دیپلم زودرس
دیپلم زودرس
مجید خدابخش، استاندار اردبیل میگوید که چون بلوغ جسمی دختران، پنج الی شش سال زودتر از پسران است، دیپلم فعلی، سن ازدواج آنها را عقب میاندازد. باید کلاس نهم به آنها “دیپلم زودرس” بدهیم، تا بیجهت فیزیک و ریاضی را که به درد فردایشان هم نمیخورند، یاد نگیرند.
حالا این حرف مجید خدابخش هیچی، خود شما بگویید، واقعاً فیزیک از لحاظ فیزیکی به یک دختر برای زن شدن چه کمکی میکند؟ ریاضی هم اگر دقیق محاسبه کنیم نه تنها برای دختران ما آب و نان و نفقه نمیشود، بلکه باعث پریدن خواستگاران مناسب و پولدار میگردد و در نتیجه ما با همین معضل بی شوهری فعلیِ مملکت مواجه میگردیم. بسیاری از خدا بی خبران میگویند با توجه به جنگ هشت سالهٔ ایران وعراق و کشته شدن بیش از یک میلیون پسر و مرد ایرانی، کو شوهر؟ همان بهتر که به دختران دیپلم دیررس بدهیم. اما اینها عوامل دشمن هستند و میخواهند به بلوغ شرعی دختران و دفاع مقدس دهان کجی کنند. ما باید فرهنگ سازی بکنیم و فرهنگ سازی با پیروی از استانداردهای بینالمللی حاصل نمیشود. دختری که ریاضی بخواند به سرنوشت مریم میرزاخانی دچار گردیده و در سن کهولت سی و یک سالگی بزرگترین جایزه ریاضی دنیا را میبرد و باعث سرافکندگی نظام ما میگردد. به طوری که رئیس جمهور ما را مجبور میکند به او تبریک بگوید. ای پدران و مادرانی که غافلید! دختری که فیزیک و ریاضی بخواند زن ملأ میشود؟ در مقابل زورگوییها خم و دولا میشود؟ پس شما را چه میشود که بی توجه به بلوغ جسمی دختران، کماکان بعد از کلاس نهم اصرار دارید که آنها را به مدرسه بفرستید؟ خود دولت هم نباید دست روی دست بگذارد. مگر ادعا نکرده بود که دولت تغییر و کلید و چه و چه است؟ خب باید دست به کار بشود. درِ بقیه کلاسها را گل بگیرد و یا آنها را در اختیار حوزه قرار بدهد تا به هر دلیل که دختری بعد از دریافت دیپلم زودرس به خانهٔ بخت نرفت بتواند درسِ خارج و کفایتین را آنجا ادامه بدهد که برای این دنیا و آن دنیای او کفایت بکند. تجارب شخصی خود اینجانب هم همین را ثابت میکند که بعد از بلوغ، درس خواندن، دختران و والدین آنها را پر رو و پر توقع میکند. یادم میآید که در زمانهای بسیار قدیم که من در عنفوان تحصیلی بودم، دختر دایی اینجانب خیلی زود به بلوغ رسید و در نتیجه من عاشق او شدم. با اینکه او کلاس نهم بود همین آقا دایی ما گفت که تا دخترش دیپلم نگیرد کسی حق ندارد برای خواستگاری پا به خانهٔ آنها بگذارد. البته به قول عمهجان، ما که خر نبودیم و میدانستیم که او به در میگوید ولی منظورش ما بودیم. لذا بعدها عاشق دختر عمهٔ خود شدیم که چون سنش بالا رفته بود و از همین دیپلمهایی که فیزیک و ریاضی درس میدهند گرفته بود، مادرمان مخالفت کرد و در نتیجه اینجانب عازم سربازی شدم.
اگر در آن زمان مجید خدابخش طرحش را داده بود، سرنوشت من عوض میشد و دختر دایی به جای فیزیک و ریاضی خواندن که باعث شد مهندس بشود، نجات مییافت. حالا این فیزیک و شیمی و مهندسی به چه درد او میخورد؟ تعریف از خود نباشد شوهر نازنینی مثل مرا از دست داد و حالا دلش خوش است که تحصیل کرده و روشن فکر است و شوهر خارجی دارد و میداند که آینه محدب و مقعر چیست و چگونه زاویه یک سطح شیبدار را محاسبه کند. پس فردا که آقا ظهور بکند کسی برای آینه و سطح شیبدار تره خورد میکند؟ آیا آقا اجازه میدهد که زنی که شوهر خارجی دارد در رکابش بدود؟
معصومین ما (سلامالله اجمعین) که امروز همهٔ در و همسایهها و عمهجان ما از جمله خود دکتر سروش برای آنها تعظیم و تکریم میکنند، مگر فیزیک و ریاضی خوانده بودند؟ مگر دیپلم و لیسانس داشتند؟ آیا به دنبال کارهای بیهوده کشف پلونیوم و رادیوم و اینطور خرت و پرتها بودند؟ معلوم است که پاسخ منفی است. پس دختر جان تو چرا دیپلم زودرس نمیگیری تا بروی و به شأن و کرامت زنانگی خودت بپردازی. بچه به دنیا بیاوری و مردان بزرگ تربیت کنی که ولی امر مسلمین بشوند و استاندار اردبیل بشوند و زنانی تربیت کنی که بتوانند دیپلم زودرس بگیرند؟
چهارپایانِ خوشحال
محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوهٔ قضاییه، فرموده است که در زندگی اسلامی، خوشحال بودن آدابی دارد. ایشان فرمودهاند: “شما وقتی خوشحال هستید جیغ و عربده نمیکشید. این کار الاغ و حیوانات دیگر است. چهارپاها وقتی خوشحال میشوند جفتک میاندازند.”
البته الاغها و حیواناتی که من دیدهام هیچوقت خوشحال نبودند و در نتیجه جیغ و عربده نمیکشیدند. شوهر عمهجان یک چهارپایی داشت که گاهی جفتک میانداخت اما از وجناتش خوشحالی نمیبارید. چون در این زمینه اطلاعاتم اندازهٔ دبیر ستاد حقوق بشر نیست برای آنکه مطمئن بشوم این بشر راجع به حیوانات درست اظهار عقیده کرده، پیش عمهجان رفتم. از او پرسیدم که چطور میشود به خوشحالی یک چهارپا پی برد. عمهجان فکر کرد که باز دایی ما زیر پای ما نشسته و منظور من از چهار پا، محمدجواد لاریجانی است. برایش به ریش پرخون حبیبابن مظاهر قسم خوردم که منظورم همان الاغ اصلی است. اما باز هم منظورم را بد فهمید و فکر کرد به حضرت رهبر جسارت کردهام. در حال توبه و استغفار راه افتاد و رفت.
خود شما میدانید که بهتر است در این ماه مبارک محرم پیش آقا دایی خودم نروم. اعصاب درست و حسابیای ندارد. یکهو همه چیز را قاطی پاطی میکند. من اگر از آداب خوشحال بودن در زندگی اسلامی بپرسم، او میزند به صحرای کربلا و میگوید: “با صد و بیست و چهارهزار پیغمبر، دوازده امام، چهارده معصوم، پنج تن آل عبا و ضربت خوردن و وفات و شهادتشان برای هیچ جنبندهٔ خدایی، جایی برای خوشحالی نمیماند.”
در نتیجه، برای آنکه خودم به چشم خودم عکسالعمل چهارپایان را موقع خوشحالی ببینم به ولایت رفتم. بد موقعی رسیدم. ظهر عاشورا بود و دستهها را افتاده بودند. غلغله بود. از یک طرف جیغ و داد طفلان تشنه لب بود و از جانبی عربده کشی شمر. یک عده سینه میزدند و یک عده زنجیر و قمه. بغل من پسر عمهجان به سر و صورتش گل میمالید. چشمش که به من افتاد با یک مشت گل آمد سراغم. خودم را عقب کشیدم. گفت: “ناراحت بودن در زندگی اسلامی آدابی دارد.” و در حالی که بالا و پایین میپرید و فریاد میکشید: “حسین، حسین” گلها را مالید به سر و صورت و لباسهای من.
به چند آبادی سر زدم. همه جا و همه چیز خشکیده بود. نماز باران، ابرهای بی باران دلگیر را جمع کرده بود. چهارپایان از دَم لاغر و رنجور و مردنی بودند. از خرگوش پیری پرسیدم: “میشود جایی، چهارپایی خوشحال پیدا کرد؟” گفت: “در این بدیِ روزگار، به جز دوپایانی بیشمار که چهار دست و پا میخزنذ در پستهای بسیار، در این مملکت، کدام حیوانی میتواند دل خوشی داشته باشد؟”