ذهنی که شبیه هیچکس نیست
نگاهی به «مردهای به کشتن ما میآید» ( گزیدهی شعرهای رسول یونان)*
اشاره: سهراب رحیمی، شاعر، مترجم و منتقد ادبی و سردبیر سایت ادبی «صحنهها» ست. او ۴ دی ماه ۱۳۴۱ در چهارمحال بختیاری متولد شد و سال ۱۳۶۵ به سوئد مهاجرت کرد. این شاعر که سالهاست در شهر مالموی سوئد سکونت دارد، در سال جاری موفق به دریافت جایزهی شعر «نیکلای گوگول» از کشور اوکراین شد.
از آثاری که به زبان فارسی نوشته است میتوان به مجموعه شعرهای «رسم هندسی مالیخولیا» (انتشارات بوتیمار – ۱۳۹۲) و (انتشارات اسماکهدال – ۱۳۹۰)؛ «نامهای برای تو» (نشر آینه جنوب – ۱۳۸۴)؛ «مرهم سپید» (همراه با رباب محب و سهراب مازندرانی) (نشر ولی – سوئد – ۱۳۷۷)؛ «هستههای فاسد زمان» (نشر رؤیا – سوئد – ۱۳۷۶) و «خانه خوابها» (نشر آموزش – سوئد – ۱۳۷۵) اشاره کرد. او همچنین آثاری را به زبان سوئدی به رشتهی تحریر درآورده و کتابهایی را نیز از سوئدی به فارسی و بالعکس ترجمه کرده است.
رسول یونان را سالهاست که از دور میشناسم. از آن زمان که در روزنامهی اعتماد؛ مصاحبههای جنجالی با شاعران معاصر داشت؛ تا بعدها که به عنوان مترجم نامش بر سر زبانها افتاد تا بعد که نمایشنامهنویس، داستانسرا و شاعر محبوب و پرفروش و معروفی شد. رسول یونان؛ سن زیادی ندارد. هشت سال از من کوچکتر است؛ اما به لحاظ سابقهی فعالیت فرهنگی و تجربهی شاعری؛ جزء شاعران میانسال موفق به حساب میآید. شاعری که از هم اکنون به عنوان یک چهره، یک سبک، یک زبان؛ و یک نوع شعر خودش را زبانزد خاص و عام کرده است. به بیان دیگر؛ رسول یونان؛ تنها شاعر نیست. رسول یونان در ادبیات معاصر ایران، یک پدیده است. پدیدهای یگانه که نظیر ندارد. شاید علت موفقیت او در این باشد که زبان او به زبان هیچکس دیگری شبیه نیست و البته علتش هم مشخص است: ذهن او شبیه هیچ شاعر دیگری نیست. فکر میکنم یکی از عللاش این است که او شاعری دو زبانه است که همزمان در هر دو زبان فعال است. او شاعری ست که به ترکی فکر میکند به ترکی مینویسد. به ترکی فکر میکند به فارسی مینویسد. به فارسی فکر میکند به ترکی مینویسد. به فارسی فکر میکند به فارسی مینویسد. به بیان دیگر؛ رسول یونان، آرتیستی غیر قابل پیشبینی است. گاه نمایشنامه مینویسد. گاه کلمات قصار. گاه دنبال معناست. گاه دنبال نامعنا. میتوانم به جرأت بگویم رسول یونان از معدود شاعرانی است و یا تا آنجا که میدانم یگانه شاعری ست که وقتی شعرشان را شروع میکنی، نمیتوانی آخرش را حدس بزنی. و جالب است که با آنکه دراکثر مواقع، او به عمد؛ پایان شعرش را کات میکند؛ شعرش دارای استخوان بندی محکم و پایان بندی قوی ست. من به شعرهای رسول یونان میگویم سهل و ممتنع. سهل از آن رو که آسان خوانده میشود و ممتنع از آن رو که به سختی قابل کپی برداری ست. این خصیصهی حقیقی شعر خوب است. این خصیصهی حقیقی همهی شاعران خوب است که شعرشان غیر قابل کپی برداری باشد. به عنوان مثال دقت کنید در این عبارات ساده که از فرط سادگی پیچیدهاند:
نه رفتیم
نه ماندیم
به یک کشتی تکیه دادیم و
در آلبومها زندگی کردیم
داستان حسرت ها و حرمان ها و از دست دادن ها و زیستن با خاطرات است منتها در برداشتی نوین:
از یاد رفتهام
چون تپانچهای که
پس از جنایت
به دریا پرت شده است
یا آنجا که تعبیری نو از سیگار و جاسیگاری می دهد:
این شعر یک جاسیگاری است
که مرا در آن خاموش کردهاند
این هم خاکسترش
کمی رنگ خون دارد
یک نفر
مرا چون سیگاری
بر لب گذاشته
تا آخرین ذره دود کرده است…
در زندگی لحظههایی هست که نه میشود دربارهشان داستان نوشت، نه میشود دربارهشان فیلم ساخت و نه حتی شاید بشود ساده دربارهشان حرف زد. کار شاعر؛ ثبت چنین لحظاتی ست؛ لحظاتی که به سختی میشود ترسیمشان کرد؛ آن لحظههایی که چون جرقهای در آسمان ذهن و حس و احساس شاعر ظهور میکنند و به همان سرعت ناپدید میشوند:
سوار تاکسی میشوی
تصویر من
در آینهی آن
حتما حالا
چون نقطهای شدهام
نقطهی سیاهی
بر پایان جملهی عشقمان.
عشقی که شاعر از آن هیچ نمیداند. و فقط تصویری ناگهانی از آن در ذهنش نقش بسته؛ تصویری که از واقعیتش هیچ نمیدانیم جز همین چند خط سیاه بر کاغذ سفید، که شاید زندگی همین باشد: لکههایی سیاه بر زمینهای سفید:
گربه ای زرد
بر بام تاکسی سفید
چرت می زند
این تابلویی ست از
تخم مرغی شکسته
و ریخته
اگر در شهر بزرگ زندگی کرده باشی میدانی پیدا کردن تاکسی در آن ازدحام چه گنج بزرگی میتواند باشد:
در موجاموج این شهر
در هیاهوی پر از ازدحام
تاکسی جزیرهای است سرشار از نعمت
جای رابینسون کرزوو خالی!
شاعر میتواند از حادثههای معمولی زندگی شعر بسازد. شاعر میتواند از عشق سخن بگوید بی آنکه از عشق سخن بگوید. و توجه به فرم و بازیهای زبانی داشته باشد، بی آنکه در دام تصنع و تکرار و تقلید و تشبیه و تصویر و استعارههای تکراری بیفتد:
میخندم به باد
که اغلب بی موقع میوزد
میخندم به ابر
که اغلب بر دریا میبارد
به صاعقه نیز میخندم
که فقط میتواند
چوپان ها را خاکستر کند
و میخندم به…
تا شاد زندگی کنم
من میخندم
اما دنیا غمانگیز است
واقعا غمانگیز است.
نمیتوانم این مقاله را به پایان برسانم بی آنکه اشاره کنم به شعرهایی از رسول یونان که به نظرم تصویرهای زیبا و درخشانی دارند و میشود چند بار خواندشان، بی آنکه آدم احساس خستگی بکند:
شب شومی ست
و ستاره ها در قاب پنجره
تخم مرغ های لقی هستند
که دیوانهای آنها را
به سینه ی آسمان کوبیده است
یا دقت کنید به این شعر:
این دنیا به درد ما نخورد
ما در رویاهایمان زندگی کردیم
و یا این شعر که میتواند همچون نقطهی پایانی بر خوانش امشب ما از این شعرها شود:
دنیا در آن سوی میله هاست
من د راین سو
نمی دانم
او زندانی شده
یا من؟!
* به انتخاب احمد پوری – نشر افکار.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید