دو شعر از رضا مقصدی برای مهسا (ژینا) امینی
آی ……”ژینا” ! آی…..مهسا !
سخن، زعاطفههای قشنگ باید گفت.
سخن، ززیبایی.
که آفتاب درخشان جانِ زندهی ماست.
ستارهها به تماشای عشق، آمدهاند
و باغهای انار
بهارِ تازهتری را سلام میگویند.
تو از کدام طرف آمدی به خانهی من؟
که شور شعرِ زنان زمانهام با توست.
سخنسرای صمیمیِ باغ ما، “ژینا” !
من از تغزّل مانای مردم گیلم.
من از ترانهی تابان جان کُردستان.
تمام هستی سرسبزِ عاشقانهی من
تو را صدا زده است.
و مثل زمزمهی جویبارِ تابستان
ستاره باران ست.
به رنگ اسمِ خودت هستی
به رنگ زندگی وُ زن
به رنگ زیبایی
که همنشینِ سلام وُ کلامِ آزادی ست.
تو نیستی که ببینی
چه آتشی به دل عاشقانِ آب زدی.
جهان، به جانِ جوانت پیام تازه، نوشت.
و نام تو به سرود ِسپیدهها پیوست.
تو نیستی که ببینی.
۲
زیباییِ زنانهی ما، دشمنِ شماست.
ای دستها که بر دلِ ما زخم میزنید !
ای دستها که سنگ به آیینه میزنید !
زیباییِ زنانهی ما، دشمنِِ شماست
ما از تبارِ آینههای شکفتهایم.
تصویرها به چهرهی ما سرخوشند وُ مست
خورشید، از کرانهی ما خنده میزند.
در رهگذارِ حادثه وُ سنگ وُ برگ وُ مرگ
شعری بحز شکفتنِ زیبا نگفتهایم.
این باغ را ترانهی ما سربلند کرد
بر برگ برگِ شاخهی ما رقصِ رنگهاست.
ما را زتُندبادِ حوادث، هراس نیست
هرچند در گذرگهی ما، غیرِ داس نیست.
ای دستها که از دلِ پاییز، سرزدید !
هرلحظه، ریشههای جوان را تبر زدید !
در هرکجایِ خطّهی این خاکِ خاطره
آوازِآرزوی درخشانِ جانِ ماست.
در روزگارعشق
زیباییِ زنانهی ما، دشمن شماست.
#مهسا-ژینا-امینی
#شهرگان