Advertisement

Select Page

دو شعر و ترانه از عبدالرضا نیازی

دو شعر و ترانه از عبدالرضا نیازی

 

۱

«ناجی»

توی این غبار سرد کوچه ها

توی این شهر پر از غصه و غم

توی این دستای بی جون تو خون

نمیدونم به کی دستمو بدم   

 

چی شده چی اومده رو سر این

خونه ایی که دیگه خورشید نداره

جای هر طلوع روشنش یکی

ابر خاکستریه غم میزاره   

 

بوی باروت پیچیده تو کوچه ها

شب پر از ناله ی هر هم وطنه

داره کم کم به ثمر میشینه این

باغی که باغبونش ی شیر زنه

 

 چی بگم از مادرایی که شبا

انتظار بچه هاشون میکشن

انتظار لاله های پر غرور

که میخان شروع راه ما بشن

 

ی شروع پر فروغ توی راه

که پر از خشم دل ِ ی عالمه

نعره باش ای سرزمین بی پناه

که جهان منتظره تو و منه

 

۲

«دخترک فال فروش»

میان شهری از دود و سیاهی

شبیه دختر کبریت فروشی

اگه حرفای قلبت رو بفهمن

مث دریا پر از موج و خروشی

 

تو این دنیای بی مهر و محبت

بازم دستای تو با فال و رازه

همین که باعث دلگرمی هستی

دلم دنیاشو با فالت میسازه

 

تو خوبی و پر از تکرار عشقی

واسه دلهای تنها و شکسته

میدونم آخرین فالم همینه

که دنیا چشماشو رو من نبسته

 

هزاران آرزو در سینه داری

دریغ از اینکه فالت رو بگیری

میدونم ترس تو اینه که شاید

جواب فالت و هرگز نگیری

 

تو با اون چشمای معصوم نازت

که یک لحظه خوشی رو هم ندیده

تو اونی که همیشه کنج بازار

تموم درد مردم رو شنیده

 

تو رو با چشمای گریون نبینم

تو خوبی چون فرشته مهربونی

تو تعبیر تمومه عاشقایی

همیشه خسته و بی همزبونی

 

#عبدالرضا-نیازی

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights