Advertisement

Select Page

 دو شعر از رضا عباسی

 

 

۱

 

تنهاتر از سایه ی علفی خشک 

تا توانستم

تاختم

بر بال تمام تابعه ها 

نتواستم نتوانستم

دهانم را از گور اما

در بیاورم 

برای گل های زیر برفِ سالیانم 

شعری بخوانم 

 

به چه درد می خورد بگو، به چه درد

دهانی که متعلق به پیامبری که نه

به شاعری باشد 

که خدا خودش شخصا به او وحی کرده باشد اِقراَ 

و نتواند؟ 

 

۲

عجیب عجین شده ام 

با روایت چهره ام از اندوه 

با بعدازظهرهای پاییز و 

آفتاب تنها 

بر شانه ی چنارها 

 

به یاد ندارم، نه، به یاد ندارم 

چه وقت پیوند خوردم 

با گورستان متروک این شهر 

که پذیرفته ام تمام سنگ ها 

شناسنامه هایشان 

به نام من است 

 

حالا که اینجایم 

بدانید 

من عاشق بوده ام، عاشق 

آمده ام برگ ها را در پاییز ببوسم و 

دوباره فرو بریزم. 

 

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights