درباره فضاسازی خبری و رسانهای پیرامون مرگ نهال سحابی
نوشته علی ثابتی
اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود، دوست بود، همدم بود، همقدم بود، و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعهای معادل از دست دادن یک هم-فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک "نهال سحابی" است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی، یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت، یعنی منظومهای یکسره انسانی و انضمامی و عینی، ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست دادهایم، پس، نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازندهی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر میشود. نمیخواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران میدهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده، در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوهی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛ اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطهی این مرگ با دقیقاً رسانهای به اسم فیسبوک روشن سازم.
نخست اینکه کسانی چون سرکار خانم مسیح علی نژاد یا صفحات فیسبوکیای نظیر بیست و پنج بهمن و فعالان رسانهای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه میدهند. از همه بدتر سایت جرس آتش-بیار معرکهی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی، فعال حقوق بشر، و بهنام گنجی، دوست وی، زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط میدهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بودهاست. یعنی اینگونه استدلال میشود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است. چون به واسطهی دوستی های غیرسانهای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پارهای توضیحات را ضروری میدانم و ارائه میدهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانهای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته-سازی و سیاسی-نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت، ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. فکر نمیکنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانوادهی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد، کسانی که در یک کلام فرزند-مردهاند و به سوگ مرگ فرزندی نشستهاند و ناگهان میبینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمیهای سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداریای بابت این ضایعهی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند، ناگهان با یک فضای امنیتی رعبآور نیز مواجه شوند که در حالت عادی میتواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد.
من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بودهایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبهی سیاسیای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمیشود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفتهاند که در فضای بستهی سیاسیای زندگی میکنیم، استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربههایی هم که نصفه شبها زیر لاستیکهای ماشینهای پایتخت له و لورده میشوند، به دلایل سیاسی از بین میروند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی میکنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم میزنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئلهای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی میشوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که میشود گفت دیگر هیچ جنبهی ملموس و عینیای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو میشود. از همین روی میتوانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئلهی سیاسیای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم میتوانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئلهی سیاسیای دست کم به شکلی که فعالان رسانهای مطرح میکنند وجود ندارد. واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیستهای ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر خانم علی نژاد بیهیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانوادهای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایهی قلم-فرسائیهای منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون "معشوقه"ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که میتواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانوادهی داغدار باشد. مرگ او را در صدر توجه ارباب رسانههای مجازی قرار میدهند. طبیعتاً خانوادهی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچهی قلمهای سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچهی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانوادهای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمدهاند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کردهاند در معرض عرض عموم بگذاریم. واقعاً چیزی فراتر از بلاهت لازم است تا اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباباش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این "خبرسازیِ" متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانهای را فتح میکند از یک یک شمایی که این متن را میخوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظهای پریشان حالیِ خانوادهی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجهایم.
مسئلهی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانهای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل میکند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانهای و چه در بیرون از این فضا میشناختهاند و طبعاً از خبر شوک-آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشستهاند بگذریم، این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی میتواند داشته باشد؟ آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟ آخر این چه منطقی است که باعث میشود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را "جلقی عاطفی" نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ میتوانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالتها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته دربارهی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او، خانوادهی او، دوستان او، در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانهای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعهی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازهای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر میکنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان مینشیند را میباید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی میکنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه میشویم که میشود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای در باب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت. از یک یک تان درخواست میکنم، هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمیرسد، که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالتهای کارها و نوشتههای تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید