دو شعر از علی پیرمحمدی
۱
«آزادی در پرانتز»
می نویسم، واژه، جمله
باید مرگ را داخل پرانتز بنویسم!
این روزها دخترها می بافند موهایشان را!
صدای بوسه میاید از تمام ساختمانهای بلند تهران!
دخترکی که میان جمعیت گم شده؛ به پلیس گفت نامش ازادی است!
خبرها تکراری است، دخترها از پشت بام لیز می خورند، دکترها خودکشی می کنند؛ روزنامه نگارها مفسد فیالارض شدهاند،
حاال تو بگو چه کنم من؟
با این پرچم غمگین قالبی ؟!!!
۲
“برای صدایت “
بودم یک تاریخ غمگین برای سرزمینم
نوشتم از غم نان و گفتند تکراری است!!
همه ندانند ؛ تو که می دانی نفس قلمم به شماره افتاده؛ چه بگویم دیگر؛ نیست خبری با من
آزادی؛ دختری که سرفههای خون آلود دارد؛ اکنون،
آخ، خانهی من، خاک غمینم، ایران من،
آزادی دختری است با موهای بلند و دامن کوتاه!
اما تو بگو؛ بگو به من صدایش را! صدایش را