشد در مقابلش دستور و امر به دوری از کشت و کشتار نیز داده است! که این خاصیت فارماکونی هر کتاب مقدس است، بدین معنی که نه زهر است و نه دارو، و بهواسطهی زبان شعرگونهاش حاوی نوعی تعلیق. درست همانند انجیل که اگرچه ظاهراً دین صلح و آرامش است، اما در بازهی زمانی مشخصی بهاندازهای اسباب دست قدرتمندان میشود که تأویل از آن صرفاً جنگ و خونریزی میشود و درنهایت امر جنگهای صلیبی را با آن تعداد کشته و زمان طولانی به راه میاندازد.
بهراستی چه میشود که در یک برهه از تاریخ استنباط از یک کتاب دینی و تأویل آن تا به این حد رو به کشتار و جنگ قرار میگیرد؟
امروزه جهانیان داعش را بهعنوان گروهکی بنیادگرا میشناسند که از هرکجای جهان و از هر جنسیتی سرباز میگیرد و همین مسئله نیز شناخت پیکره و کالبد این گروهک را برایمان کمی پیچیدهتر میکند. چطور است که برای مثال دو دختر از اتریش خود را با هزار زحمت به عضویت این گروه درمیاورند؟
چطور است که اکثر روسای قبایل عرب (در منطقهی شکلگیری گروهک) هرکدام باکمی تأخیر و تعجیل خود را به این پیکره پیوند میزنند؟
چطور است که صدام گرایان و ضربه خوردگان نظام بعث کمکم دستهایشان از پشت پردههای بس نازک این گروه پیدا میشود؟
چطور است که رهبر این گروه یعنی ابوبکر بغدادی چند سالی در زندانهای آمریکا بوده است و پس از آزادی یکباره تا به این حد یاد آن دنیا و توشهی آخرتش افتاده است؟!
چطور است که ترکیه بهعنوان قدرتی بزرگ در منطقه کمکهای سربستهای به این گروه میکند و ایران بهعنوان قدرتی دیگر دست به سرکوب آنها میزند؟
چطور است که سایهی دوازده کشتهی فرانسوی به دست این گروه در عرض یک ساعت بر تمام جهان میافتد، اما کسی از حدود بیست هزار کشتهشدهی میانماری (آنهم در یکشب) آنچنان باخبر نمیشود؟ که اگر هم بشود بهسرعت همان یکشبی که این هزاران هزار زندهزنده در آتش سوختند آن را فراموش میکند؟
این حجم گسترده از سؤالات را در کنار آن سؤالاتی که در راستای تشخیص فلسفه و آرمان این گروهک مطرح شد بگذارید، و به دودی که از سرتان بلند میشود نگاه کنید!
عجب صیغهی غریبی ست این گروهک!
برای یافتن پاسخ این سؤالات همانطور که در بررسی هر عامل، نقد پستمدرن ایجاب میکند تا به شرایط زمینه یا شکلگیری آن نگاه کنیم و البته شرایط درونی ساختار آن عامل را نیز در نظر بگیریم، ما نیز این پدیده را در هردوی این زوایا موردبررسی قرار میدهیم.
ظهور داعش در این عصر بیشک عواملی بیرون از دل گروه را میطلبد که یافتن آنها قطعاً در اخبار تلویزیونی غیرممکن است، که خود این نیز امری قابلتأمل که به آن خواهیم پرداخت، اما در همین حال، انکار این امر که در گروهک داعش، تندروی مذهبی یکی از عمده و یا ریشهایترین دلایل است قطعاً چشمپوشی بر واقعیت امر است و گونهای دستاویزی صرف به شعارهای ضد امپریالیزمی و دور شدن از رسیدن به نتیجه.
اینکه هر نظام توتالیتار پتانسیلی را در جهت اقداماتی اینچنینی در اجتماع خود خلق میکند و اگر آن پتانسیل ایجادشده نیز حاوی آرمانهایی مذهبی در راستای شتافتن به بهشتی در ورای جهان ماده باشد آن اجتماع بهشدت تندروتر و چهبسا خطرناکتر میشود امری بهشدت واضح است، اما میشود از زاویهای دیگر نقش عوامل بیرونی از این نظام توتالیتار را نیز در ایجاد پتانسیل مدنظر را موردبررسی و پژوهش قرارداد. برای طی این روند میتوانیم نقش عوامل بیرونی را در دو جهت که یکی ناخودآگاهانه و دیگری خودآگاهانه توسط آنها اعمال میشود مورد دقت قرار دهیم. در اینجا متن را به اولین سطورش پیوند میزنیم و نقش تکنولوژی و افکتهای آن را بر یک اجتماع کلاسیک تحت فرمان توتالیتاریسم موردبررسی قرار میدهیم. بهطورقطع وقتیکه شما توسط نظام منطقهای دائماً با شعارهای مذهبی انباشته شوید و در همین حال نیز دنیای رنگارنگ غرب بهواسطهی پیشرفتهای ماتریالیستی خود و البته تکنولوژیاش شما را در معرض جلوههایی از لذات و دلبستگیهای دنیوی قرار دهد، اتفاقی که در شما رخ میدهد چیزی جز یک بمباران ایدئولوژیک و تعلیق در میان دو امر کاملاً متضاد نمیشود، از یکسو شما به حوریان و چشمههای آب روان دلبستهاید و از سوی دیگر در برنامههای سادهی تلویزیونی آن حوریان و چشمههای آب روان در مقابل چشمتان قرار میدهد! در اینجاست که وعدهی لذات بینهایت و آرمانی آن بهشت در زیر این مثل قدیمی (سیلی نقد به از حلوای نسیه) ممکن است پنهان شود!
انسان بهعنوان موجودی که یک سلف محدود دانسته نمیشود و در مقابل سوبژکتیویته و ذهنیتی پویا قلمداد میشود که در هرلحظه موجودی سخنگو را میآفریند ویران میکند، در این بمباران آرمانی و ایدئولوژیک ناخودآگاه شروع به بارگیری و تخریب هرچه که دانسته و میداند میکند، به زبان سادهتر اینکه اوامر هر نظامی را حال چه توتالیتار و چه لیبرال در ترازوی دهنیت خود قرار میدهد و سعی در سنجیدن و بهرهوری از آن میکند. فرض این قضیه که باوجوداین شکاف شگرف در میان دادهها ذهنیت تا چه اندازه آسیبپذیر میشود امری بهشدت قابل پیشبینی است، و این همان تأثیر ناخودآگاه عالم غرب بر عالم ماوراءالطبیعه و اسلامی جهان عرب است که موجوداتی اینچنین ازهمگسیخته و ددمنش را خلق میکند، موجوداتی که از شدت گمشدن در میان افکار و متناقض به مرزی از دیوانگی و جنون رسیدهاند که بهراحتی دست به هر جنایتی ممکن است بزنند.
در اینجا میشود با دستیازی به روانکاوی فردی و اجتماعی این گروهک عاملی پیچیدهتر را نیز بررسی کرد. فرض را بر این بگیریم که فردی در روند قرار گرفتن میان این تناقضات دستآخر نتیجهگیریاش بر آن میشود که دنیای ماده و لذات دنیوی بر دنیای فرا ماده و بهشت آرمانی میچربد، حال آیا ورود به آن دنیای ماده برای او همانطور که در تصاویر وارداتی ماهوارهای و رسانهای دیده است، ممکن میشود؟ آیا یک فرد فقیر از خطهی جغرافیایی عرب میتواند خود را به سواحل هاوایی رسانده و از آن شهد شیرین دنیوی بنوشد و در میان حوریانش خوش باشد؟ آیا او میتواند از حداقل امکانات، رفاه و احترام در آن قسمت از کرهی خاکی (یعنی غرب) بهرهمند باشد؟ قطعاً نه! او بهخوبی میداند که بههیچعنوان با توجه به شرایط مادی و حتی ظاهریاش جایی در آن بهشت خاکی ندارد و در همین نقطهی ذهنیت او از بهشت رانده و از دنیا مانده میشود! او سوبژکتیویته ای میشود که در لحظهای بحرانی بهشت خود را به شیطان فروخته است و زمینی را گرفته است که حق پا گذاشتن بر آن را ندارد! نتیجهی امر آیا چیزی جز یک جنون بیاندازه که منجر به بریدن سر هم نوع است، میشود؟
در اینجاست که هر قدرت باهوشی خارج از منطقه در این لحظهی استراتژیک انتخاب شایسته را به نفع خود میکند، یعنی کسی که باهوشتر است برندهای این بازی میشود.
دنیای غرب که یدی طولانی در بذرپاشی و درو میان جهان عرب را دارد که تاریخ نیز آن را بهخوبی اثبات کرده است (برای مثال جنگهای خلیج، جنگ ایران و عراق، جنگ افغانستان که بیشک جنگی در حول محور اسلام است) در این برههی زمانی که بهشدت در زیر بحرانهای اقتصادی است با جرقهای کوچک (برای مثال وعدههای آمیخته به قدرت به کسی چون ابوبکر بغدادی که سالهایی را در زندانهایشان سپری کرده است) منطقه را دچار آشفتگی منحصربهفردی میکند که هم زمنیه ای خوب برای فروش تسلیحات میشود و هم زمینهای خوب برای خرید نفت و به غنیمت بردن هر آنچه هست. او در این لحظهی سودی دیگر را نیز که از این بازی عایدش میشود بهخوبی قدردانی میکند، همان سودی را که همواره در رسیدن به آرمان دیرینهی امپریالیزمیاش لازم دارد، همان سودی که به او قدرت و شایستگی حکومت را در مقابل مردمانش میدهد. با ایجاد همچنین آشفتهبازاری، قدرت غربی در مقابل مردمش همواره موجه جلوه میکند، یعنی دولتی پاسدار از لذات و زیبایی آنها که باید در رأس کار باشد تا ورود اینچنین گروهکهای بدوی به سرزمینهایشان غیرممکن باشد.
قدرت غربی خوب میداند که برای داشتن اجتماعی تکنو پاستورال، اجتماعی که مدرنیتهی بحرانزدهاش را فراموش کند و در مقابل به آن در هر شرایطی دل ببندد و راضی باشد، راهی جز نشان دادن چهرهای هولناک از هر عقیدهی کلاسیکی خواه مذهبی و خواه غیرمذهبی نمیماند، و در این سیر چه راهی بهتر از نشان دادن چهرهی جهانی کلاسیک از دنیای عرب؟ بهراستی چه راهی بهتر از اینکه کشتار را نیز در جای دیگری خلاصه میکند و تنها ویدئوهایی از آن جنایات را در صفحههای اینترنتی نشان میدهد؟ آیا اجتماع غرب نباید سپاسگزار همچنین قدرتی باشد که خطر را در هزاران کیلومتری بیخ گوششان رد کرده است؟! برای همچنین اجتماعی دیگر چه دلیلی برای اعتراض و حرکات انقلابی و یا حتی به یادآوری مشکلات زیرپوستی خود میماند؟
در این میانه اگر عدهای هم از همین کشورها به شوق آرمانشهر آنارشیستیشان یعنی داعش راهی آن دیار بشوند هم که زهی توفیق! بهراحتی جامعه از فیلتری پیچیده رد شده است و عدهای که بیشتر از آنارشیستی دچار بحرانهای روانی هستند از گردونهی اجتماع خارج و به آنجا شتافتهاند.
اگرچه همچنان نکتههای بسیار زیادی در مورد این رخداد بهجا میماند اما میشود همین مطالب را در چند جمله دستهبندی کرد و به نتیجه گری رساند:
دنیای پستمدرن که نهایت تلاش خود را برای قد برافراشتن هر نژاد و عقیدهای اعم از همجنسگرایان، سیاهپوستان، اقلیتهای نژادی و غیره غیره انجام داد، دستآخر با تمام بار فلسفیاش به زیردستهای پنهان و آشکار قدرتها طوری شکسته و خورد شد که همان اقلیتها با اندکی تغییر رنگ جای خود را به اقلیتهای دیگر دادند و نتیجه همچنان سرکوب عدهای در راستای غنیتر کردن عدهای دیگر شد. همچنان عدهای میمیرند تا عدهای زنده بمانند و گویا که این راز طبیعتی است که قرار بود پستمدرنیته تغییری در آن ایجاد کند، اما بیخبر از آنکه تا وقتیکه کتابهای فلسفه در چاههای نفت غوطه میخورند و سپس به تولید انبوه و دستآخر به مازاد تولید تبدیل میشوند این امر ناممکن است.
در پایان نیز سخنی با اهلقلم:
میشل فوکو بهعنوان کسی که میشود او را از بنیانگذاران نظریهپردازی دانست، در مورد ” تاریخ ” میگوید:
(تاریخ همواره منبعی ست که توسط فاتحان و منصوران نوشتهشده است، و همواره نیز مرکز ثقل آن دنیای غرب بوده است، گویی که چهارگوشهی جهان خود را باید با روند تاریخی غرب وفق میدادهاند.)
هیچگاه جنگی به شکستخوردگان و یا مردگانش اجازه و توانایی آن را نمیدهد که تاریخ را کتبشان ثبت کنند! حتی در این جا نیز آن فاتحان (چه بهحق و چه بهناحق) تنها به نوشتن نام و ماجراهای سرداران و بزرگان خود بسنده کردهاند، و به همین واسطه تاریخ همواره سیاهچالی خالی از اسامی سربازان و کشتهشدگان سطح پایین است، بهدرستی که در هیچ منبع تاریخیای صدای فریاد زنان و کودکان به گوش نمیرسد.
حال باید این سؤال را از خود پرسید که آیا امروزه استناد ما به اخبار رسانهای و قلمزدنمان در همان محور، گونهای بازگشت به همان تاریخنویسی کلاسیک محسوب نمیشود؟ آیا به بهراستی تعداد بیست هزار
” انسان ” کشتهشده در میانمار (در چند سال گذشته) به آن اندازه کم بود که باید در یکشب فراموش میشد؟
آیا تعداد انگشتشمار کشتهشدگان و یا به گروگان گرفته شدگان غربی (که صدالبته بهناحق) تا آن حد زیاد بود که باید در یکشب گوش تمام جهانیان را کر میکرد و نان داغی برای تریبونها میشد؟
آیا فرانسه همان کشوری نیست که به روشی پیشا قرونوسطایی کشور دیگری چون مالی را به دلیل منابع عظیم طلا و اورانیوم اش به استعمار و استثمار درمیآورد و حتی زبان رسمی آن کشور را نیز در راستای پاک کردن هویت فرهنگیشان به زبان فرانسه تغییر میدهد؟
آیا اینچنین کشورهای با واردات برده از کشورهای آفریقایی و همآنهمسانسازی زبان خود باعث سیل عظیم این دسته مهاجرتهای غیرقانونی و ترویج کینه و نفرتهایی تاریخی (هرچند متفاوت) نشدهاند؟
آیا داعش بهاندازهی یک متن ادبی! ارزش ندارد که بخواهد (همانند تمام آنچه در این مقاله گفته شد) درزمینهی خود قرارگرفته و ریشهیابی شود؟
سؤالات بسیاری است که باید هر اهلقلمی از خود بپرسد، تا اینکه مبادا دوباره و چندباره صدای مظلومان در زیر فشار قلمهای تکهتکه و تبدیل به واژههای کذب شود.
البته کشورهایی مانند ایران و روسیه و حکومت بشار اسد از وجود داعش بیشتر سود میبرند بنا به تحلیل ”بسیار” علمی و روش مندانه شما این حکومتها با زرنگی خرمنی را درو میکنند که همتایان غربیشان با مرارت کاشته اند … تحلیلتان کمی نخ نما شده است … چرا غرب باید تروریستهایی را پرورش دهد که به واسطه وجود آنها ایران زیر بار بازرسی تسلیهاتی نرود و به دلیل خطری که مرزهایش را تهدید میکند بنیه نظامی خود را قوی کند و از آن طرف روسیه اجازه مداخله مستقیم در جنگ داخلی سوریه را داشته باشد و به مخالفان اسد شلیک کند حال آنکه داعیه حمله به داعش را داشته است؟؟؟