داعش و داعشها؛ برآمده از کینه و رنجی هزاران ساله
عصر مگا ماشین، تجارت بین قارهای، تبادل فرهنگی، عصر لذت، برهنگی، قدم زدن در شهر میان چراغهای چشمکزن، پوسترهای تبلیغاتی، مواجهه با گروههای حمایت از حیوانات، گروه نوازندگان موسیقی محلی، مصرفگرایی، عصر اطلاعات، چرخیدن در فضاهای مجازی، حمایتهای انسانی، دوستیابی، دیدن عکسهای آشنایان و غریبهها، دیدن چند سر بریده و قاتل که با انگشت به دوربین اشاره میکند ، دیدن کودکی که سر بریدهای را در دست گرفته و مشغول بازی است، دیدن ویدئویی از شعار و اهداف گروهک داعش!
این است دیالکتیک اَبَر فرهنگ و خرده فرهنگ در فقر!
این روزها کمابیش هر کسی در هر گوشهی جهان لااقل یک بار نام این گروه بنیادگرای اسلامی، یعنی داعش را شنیده است، گروهی که ماهیت آن به واسطهی عملکردهای منحصر به فردش باعث تمایزش با دیگر گروههای هم ایدئولوژی و مشابهاش شده است.
داعش به عنوان گروهکی که کشتن را نه تنها جادهای هموار در راستای رسیدن به اهداف، بلکه آن را مایهی افتخار و مباهات خود نیز میداند، امروزه وابسته به همین تفکر، با ترویج صحنههای دردناکی در فضاهای مجازی و غیرمجازی از خود کراکتری را نشان داده است که تحلیل و پردازش آن بی شک نیازمند مراحلی پیچیده است.
در بررسی دلایل شکلگیری اینچنین ماسک وحشتی بر چهرهی عدهای از بشر، شاید ارتجاعیترین و تقلیلگرایانهترین نگرش، نسبت دادن تمامی اتفاقات اخیر به ایدئولوژی این دسته، یعنی همان اسلام باشد، میشود اینگونه گفت که بررسی داعش و تنها رسیدن به کلمهی “اسلام” درست به مثابهی آن است که در تابلوی جیغ مونک تنها آن صورتک هراسان در حال فریاد زدن را دست نخورده باقی بگذاریم و باقی را با رنگی سفید بپوشانیم، سپس اثر را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.
در این مقاله به دور از در نظر گرفتن مبانی ریشهای و تفکری اسلام که برای همه کمابیش روشن است، به بررسی نقش “فرهنگ مسلط” در شکلگیری این دیالکتیک پرداخته میشود، تا به این واسطه نقش هر یک از اعضای جامعهی جهانی در این روند مشخص شود.
ریموند ویلیامز در تعریف فرهنگ مسلط میگوید: فرهنگ مسلط که امروزه غرب همچون پدری دلسوز آن را ترویج میکند، ترکیبی است از فرهنگ والا و پسامدرن، فرهیختگی و بازاری گری.
ویلیامز در این جمله به خوبی نشان میدهد که منفعتطلبی غرب و جهان متمدن در ورای این پوستهی نازک فرهنگی، علیرغم شعارهای نسبیگرایانه و برابریخواهانهاش، چگونه زیست میکند. او پایان این ماجرا را سست شدن هویتهای سنتی و در نهایت تبدیلشان به فرهنگ “باقیمانده” میداند، فرهنگ باقیماندهای که چون شکل در حال ظهور پیدا میشود، در این حالت است که خانواده، مذهب، جامعه، قانون اخلاقی، سنت مذهبی، گروهی قومی، ملت-حکومت یا محیط طبیعی به هنگام مصیبت وارد آمده میتوانند الهامبخش جنبشی شوند که در رویارویی با فرهنگ مسلط کنونی داعیهی آنچه را که فراسوی آن است دارد. در اینجاست که هم زمان با خبر دادن پست مدرنیسم از پایان تاریخ، مذهب با ظاهری متفاوت و باطنی یکسان با گذشته، که او را به گونهای آوانگارد (حداقل در ذهن هوادارانش) نشان میدهد، به اجرای سناریوی مدرنیستتری ادامه میدهد که سرانجام آن نیز بازگشت به گذشته، آن هم در چهرهی آینده است.
ت. س. الیوت نیز با پیشبینی این امر جامعهی آتی را جامعهای سخت آسیب پذیر میداند و در همین رابطه میگوید: “جامعهای که در آن شتاب ناسنجیدهی ما برای آموزش همه ” به آسانی زمینهساز بستری میشود که در آن
((چادرنشینان وحشی آینده در کاروانهای تمام مجهز خویش بست نشستهاند)).
الیوت پایان این حجم گستردهی فشار از فرهنگ مسلط به خرده فرهنگ یا همان مذهب را که آرمانهای خودش را در مقابل قدرت بی اندازهی آن از دست رفته میبیند، یا ظهور قدیسان و یا ظهور انسانهای بدوی میداند!
نگاهی گذرا به اندیشهی اکثر فلاسفهای که فرهنگ شناسی در راس کار آنها قرار داشته به خوبی همچون جملههای یاد شده، ما را در مقابل نور تند و قرمز خطری قرار میدهد که از سالیان پیش همواره در فضای اطرافمان میچرخیده است، گویا پیشبینی ظهور اقلیتهایی چون طالبان، نئوفاشیسم، داعش و … برای کسانی که در این زمینه تعقل و تفکر کردهاند، آنقدرها کار دشوار و سختی نبوده است.
ترویج فرهنگ مسلط توسط غرب، خصوصاً آمریکا از دهههای گذشته به واسطهی تکنولوژی آنچنان رشدی تصاعدی پیدا کرده است که میشود گفت راه صد ساله را در یک شب طی کرده است، اگر در قرنهای پیش تسلط بر فرهنگ حاکم بر کشوری مستلزم لشکرکشی و پیروزی در نبرد و پس از آن تغییر آداب و رسوم، مذهب و زبان آن کشور بود، امروزه تنها فرستادن ماهوارهای به هوا وسپس تولید گیرندههای آن در سطحیترین مرحله از تاثیر گذاری، توانسته تمام آن پروسه را به حداقل زمان ممکن و حداقل کشتهی ممکن کاهش دهد. اما همیشه در این بازهی زمانی-تاریخی روند تاثیرگذاری فرهنگ مسلط ، اینقدرها آرام و خونسردانه به شکل جنگ نرم پیش نرفته است، وقوع جنگهای مستمر در کشورهای مستعمره دیروزی از جمله کشورهای حاشیه خلیج فارس، نشان از همین واقعیت غیر قابل انکار دارد.
“ارتش” به عنوان شکل پیشرفتهی “پلیس” که فرمی از همان اما در غالب بین مرزی است، امروزه توسط دولتهای مختلف، هر آنجا که لازم باشد، با نقاب صلح طلبی و ترویج فرهنگ آرامش طلب، بی آنکه اندکی به همان تفاوتهای فرهنگی حاصل از موقعیت جغرافیایی هر خطهای توجه داشته باشد،در حرکتی سریع، شعار صلح طلبانه و برابرخواهی همان پسامدرنیسم را در زیر بمبهای خود، واژگون و نوع جدید و خونباری از یکسان سازی را عملی میکند.
در این میان عجیبتر از همه، اذهان عمومی در کشورهای ترویج کنندهی فرهنگ مسلط است، خشونت در میان کشورهای توسعه نیافته و فقیر، درست همانند همان ترویج فرهنگ والا به واسطهی تکنولوژی، در زمان بسیار کوتاهی در سرتاسر جهان پخش میشود که بازتاب این امر نیز در نهایت بوجود آمدن نگرشی در ذهن متمدنان است که آنها را منجیان بلامنازعهی خیردوستی و کشورهای توسعه نیافته را گروهی انسان بدوی که در انتظار لطف و بمبهای آنان است میشود.
اسلاویی ژیژک در کتاب ((خشونت))، خشونت را به سه دستهی کنشگرانه (جنایت و ارعاب)، کنشپذیرانه (نژادپرستی و تبعیض) و نمادین تقسیم بندی میکند، او در این کتاب دو نوع اول خشونت یعنی همان کنشگرانه و کنشپذیرانه را از جمله ابزارهای رسانهها برای قلب رئوف بینندگانی میداند که از دیدن این جلوههای خشونت آمیز آنقدر تحت تاثیر قرار میگیرند که ممکن است چند ثانیه دیرتر سر میزشان حاضر شوند!
ژیژک در این کتاب آخرین و پیچیدهترین مرحله از خشونت، یعنی خشونت نمادین را نوعی از خشونت میداند که به ظاهر از هیچ جایی نشات نگرفته است و به همین دلیل نیز انگار که اصلا وجود ندارد، خشونتی که خود نابودکنندهی قانون است و تمامی مرزها را به شکل بی حد و حصری از میان میبرد گویی که (صرفا نشانهی بی عدالتی جهان است) خشونت برگرفته از تاثیرات مخرب نظامهای سیاسی و اقتصادی، شرکتهای چند ملیتی و طرفدار مردم سالاری که هر روز بر طبل انسان دوستی میکوبند. خشونتی که بر خلاف انواع دیگر ((ویژگی مستقیم برخی اعمال نیست بلکه بین اقدامات و بستر انجام آنها، بین فعالیت و عدم فعالیت سرشکن شده است)). او بحرانهای اقتصادی را نمونهی کوچکی از آن چیزی میداند که این انسان دوستان با بوجود آوردنش زمینهی ایجاد همان خشونتی را پدید میآورند که با آن مبارزه میکنند. اقداماتی از این دست که در بهترین صورت منجر به همان اعتراضات سانتی مانتالی میشود که به چیزی جز نفیهای انتزاعی ختم نمیشوند.
نگاهی به وضعیت کنونی کشورهای پسااستعماری به خوبی نشان دهندهی وضعیت اقتصادی و روانی آنها و همینطور احساس شکل گرفتهی جهانی در مقابل آنهاست، گویی که در این مناطق بحران عاملی بنیانی است که همواره برای غرب فارماکونی افلاطونی است، دارویی که به واسطهی آن هم گاها نیش میخورند و هم نوش میکنند و از همین رو نیز شمایلی فرابشری برای خود میسازد که همواره در جهت ایجاد صلح باید از خواب و خوراک خود بزند! حال آنکه بی نظمی و آشفتگی منطقه همان وضعیت گل آلودی است که این موجود فرابشری از آن بیرون میزند، موجود عظیمالجثهای که لباسی پوشیده از مدالهای افتخار بر تن دارد و اسلحهای لیزری در دست! بدرستی که میشود گفت وضعیت حاضر همان وضعیت نشان داده شده در فیلمهای هالیوودی است که در آن موجوداتی وحشی و ناشناخته توسط سربازان و پلیسهای سلحشور آمریکایی از بین میروند.
تری ایگلتون در کتاب “ایدهی فرهنگ” فرهنگ هر خطهی جغرافیایی را برآمده از جغرافیای آن و موقعیت انتزاعی و امروزی همان فرهنگ را سازندهی همان خطهی جغرافیایی میداند، در اینجا ما با تعریفی از فرهنگ مواجه میشویم که طی آن پروسهای غریب و ناشناخته دست در دست ویژگیهای ذاتی و یکسان بشری میدهد و عقاید، باور، سنن، مذهب خاصی را بوجود میآورد.
ایگلتون معتقد است به واسطهی همین روند پیچیدهی شکل گیری فرهنگ، بسیار دور از منطق، سطحی و ارتجاعی است اگر که فرهنگی را بخواهیم از فرهنگ دیگر نیک سرشتتر و آگاهتر بدانیم، او در همین رابطه مثال میزند که ارجحیت دادن فرهنگی نسبت به فرهنگ دیگر درست به مثابهی ارجحیت دادن زبان اسپانیایی به زبان عربی است.
میشود با توجه به موارد یاد شده، اینگونه استنباط کرد که اگر هر فرهنگی در شرایط یکسان اقتصادی نسبت به شرایط اقتصادی فرهنگ دیگر قرار گیرد، و به جایگاه اصلی خود برگردد، نه تنها عوامل تحقیر و تائید کننده در اذهان کاهش مییابد بلکه همان فرهنگها به عواملی مجذوب کننده نیز در ذهن بشر تبدیل میشوند، چیزی که میشود گفت از دیرباز عاملی غریب و به دور از حق در ذهن غربی وامدار از فرهنگ والا بوده است. فرهنگ والایی که شکل گیری آن نیز بی شک مرتبط با همان جغرافیای شکلدهنده اش بوده است.
داعش و داعشها را میشود امروزه تنها برآمده از فقر اقتصادی و کینه و رنجی هزاران ساله دانست، کینه و رنجی که در عصر سرعت و اطلاعات زیر فشار تحقیری جهانی، چون روحی سرگردان در بدن پوسیدهی جنازهای رفته و از زیر خاک بیرون زدهاند.