دو شعر از عابدین پاپی (آرام)
۱
«تفنگم را به احترام اندیشه زمین میگذارم»
رأس ساعتِ برف به خدمتِ برف میرسم
و درمیانِ واژههایی امدادی
دادِ خودم را به مِداد میرسانم
هزار هم که بسوزی و بسازی
مانندِ خورشیدی نیستی که قرنهاست
میسوزد و میسازد!
میسازد
گاهی از صندلیهای خالی میتوان آدم ساخت
گاهی خون
بردیوارهای شهر شکوفه میدهد
و سال بهارش را از یاد میبَرد
و گاهی روبِروی سوگواری خودم میایستم
روبِروی اندوهِ جوانی که به شادیاش شلیک شد
و گاهی آزادی میراثِ مادریاش را
درخیابان گُم کرده است!
تفنگم را به احترام اندیشه زمین میگذارم
و ساختارِ این تار را با دستانِ زمستان نوازش میکنم
این روزها
واژِگان روی تنِ جمله، شب میشوند
ما میمانیم و چند نقطه
که در بزرگی خودشان پیرشدند!
فقط به این گناهِ رنگ باخته نگاه کن
نگاه کن به این همه بی نگاهی!
به زبانِ فارسی که فریادهای زبانِ مادریام را نمیفهمد
به تالارِ لبخند که قافیهاش قیافه میبازد!
در ادارهی فصل
تمامِ کلمات ارادهی خودشان را از دست دادهاند
و ردِ پای این مونولوگ
با هیچ چشمی درمتن دیده نمیشود
چنان دیالوگی که از ترسِ زباناش میگریزد
از تمامِ لهجههای پائیز میگریزم
میگریزم تا تو
بنگری به خستگی که قرن هاست
درغروبِ خود طلوع میکند
و غم که برمحورِ سطرها ادامه دارد
این جا
هیچ کسی مثلِ نصفِ شب تنها نیست
و سیگار بی پرسش آوارِ دیوار را دود میکند!
بیخوابی بیابان به خاطرِ خیابان نیست!
به خاطرِ سگِ ولگردی است
که
درکوچههای شهر دروغهای صادق را هدایت میکند!
۵/۱۰/۱۴۰۲
۲
«این جا فرم بیشتر از متن رنج میکشد»
لیست کاملی از گریهام
یک تیترِ از لبخند روزی نامه که هرگز روزنامه نشد
وکارِ این فصل تنها
تازه کردن زخمِ این فصلنامه است!
تاریکی قابلِ تعبیرنیست
و این یعنی عمیق ترین ظلمی که به ماهِ زندگی شد!
عاشق پیشهگی این خوانش هم خواندنی نیست
من مثلِ تو اشک هایم را نقاشی میکنم
چشم هایم را درگزارههای غم شاد نمیکنم
من مثلِ خودم پُر از استتیک بی بنیادم
خالی از
عصری که شنبه اش پُر از غزل های فیلسوفانه است
به من بگو که چگونه میشود
درسیاهی کلمات هیچ های کوچک را توجیه کرد؟
پیچ های طویل رابه تبسم وا داشت؟!
دراین کافهی دردمند زندگی طعم هیچ سُروری نیست!
مزهی هیچ حرفِ شالوده شکنی را نمیدهد
این جا فرم بیشتر از متن رنج میکشد
انتقاد قیافهای مشکوک دارد
و قافیه اعتماد به نفس خودش را ازدست داده است!
و شک نامِ خانوادگی یقین است
چترم را
در انتهای بارانی باز میکنم که پست مدرن نیست
و چه خوب درنگاره های سیگار به تأویل متن میرسیم
چشمانِ تو به پل ریکور که فکر میکنند
چشم اندازی از هرمنوتیک زبان زبانه میکشد
چه معصومانه درباورِ خودت ناباور میشوی
مثل کویری که بیاباناش را باور نمیکند
مثل
بر شانه ی هر تصویری که مینشیند
پروازش مانند هیچ مثالی نیست!
سرانجام رؤیایی درخشان دفترِ خاطراتش را رَخشان مینویسد
مثل دونالد هرش
که اعتبارش را از پیرنگ خیابان تفسیر میکند
مثل ِهمین بیان که ساختاری به دلخواهِ تند دارد
قصهام پارهی قلبِ هیچ قصیدهای نیست
و روایتِ این قطعه با ستایش خون استعاره نمیشود!
به این گاه نگاه کن!؟
به یتیمی این نقطه که در شبی پیر،جوانی اش را دار زدند!
بنگر به این مداد
که چگونه نام ِخودش را مثل خودکار مینویسد!
عقدهی من اودیپِ این همه ترفند است!
و هیچ خودی مادرزاد در فراخودِ خویش الکترا نیست!
من انتقامِ پدرِ کلمات را
از پولادس خواهم گرفت
از آیگیستوس که برقله ی دلدادگی نشسته است!
لب خوانی این فریاد
چه بی شرمانه تسلیم صدامیشود
لبخند را از گوشِ گوشه ها طلب نکن!
این روزها هیچ کسی مثل اشک ها بیخانمان نیست!
۲/۱۰/۱۴۰۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید