«دنیای من محدود به همجنسگرایی نیست. من از همه چیز مینویسم.»
میتوان گفت که این رمان در داستان نویسی فارسی، اولین نمونهی خلاقانه از نویسندهای همجنسگراست که با چنین شروع ِ شجاعانهای خواننده را غافلگیر میکند:
I am twenty one. I am a homosexual. I like the afternoon sun.
داستانی کم سابقه در ادبیات فارسی.
داستان در سبک سورئال و با زبانی شاعرانه و قوی روایتگر عشقها، شکستها، ترسها، اشتیاقها و ناامیدیهاست.
داستان روایتگر پسری است همجنسگرا که همخوابه فراعنه میشود، باردار میشود. پسری که در ترس و تردید به پُکر عاشق است، پسرِ بدون اسمی که نشان ستارهی داوود را نشان صلح میداند و در صحرا نوزادی میزاید. او ناظر تراشیدن الههی اسرائیلی از چوب است و مادرش در بقایای یک کشتی قدیمی در آب زندگی میکند.
پسری که در روایتهای کوتاه و تأثیرگذار، هولوکاست را جلوی دیدگان خوانندهی ایرانی میگذارد که سالیان سال، هم حکومت و هم مردم آن را سانسور کردهاند.
داستان با چیدمانی عالی پیش میرود. اساطیر و قهرمانان و فراعنه در کنار هم میزیند و زمان و مکان در شکل دیگری جریان خود را طی میکند.
یکی از مشخصههای عالی داستان این است که خواننده با زندگی طبیعی یک همجنسگرا آشنا میشود، بی آنکه همخوابگی موضوعیت اصلی آن باشد، عشق، ترس و تردید، بیزاری از جنگ، امید و… از مضامینی است که خواننده با آن مواجه میشود.
به بیانی دیگر، نویسنده روایتگر زندگی عادیِ همجنسگراست که همانند سایر افراد احساسات و عواطف، عملکردها و رفتارهای مختلف دارد.
در داستان، زیبایی و عشق عمیق یک همجنسگرا به همجنس خود، وجوه طبیعی و عادی آن را ظاهر میکند. خط قرمزی که برداشت عمومی جامعهی ایرانی آن را به تابویی سخت و استوار بدل کرده است.
تابویی که نویسنده با قلم توانا و با خوشساخت ترین فرم ممکن آن را به چالش میکشد.
دنیایی که نویسنده در داستان خود خلق کرده، دنیایی پر از زیبایی و شعر و ادبیات خلاقانهای است که با دنیای جامعهی ایرانی که در آن همجنسگرایی و همجنسگرا مقولهای مشمئزکننده، طرد شده و پلشت است، تفاوت فاحش دارد.
پیام فیلی در پاسخ به پرسشهای یکی از خبرگزاریها دربارهی جامعه ای که در آن زندگی میکند، چنین میگوید:
آیا داستان شما یک داستان عاشقانه است؟
داستان من داستانیست دربارهی عشق… جنون… بدنامی… رؤیا. داستانی دربارهی تنهایی و ترس از آن. دربارهی همخوابگی با فراعنه و شبگردهای ناشناس. داستانی دربارهی پذیرش و آزادی. متنی برآمده از بیزاری من از جنگ… بیزاری من از جامعهای که در آن زندگی میکنم. جامعهای که بخش بزرگی از آن گرفتار دیگری انگاری و نفرت ورزیدن به این «دیگری»ست؛ نفرتورزی به همهی آن دیگریها که خودش تولید میکند تا بتواند به آنها ابراز نفرت کند. مثل اینکه احتیاج دارد به تنفر. داستان من اعلام برائت از این جامعه است و همزمان دعوت آن به آزادی، رواداری و منطق پذیرش. چه بخواهیم چه نه، باید پذیرفت که در این جامعه نژادپرستی عملاً بروز دارد. شاید هر کجا بشود یکی دو تا از هواخواهان هیتلر را حتی پیدا کرد. من این را مکرر با چشمهای خودم دیدهام.
انتقاد شما متوجه حاکمیت است یا مردم؟
من از حاکمیت حرف نمیزنم. دارم از مردم حرف میزنم. از مردمی که به چشم تحقیر و تنفر به اقلیتهای جنسی نگاه میکنند. مردمی که در نهایت باید باور کرد که این حاکمیت فاسد و سرکوبگر برآمده از آنهاست. حاکمیتی که نژادپرستی را جار میزند و واقعهی وحشت باری مثل هولوکاست را در روزِ روشن جهان انکار میکند. حاکمیتی که تبعیض علیه همهی اقلیتها به ویژه اقلیتهای جنسی را با پشتوانهی قانونی اعمال میکند. یکی از اثراتی که داستان من میتواند داشته باشد و خوشحالم از بابت آن، این است که خوانندهی ناآگاه در رویارویی با آن درمی یابد که زندگی یک همجنسگرا یک زندگی سرشار از فساد و بیبند و باری نیست. درمییابد که زندگی یک همجنسگرا وقفِ جنسیتِ عریان نیست. درمییابد که یک همجنسگرا «دیگری» نیست. بلکه زندگی او هم مثل زندگی همهی آدمها سرشار از همه چیز است؛ سرشار از تنهایی، عشق، ترس، شکست و پیروزی، اشتباه و پشیمانی، سرشار از احساس زیبایی و احساس درد. سرشار از همهی چیزهای دیگری که در زندگی هر کسی میتواند باشد و هست. زندگی یک همجنسگرا حتی میتواند به گونهای شاعرانه باشد که شما آن را قدری هم اغراقشده بدانید.
قسمتی از داستان:
… من و پُکر تمام بعدازظهر را در چشمهای یکدیگر گذراندیم. تا اینکه او ناگهان مثل کسی که متوجه غفلتی بزرگ شود باعجله نسیمهایش را از آسمان من جمع کرد، آنها را توی جیب پیراهنش گذاشت و مثل خدایی که در مِه ناپدید شود در چارچوب در ناپدید شد.
من بادبادکها را پایین کشیدم . آسمانم را تا زدم و چهارپایه را گذاشتم که همانطور در وسط نشیمن بماند…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید