دیگر افتادهایم روی ریلِ قطاری که ما را به دنیای رنگ ها میبرد
جنبش حرفش را زد: مرگ بر جمهوری اسلامی”. “جمهوری، جمهوری. جمهوری ایرانی”. این مقطعی شعف انگیز، زیبا، امیدوارکننده و ارگاسمیک در تاریخ است که دیگر به عقب بر نمی گردد. آن عقب گردِ ۴۰ سال پیش از این خیزشی بود برای نفی قاطعانه ی هرچه تحجر و اقتدارگرایی در امروز.
تپش نبض میلیونی همه ی ستم دیده گانِ وطنم را لرزیدم آنگاه که طنین “سید علی حیا کن، مملکت رو رها کن” به گوشم رسید. آنگاه که عکس هایشان را از دیوار به زیر ریختند.
خیلی متفاوت است این جنبش با آنچه در ۵۷ دیدیم. در سال ۵۷ به نظر می آید که بازی می کردیم. چیزهایی توی کله هایمان کرده بودند و ما بیسوادهای تاریخ به دنبالش کشیده شدیم. ما بیسوادهایی که تردیدی در عدالت خواهی مان نمی شد کرد. ایران از پیشروانِ پی گیر تجدد بوده است. دکتر شریعتی خواست که از اسلام گزاره هایی نوین بسازد در همان چهارچوب تقلید به خالق مطلق. دیکتاتوری کمونیست ها خواست آلترناتیوی باشد در مقابل لیبرالیسم غرب.
چه بسا همه ی اینها مراحلی گذار بوده است تا ما را به اینجایی بکشد که وقتی مردم درخیابان حالا داد می زنند “پلیس برو دزد رو بگیر” ۴۰ سال با این دزد ها زنده گی کرده باشند. نه مانند آن نسل هایی در زمان پهلوی که زنده گی می کرد در مملکتی سکولار که با همه ی مذاهب می زیست، آزادی فردی و اجتماعی اش بر قرار بود. نفسش از جای گرم بلند می شد. نمی فهمید نداشتن آزادی چیست. می دید که شاه مملکت نفس اقلیت سیاسی را می بُرَد. اما چشمش فقط همین را می دید. نه خودِ شاه را می شناخت. نه دوران تاریخی که در آن به سر می برد و نه کشورش را مطالعه کرده بود و نه سواد حکومت داری داشت. شاید اگر داشت شیوه های دیگری به کار می برد. اگر چه جای ملامت هیچ کس نیست. جو جهانی نیز خود نقشی عظیم داشت. اما نقش اساسی تر در دنباله روی ماست. اگر بینش و دانشی عمیق می داشتیم حرکت ها را می سنجیدیم. اما دانش و بینش را زمانه هم می بایست یاری رساند. می بایست پاها را در هزار چاله بارها انداخت و درآورد. و می بایست ما تا تهِ غارِنکبت اسلام فرو می رفتیم، تا تهِ چلاندن های دیکتاتوری و مردسالاری و اقتدارگری که بیش از همه خود را بشناسیم که ما نیز تا تهِ این فرهنگِ قرن ها آلوده بوده ایم. تک تک ما. و هنوزهستیم. حتی در فردای حکومت دموکراتیک نیز دهه ها نیاز داریم تا از غارِ سیاهِ منیت و دیگری را راحت حذف کردن و هزار ها تزویر و دورویی و دروغِ حاصل از این فرهنگ بیرون آییم.
حالا مردم خواست هایشان بر اساس نیازهای واقعی است. نیازهای ملموس. و در پی آن بردباری ۴۰ ساله که می بایست سرمشقی باشد برای همه ی تندرویانِ تاریخ. ما اگر بیشتر آن ها را بسنجیم شاید یاد بگیریم چگونه مردم به همه و از جمله به قاتلینشان فرصت تغییر دادند، گذاشتند که روزگار و زنده گی ها زنگارِ ننگ جیب های گشاد و کله ی متحجر و ولع تمامی خواهی و شهوتِ اقتدارگرائیشان آن چنان نخ نما شود که بین دزدان جنگ زرگری بی محابا و کور راه بیافتد و هوای جلینگ جلینگ زر و سیم آن چنان هوش از کله شان برباید که هرکدام جداگانه بی آنکه بفهمند رودخانه ی بدن های درد و رنج و مشقت ها و نادیده گرفته شدن ها و به غارهای تبعید پرتاب شدن های مردم را در خیابان ها جاری سازند. احمدی نژاد از یک طرف به خامنه ای و قاضی لاریجانی بند می کند. خامنه ای احمدی نژاد را به خفقان امر می فرماید. تظاهرات “مال باختگان” از جانب اصول گرایان و شاید سپاه یا هماهنگی هردو بر علیه روحانی و اصلاح گران مهندسی می شود. روحانی جزبزه ی قاطعیت ندارد و لام از کام بر نمی آید. هرکس را جلینگ جلینگ زر و ردای قدرت راهنماست. نمی داند به کجا می رود. جهانگیری معاون روحانی حرفی زد بسیار سنجیده. گفت هرکس این کار را شروع کرد نمی داند که کار را دیگری در دست می گیرد. شهوت قدرت و جاهِ منیت و ولع حفظ موقعیت که دالِ سکوت یا خراب کردن خودی می شود، شعله های آتشفشانی که در زیر خاکستر ناخودی ها فقط در انتظار جرقه ای بودند که سر بلند کنند را مدلولی می شود تا همه شان را به سکوتِ مرگ در غارهای هراس و وحشتِ نابودی که دیگر راه گریز ندارد بکشاند.
این جنبش حتی اگر به طور موقتی نتواند به خواست های سکولار ودموکراتیک پاسخ گوید، و حتی اگر دزدانِ سرگردنه باز کمین کرده باشند و نتایج جنبش به سرقت برود، اما فقط کوتاه مدت خواهد بود. نمی تواند آن را متوقف کند. دیگر افتاده ایم روی ریلِ قطاری که ما را به دنیای رنگ ها می برد: جهود، ارمنی، بهائی، بی دین، سنی، شیعه، سیاه، سفید، لخت، پوشیده و همه نوع خصلتی که در این حیوان دوپا می توان یافت.
جنبش حرفش را زد: مرگ بر جمهوری اسلامی”. “جمهوری، جمهوری. جمهوری ایرانی”. این مقطعی شعف انگیز، زیبا، امیدوارکننده و ارگاسمیک در تاریخ است که دیگر به عقب بر نمی گردد. آن عقب گردِ ۴۰ سال پیش از این خیزشی بود برای نفی قاطعانه ی هرچه تحجر و اقتدارگرایی در امروز.
زنده باد ایران. زنده باد مردمِ آینده ساز ایران
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]