دو شعر از ابوالفضل حکیمی
به اختصار قتل و
کتک خوردن کلاسیک
آینه بروز رسانی نشده
مشکل ریوی از تراکتورها
و
تفرجگاه تبر
و
حساسیت باران به چتر است
من پوستم پر از دانه
صبحانهام را می گذارم برای حشرهها
و
می روم به فروختن هیزم تر
کلماتی آشغال می خورند وقتی تبدیل به نیت میشوند
دارید اشتباه مسواک میزنید
و
این از خیلی فکر کردن به حوله هم سخت تر است
از اقامت در اتاق فراوان سفید
اینجا تلویزیون ندارد
برای حمام رفتن با
یانیس ریتسوس
دایرهی واژگانم کم است
قطعییتتان را پر کنید و
شلیک
مشتریها ما را نمیشناسند
معطر به هیچ است سر دردم
پاهایم را هم که پشت پا
گذاشته ام
به پول فکر کن
به جلادی که برق ها را قطع
می کند
به جلادی که کشیش است
وقتی که مداد شمعی سبز را بیقرار کردهام
۲
دویدم تا ماهیچه هایم
همه ی تخم مرغ ها
شکست می خورند
مورچه ها بازماندگان آخرین جنگ اند
دویدم تا آنجا که گوسفندها از کوه پایین می آیند
باطل شده کارت های دانشجویی
قانون،
سوال نپرسیدن است
لطفاً صندلی های تان را به حالت اول برگردانید
برای تربیت سیمان
بویایی ام با ماهی دارد ارتش درست می کند
چرا با خشک شدن صلح
نمی کنیم
دهان در قامت آب جوش
تظاهر خارها رسیده به جیب
با دودکش فقراتم ،بعضی وقتها بهم می آییم
با بهمن مزخرفات
کوبیدن منتظر است
و
کسی که بمب دستساز
می سازد در فیلم ها
آخرین تخم مرغ
کسی پشت سرم گرگ ها را قفل نکرده است
کجا شد مهر فرزندی نوک
می زند به پرنده ها
با چکش به چراغ
ناقوس کسلی
تکلیف های مهر و موم
مشکل الطاف دارد
خطاب آمد که واثق شو
دویدم تا سبدم
قطره قطره بود
#ابوالفضل-حکیمی