دو خوانش بر دو مجموعه شعر از سهیلا میرزایی
الف. مجموعه شعر “میچکا غیرقانونی میخواند”
“خورشید از آن پشت تالاپی افتاد پائین
“خورشید از آن پشت تالاپی افتاد پائین
دلم پولوم شد به رنگ زرد
فریاد کشیدی
کابوسهایم توی هم لولیدند
آدمها در خوابهای من
هی بازیگوشی میکنند جایشان باهم عوض میشود
دیوار
در عقیمترین زمستان شهر بادار شدهام با ویاری از دیوار و حروف
بچرخانیدم بکوبیدم
شعرم شاید گریه کند پرشور!
آخرین روزی است که زمین سمبول من است
درونم لبخند میزند
و من در پاسخ به او غریبه ماندهام
نفسی تازه کنیم؛ و گردشی در مجموعه شعر”میچکا غیر قانونی میخواند” داشته باشیم .
“شاید ، اگر نور نبود
منطق پرواز دگرگون میشد!”
سهراب سپهری
سهیلا میرزایی مجموعه شعرش را در دو دفتر، در یک جلد در برابر ما میگشاید، شعرهای متاخر اول آمده است و شعرهای متقدم در قسمت دوم کتاب است. شعرها همه در خارج از ایران ، با تاریخ و نام شهر حک شده است. شاعر صادقانه مسائل و مشکلات یک زن را برایمان بدون کم و کاست روایت میکند. راوی شعرها ، حکایت از یک زن با اعتماد بنفس را در برابرمان میگشاید، ولی با کوله باری از درد و رنج ،هول و تکان، غم و شادی، تضادهای درونیاش را میگشاید، و ابایی از بر ملا شدنش ندارد، این جنبه از رازگشایی ، از حسنهای شعر سهیلا ست، در ضمن شعرهایش مدرن و بعضی مواقع پست مدرن است. کل مجموعه را که تورق کنی، نشان از پختگی و شناخت شاعر از شعر دارد، بعضی مواقع که شعر یا مصرعی انتزاعی میشود، خواننده وارد به شعر میفهمد شاعر با شناخت بعضی واژهها و مصرعها را آورده است، که خواندن آنها را لذت بخش میکند! حال با هم پرسه بزنیم در شعرها، ولی بیشتر در سه شعر بالا مکث میکنم، هر کجا لازم باشد نقبی به دیگر شعرها میزنم.
شاعر اینچنین عقده دل را میگشاید:
“زنی شبیه ذوزنقهام
تکثیر وهی تکثیر میشوم
گوشههایم در پنهان کاریهای تو پناه میگیرد”
و چه زیبا ادامه میدهد:
گوشهای هم گوشه گیری میکند
هی میخواهد بگوید بیهودهام بیهودهای
گوشهها و زوایای تاریک و روشن زنانهاش را میگشاید، به نظرم در این شعر، سهیلا به شعر نزدیک میشود.
و باز میگوید:
“گوشههایم که به جان هم میافتند
قی میکنم
و برای ناتوانیام دلم میسوزد!”
دقیقا حالاتش را تجزیه و تحلیل میکند، و برای ناتوانی خود و انسان دلش میسوزد!
سهیلا در شعر شکل صبور زیستن یا صدای سادهی توفان، خود را عریان بیان میکند:
“وقتی ذهنم میخواهد با یک تکه کاغذ صمیمی شود
کلید را فشار میدهی
و من برهنهام”
در شعر “سنگینتر از این نمیتواند بیدار بنشیند” شاعر از دیده نشدنش در عذاب است، کاری میکند که بودنش و جاندار بودنش را به خودش ثابت کند:
“سیفون را که میکشد
میخواهد بگوید که هست”
سهیلا از علامتهای نقطه و سوال وتعجب در شعرش زیاد استفاده نکرده است، ولی همان اندک نشان از تاکید دارد، از حسنهای کتاب است.
سهیلا در شعر “خورشید از آن پشت تالاپی افتاد پائین” کابوسها و اضطرابهایش را در خواب رونمایی میکند و آن هنگام که خورشید نورش را روی صورتش پخش میکند، از خواب کابوسوارش میپرد و فکرهای پریشان خوابش را مرور میکند:
“از جا میپرم
دیرم شده است ؛ باید دوش بگیرم.”
خواننده پی میبرد در جهان مدرن زمان مهم است و اضطرابزا و استرسآور!
و چه خوب میگوید:
“در خوابهای من همه همدیگر را میشناسند
من با خود غریبه ماندهام”
نشانههای جامعه مدرن و از خودبیگانگی فرد و برعکس است.
در شعر “شاید فاحشهی لختی باشی” شاعر بی کم و کاست خود را بیان میکند و چه حالاتی میتواند داشته باشد! اگر شاعر در شعر بالا، عریانی را جانشین لختی میکرد، بار معنایی بهتری داشت!
در شعر “حضورم معانی را گم کرده است ” دلواپسی و دل شوره زنان را نشان میدهد.
“عقربهها هشدار میدهند
دلواپسم!”
در شعر “چشمهایت هنوز مهربان هستند” داستان مرگ عزیزی را شاعر حکایت میکند که پشت زمانها به خواب ابدی فرو رفته است:
“در تو آرامشی بی نظیر
در من عشقی سخت
با چشمهای بسته چه میبینی؟
آیا اندوهم را میبینی، آب شدنم را؟”
در شعر خوش ساخت دیوار، شعری سراسر هول و تکان و ترس، در جامعهای که همه چیز بن بست است، او خود میگوید:
“در عقیمترین زمستان شهر باردار شدم با ویاری از دیوار و حروف.”
سهیلای شاعر میسراید:
حرف بالا میآوردم
شعرم گریه کرد!
نشان از جامعهای سرشار از رعب و وحشت، و عاشقان واژه را سلاخی میکنند و در تلخی ایام، آزادی را سلاخی میکنند، و شاعر مانده است حیران، آیا کودک شعرش زنده خواهد ماند!
در اکثر شعرها، ترس و وحشت و اضطراب به چشم میخورد و جایی در شعری میگوید:
“با کلمهها غلت میخورم
به پهنای من شعر میشوند
به درازای راه کلمه میشوم
کلمه راه میشود باریک میشود پهن میشود
پر میشود پف میکند تف میکنم”
شاعر اما در این دنیای هول و تکان و عجیب و غریب، رگههایی از امید را با خود حمل میکند:
“شاید انسان سیاه مشق است
یک جرعه حضور که به خاک اطمینان میدهد.”
سهیلای شاعر، پیش از این مجموعه “یک سین جا ماندهام” را در سال ۱۳۷۷ در تهران چاپ کرده است، و سومین مجموعه شعرش را سال ۲۰۱۵ در کلن به نام “میافتم از دستم”. و ببریم سبد سبد شعر و واژه در جهان بی ریخت، تا در دنیای شعر و نور لختی و لمحهای ، فارغ از اما و اگرها گردش کنیم.
ب. مجموعه شعر “میافتم از دستم”
فرازهایی از شعرهای این مجموعه:
“چشمها به حدقهشان بود که خیانت کردند”
“مرورم را به خاک سپردهاند”
“کمی دورتر بنشین در حال برهنهات چمباتمه بزن-“
“خاک نیز به استخوانهایش خیانت کرد”
در شعرهای سهیلا میرزایی شاعر، ما با سورپرایز مواجهایم! آنقدر زیبا دنیایش را برایت شرح میدهد که با وجودت عجین میشود. شعر را خوب میشناسد. زبان شسته رفتهای دارد، قدر واژهها را میداند و سر سفره شعرش ما را دعوت به خوب دیدن میکند و باید پیش داوری نداشته باشیم تا واژههایش ما را تسخیر کنند. شعبده بازی نمیکند اما از امکاناتش به نحو احسن استفاده میکند و صداقت و راستگویی و بیان افکارش بدون روتوش کردن، از حسنهای جهان شعرش است.
تیتر کتابش ما را نوید میدهد که با شعرهای متفاوتی روبروئیم، “میافتم از دستم” رها شدن است، یا به قول مسعود کریمخانی “از دست خودش میافتد” تا ما را با جهان زیبایش آشنا کند و سبد سبد واژه و شعر، نتیجه رها شدن در این هستی بیکران است.
شاعر ما را در آغاز با پا گذاشتنش به جهان انسانی آشنا میکند:
“آهی بود که مادرم کشید
آغاز شدم با نقطهای
در اول خط
همین که پاهایم را شناختم
به راه افتادم”
و شاعر به راه میافتد تا مهر خود را حک کند در این گستره خاکی، اگرچه “چشمها به حدقهشان خیانت کردند-” نشان از فصلی ست که متفاوت با فصلهای دیگر است!
در شعری میگوید:
“اینجا ختنه میشود زبان
ببین تنم تنم
عبور میکنی از تنم بی مرز
مرورم را به خاک سپردهاند-“
به راستی سنتهای غلط و جهل و نادانی زبان را مسخ و دگرگون میسازند و زندگی را از پویایی میاندازند و مجال باروری را میخشکانند!
در شعری خود را عریان میکند:
به هر رنگی نقاشیام کنی
خیانت خواهم کرد
دنیای زنانه و انسانیاش را بی پرده بیان میکند، تا افتادن از دستش را معنی کند، عصیان را به حرف بیاورد، در شکل مثبتش، “از هر جای کلمه بنویسیام/ خیانت خواهم کرد”
در زیر پوست تنت جا ماندهام، یکی از شعرهای پخته و شکیل کتاب است، راحت حس زنانه خلوتش را عریان بیان میکند. شاعر با اعتماد به نفسش از عریانی اروتیک لحظههایش رونمایی میکند ، و ممنوعهها را آشکار بازگو میکند، و میخواهد بگوید من هستم!
“تب کردهام
روی داغی تنت راه رفتهام فکر کردهام خوابیدهام”
“کمی دیگر با تو خواهم خوابید
آن وقت
با یک حرکت دست کمی از دیروزت را پاک خواهم کرد”
زندگی به جلو حرکت میکند و چیزها و اتفاقات نو، دیروز را پاک میکنند و اتفاقات و حرکات جدید نو میشوند، شاعر در این افتادن از دستش، تجربههایش را در هر ایستگاه زندگی ثبت میکند!
شعر تردید نکن هم از شعرهای جاندار و خوش ساخت این مجموعه شعر است . خلوت زنی را بازگو میکند که از زندگی مادر و سنتی فراتر از تن رفته است و عبور کرده از تابوها و اجزای بدنش را لمس میکند و با خاطراتش میعادی دارد:
“کش دادهام خودم را تا عریانی
میخواهم لخت مادرزاد بنشینم
لخت فکر کنم
لخت بخوابم
با پستانهایم خلوت کنم
دلم برای عشقهای قدیمی تنگ شود
بار دیگر کشف شوم”
وقتی نگاه عوض شود، دنیای ما دگرگون میشود و ما به سادگی خلوت خود برمیگردیم، و لحظهها را عاشقانه در آغوش میگیریم و اعضای بدنمان را درک میکنیم و دوباره متولد میشویم و دوباره آغاز و کشف میشویم، تردید نکنیم، ما با نگاه بدون حجاب و زنگار ، جوانههای زندگی را آبیاری خواهیم کرد!
درد غربت و تنهایی را چه عریان بازگو میکند :
“راستی سالهای غربتات را شمردهای؟- “کدام غربت؟ کدام تنهایی؟ در جهان انسانی غریب بودن، این نغمه تا کی نواخته خواهد شد، و حزن غربت ما پایانی هم دارد!”
“یک کوچه مانده به تو گم میشوم-” در غربت انسانی همه گم شدهایم و کوچههای تنهایی ما چه بزرگند که به هم نمیرسند!
در شعری میگوید:
“نگران نباش چیزی به بیداری ساعت نمانده است” شاعر با خاطراتش ما را به خوابهایش میبرد و جابجایی مردگان را در یک فضای وهمانگیز یادآور میشود و بیداری ساعت را آرزو میکند.
چه زیبا گفته:
“از این درخت به آن درخت
تنها یک تبر فاصله است”
زندگی را سر میبرند، از ریشه جدا میکنند، مانند جدا شدن از جنین حیات، و افتادن را چه دردناک تجربه میکنیم!
و باز زمزمههای بی پایانش را در فضا پرواز میدهد:
“صدای من: حسی به رنگ اتفاق” در گوش ما زنگ میزند، ما اتفاقی در این کره خاکی افتادیم ! تردید نکن! ما غربت خود را نقاشی میکنیم! و زمزمههایش در روزگاران با ما خواهد بود!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید