«روزنامه تعطیل»: «زندگی تعطیل»
هیچچیز نه هست و نه نیست «شبیه خاطرهای آری که رؤیا و کابوسی که گذشته است یا که میآید چنانکه به خواب است یا»؛ و این «یا» ی آخر یعنی اینکه گفتن غیر اکتوالیته بودن هم ممکن نیست. این شعر چون بسیاری اشعار دیگر غیرممکن بودن خود را نشان میدهند.
کتاب شعر مصور «روزنامه تعطیل»٬ سرایش دورهای از زندگی روزنامهنگار – شاعر ، جمشید برزگر ، است که در آن وی زندگی در خوابگاه دانشجویان، سِمَتِ منشیگری کانون نویسندگان، و روزنامهنگاری را تجربه کرده است. اخراجش از روزنامه گویا منجر به ممنوع القلم شدنش نیز میشود، و این در دورانی است که قتلهای زنجیرهای صورت میگیرد و برای کسانی که به نحوی درگیر نگارش و فعالیتهای سیاسی هستند، مقطعی است چون زندگی در دوران برزخی، که در آن «به قلم نیز شک میکند» و خود را از «میز و صندلی و قلم پنهان میدارد».
لذا این کتاب فقط از سفیدی صفحات روزنامه و بیتفاوتی در جابجایی کلمات نمیسراید، و نهفقط از پی آمدهای ذهنی و تراماهای پسا فاجعه که بیمعنا شدن نگارش و بیمعنا شدن زندگی را نتیجه میدهد و سرگشتگی و پرسه زدن در خیابانها را، و زنده و مرده و تولد و…. چون یک رؤیا، یک کابوس، یک خواب است که «نه آمده و نه رفته است»، بلکه از دانشجو میگوید که از زمانی که تصمیم میگیرد دانشجو شود از قبل محکوم است، و از آن نویسنده از میان نویسندگان قتلهای زنجیرهای مینویسد که «با یال روشن دو بال …. شعلههای حسرتناکی از گریز بی انجام میافروخت» و «در گمترین کمینگاه جانش» ،«صیدی [بود] که دام میفروخت» و درنهایت «در بستر گلوله» قرار میگیرد. از آن نویسندهای میگوید که در راه ارمنستان سوار اتوبوس میشود و «تا آخر سطر» نمیرود. قتل هم نویسنده و هم قلم.
این سرودهها بهخوبی دوران بعد از زمان کشتارهای سالهای ۶۰ را نیز تداعی میکند که تشکلهای سیاسی متلاشی میشوند و یک فعال سیاسی که درهرحال همواره حتی به رفیق درون هستهٔ خانهٔ تیمی نیز اعتماد نمیکرد و با او که همهٔ زندگی و جان و عمرش را برای عدالتخواهی گذاشته بود نمیتوانست کلامی از همدلی به زبان آورد، حالا پس از سالها تلاش برای عدالت، مغبون و مطرود و بیجا و مکان و بدون هیچ جایگاه اجتماعی، فقط دچار سرگشتگی نبود، بلکه هر حس و روح بشری از او گرفتهشده بود.
اشعار این کتاب میتواند داستان هزاران نفر از هممیهنمان ما باشد که بعد از انقلاب از کار بیکار و دربهدر شدند، هم چون همهٔ خوانندگان و هنرپیشگان، صاحبان کابارهها و دانسینگ ها، عرقفروشیها و غیره.
اشعار این کتاب داستان زندگی بسیار شهروندان معمولی است که انقلاب زندگی آنها را از عرش به غار آورد و چه بسیار انسانها نتوانستند دیگر به روال زندگی عادی خود بازگردند و زود مردند. خیلی زود. اگرچه در خیابانها راه میرفتند، اگرچه زندگی باری بههرحال میگذشت. «بر تمام درخت / خزان رسید / بر تمام آرزوهای ناتمام».
مانوئل کانت: هر عبارتی قضاوت است
امانوئل کانت میگوید هر عبارتی قضاوت است. وقتی میگویی درخت بلند است حکم میدهی. نه که حس میکنی که چیزی میبینی در برابرت که به نظر بلندتر از خودت است. احساسات را بیان نمیکنی. حکم میدهی که درخت بلند هست و طور دیگری نیست. یعنی که کوتاه نیست؛ یعنی که سرفراز است؛ یعنی که زنده است؛ اما اگر شرایط اجتماعی به صورتی باشد که هر چیزی هرلحظه تغییر بیابد، اگر دروغ و دورویی آنچنان معمول شده باشد که هیچ کلمهای معنای خودش را نداشته باشد، اگر روزنامهنگار یا هر نویسنده نتواند واقعیت را همانگونه که اتفاق افتاده بیان کند، دیگر چنین حکمی غیرممکن میشود. واقعیت و زبان از بین میرود. بدین شکل است که شعر «حکم» در کتاب «روزنامه تعطیل» غیرممکن بودن حکم را بیان میکند. نه تأیید و نه نفی هیچکدام ممکن نیست. به این دلیل است که «یا» که در پایان هر عبارت٬ آن را بهعبارتدیگر متصل میکند و گویی ندای «ای وای» سرمی دهد، از عبارتها اکتوالیته و واقعیت را میگیرد. «آسمان پرنده را یا پرنده آسمان خودش را دور میزند یا شیار دردی نه لبخندی نه…. برای عبور صدا و گلوله یا گلو برای سکوت یا نم اشکی نه آوازی نه رازی نه »
هیچچیز نه هست و نه نیست «شبیه خاطرهای آری که رؤیا و کابوسی که گذشته است یا که میآید چنانکه به خواب است یا»؛ و این «یا» ی آخر یعنی اینکه گفتن غیر اکتوالیته بودن هم ممکن نیست. این شعر چون بسیاری اشعار دیگر غیرممکن بودن خود را نشان میدهند.
بکت: زمانی که شعر بیمعناست همان زمانی است که باید شعر را گفت
جورج اورول میگوید در جوامع دیکتاتوری زبان معنایش را از دست میدهد. با از دست دادن معنای زبان ، معنای همهچیز در زندگی از دست میرود.
یهودیان بعد از هولوکاست در چنین وضعیتی قرار داشتند و نویسندگان این فاجعه نیز نوشتند از حسِ هیچ و بیمعنای نوشتن. همانگونه که بکت نشان داده است زمانی که شعر بیمعناست همان زمانی است که باید شعر را گفت. در «اسم مستعار» شاعر میز و کاغذ و قلم را لعنتی خطاب میکند. چراکه آنها نقش بازجویان را بازی میکنند برای اقرار از شاعر تا جرمی تازه بیابند. سانسور و اقرارِ اجباریِ معمول هویت زبان را تغییر داده است. بهطوریکه زبانِ شاعر که میبایست بهطورمعمول واقعیت خود را بگوید به بازجویی تبدیلشده است. «این لعنتیها / این روزها مدام / دنبال حرف آخری / از یک کلام ناتمام / سرتاسر مرا / کاویدهاند و هر بار / یک نام و جرم تازه پرونده کردهاند».
زبان اکنون میچرخد از جانب عاملین سانسور به وسایل کار روزنامهنگار. شاعر باید از میز و قلم و کاغذش پنهان شود و نه از بازجویان. این انتقال معنی از بازجویی و اقرار اجباری به سرودن شعر یکی از مشخصات مهم اشعار آقای برزگر است که نهتنها از متافور استفاده میکند که تمامی شعر از آغاز تا انتها یک نوع متافور است. و این متافور در برخی از اشعار او دوجانبه میشود. در شعر «هر حادثه٬ خبری است و هر خبر، حادثهای» حتی اسم شعر مبین این تکنیک است. در بند اول شاعر دربارهٔ کلمات سانسور شده میگوید. و در بند دوم دربارهٔ سوءقصد قتل نویسندگان در اتوبوس راهی ارمنستان. در بند اول از کلمات ممنوع حرف میزند و میگوید که مهم نیست که حالا چند کلمه حذف بشود و از آزادی ما کاسته گردد، ولی در بند دوم وقتیکه دربارهٔ این سوءقصد صحبت میکند که قرار است چند نفر نویسنده حذف بشوند، میفهمیم که پس خیلی هم خطرناک است که چند تا کلمه حتی کوچک سانسور بشوند و اتفاقاً قتل میتواند نتیجهٔ قبول سانسور باشد چراکه سانسور یعنی قتل. «این صندلی و این صفحات / شبیه تو بسیار دیدهاند». به یاد بیاوریم اولین اعتراض هزاران زن در دورهٔ کوتاه صدارت بختیار را که به خیابانها ریختند و برعلیه حجاب اجباری اعتراض کردند. بسیار بودند کسانی که میگفتند اینکه حالا مسئلهٔ مهمی نیست. بگذار وضعیت مملکت درست بشود چادر هم سر میکنیم. چادر سرمان کردند. آنگاه چه خاکی به سر شدیم.
بنابراین هر خبر یک حادثه است چراکه سانسور یا قتل آزادی در آن مستتر است و هر حادثه خبر است، خبری که خودش یک حادثه است. «گاهی سوار یک اتوبوس که میشوی / تا آخر سطرها نمیروی». در اینجا نه فردی که سوار اتوبوس شده است و نه نوشته به پایان خط نمیرسد. نهتنها معنای خبر و حادثه به یکدیگر منتقل میشوند، بلکه لحن شاعر از بند یک تا بند دوم نیز تغییر پیدا میکند. در بند یک، یکجور فاصله بین شاعر و حوادثی که اتفاق میافتد وجود دارد. «فرق ندارد / خط زدن این چند حرف در خالی جدول». ولی این فاصلهٔ بین شاعر و حوادث بعدازاین انتقال معنا در بند دوم تغییر پیدا میکند و آنگاه اهمیت و عمق مسئله را میفهمیم که زندگیها در خطر است. اما در بند سوم، در دو خط آخری که بند سوم را به وجود میآورند٬ حس عجیبی ایجاد میشود که ترکیبی است از فاصلهٔ شاعر با این دنیای بیمعنا که سانسور پذیرفتهشده و اندوهی جانگداز.
تصحیح میکنم / بیشمار پرنده از مسیر گلوله سقوط کرد
و این ترکیب در بسیاری از شعرهای دیگر نیز هست، که ترکیبی است از کنایه (آیرونی) و اندوه بیکران. هم چون در شعر «ثبت»: «خبر اگرچه طولانی بود/ تمام شد / راستی / به صفحهٔ
حوادث فقط بنویس / یا ننویس / هزار… / (تصحیح میکنم) / بیشمار پرنده از مسیر گلوله سقوط کرد / همین.
آقای دکتر مصلی نژاد هفتهٔ پیش در «فوروم سوسیال جهانیِ» مونترال یک سخنرانی داشت دربارهٔ ترامای بعد از شکنجه، تجاوز جنسی در زندانها، و شرایط زندانیان. وی میگفت: تراما پس از چنین حوادثی سالهای سال در انسان باقی میماند حتی اگر افرادی بتوانند خود را از آن بیرون بکشند. اما فاجعه آنچنان سنگین است که بهسختی ترمیم میشود.
آقای برزگر پس از ۱۵ سال٬ کتاب «روزنامه تعطیل» را در خارج از کشور منتشر میکند. وی نیز شاید در این سالها در آن ترامایی که خود در کتاب میآورد میزیسته است. قادر نبوده است باآنهمه فجایع بلافاصله باز درگیر شود. آن حسِ هیچ، بیمعنائیِ نوشتن که آقای علی نگهبان نیز به آن اشاره میکنند، و زندگیِ بیمعنا آنچنان قدرتمند بوده است که فقط کنار گذاشتن آن و گذشت زمان میتوانست از بارِ آن بکاهد. اما این کتاب تمام مدت با او بوده است، آنچنانکه نمیتوانسته چندان برروی کتاب دیگری کار کند یا منتشر سازد. اما من میدانم که باز هربار که به آن برگردد خیسی چشم او را لو خواهد داد.
این اندوه شدید، این حسِ هیچ را من با کتاب خودم تجربه کردهام. در نیمه راه آن را رها ساختم. تراما مانع از ادامه میشد. فاجعهای دیگر میبایست رخ دهد، فاجعهای اگرچه غیرمستقیم – اما کماکان حاصل آنچه بر کشور من رفت – تا نوشتن کتاب را دوباره از سر بگیرم. و سالها طول کشید تا آن را منتشر سازم. نمیتوانستم کتابهای دیگرم را عرضه کنم. این کتاب مهمترین بود. سندی تاریخی از مصیبت. میبایست آن را بیرون میدادم تا حس کنم راحتتر گام برمیدارم.
«روزنامه تعطیل» نام ژورنالیستی است برای «زندگی تعطیل» و یا نمادی است اگر نتوان گفت متافور است». هردو پوشیدهاند. میبایست پرده از روی آن برکشید. و جمشید برزگر چه پردهای برکشید از این تعطیلی. این کتاب به نظر من مقطعی است نوین از شعر فارسی. بداعتهای شعری، با استفاده از واژههای معمول و روزمرهٔ روزنامهنگاری٬ و ترکیب آن با مهربانیهای شعر، و استفاده از نمادهای زیبای سنتی و جهانی پرنده و بال و شراره، و بهرهگیری از کلاژ تصاویر روزنامههای تعطیل شدهٔ ۱۵۰ سال پیشازاین، و نیز بهکارگیری کنایه و متافور و انتقال معانی دوجانبه به شیوهای نوین٬ زبان و کلام دیگری را به جهان شعر فارسی وارد کرده است.
مهین میلانی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]