روزگار سخت روزنامهنگاران پر شکیب؛ «یکی داستان است پر آب چشم»
امروز جمعه ۱۲ اکتبر، برابر است با روز کشف قاره آمریکا که پیرامون آن دوست و همکار عزیزمان حبیب ناظری مقالهی سودمندی در همین شماره شهروند بیسی (صفحه ۲۳) نگاشته است. اما امروز برای من و دیگر همکاران دیرینه و اخیر شهروند بیسی، تولد نشریهای است بهنام «آینده» که در ۱۲ اکتبر سال ۱۹۹۳ اولین شماره آن منتشر شد. پس از نزدیک به دو سال انتشار دوهفتهنامهی آینده، این نشریه به خانواده شهروند در تورنتو پیوست و با نام شهروند ونکوور این همکاری را تا سال ۲۰۰۵ ادامه داد. از تابستان ۲۰۰۵، شیوهی وابستگی به شهروند تورنتو تبدیل به همبستگی با آن شد و چالش و روش مستقل انتشاراتی ما در دو عرصه؛ نسخهی چاپی با نام «شهروند بیسی» و بخش اینترنتی آن با نام «شهرگان» تا به امروز پی گرفته میشود. امیدواریم این استقلال در ارایه مقالات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، و بازتاب معضلات روزنامهنگاران در بند در سراسر جهان به ویژه روزنامهنگاران زندانی در ایران امروز، کماکان چراغ راه رسانهای ما باشد.
در شماره آینده دست به انتشار ویژهنامهی «آغاز بیست سالگی شهروند بیسی» خواهیم زد که در آن ضمن بازتاب نظرات و مقالات همکاران ارجمند دور و نزدیک، دوست شاعر و همکار عزیزمان سپیده جدیری گفت و گویی نیز با من انجام دادهاست. در این گفت و گو به تاریخ روزنامهنگاری بیست ساله در ونکوور پرداخته شدهاست.
روزگار سخت روزنامهنگاران پر شکیب و منش مداراجویانهی این قشر آگاهی رسان در ایرانِ زیر حاکمیت جمهوری اسلامی، « یکی داستان است پر آب چشم ».
مسعود باستانی روزنامهنگار جوان وقتی پس از ۳ سال تحمل زندان به مرخصی چند روزه میآید، به جای اینکه همسرش مهسا امرآبادی را در منزل ببیند، از این سوی زندان کرج به آن سوی میلههای زندان اوین میرود، تا با ملاقات همسرش که به خاطر وظیفه روزنامهنگاریاش گرفتار آمدهاست، دیداری تازه کند و بوسههای گرم خود را از پشت میلههای سرد زندان به سوی او بفرستد.
شاید بسیاری از شما پیام ویدیویی مسعود باستانی را که ساعاتی پیش از پایان مرخصی و رفتن مجدد به زندان رجایی شهر کرج را، دیدهاید. متن این پیام مسعود باستانی را عیناً در زیر میآوریم تا هم با منش مداراجویانهی روزنامهنگاران ایرانی در بند، آشناتر شویم و هم سبعیت و شیوهی ظالمانه حاکمیت اسلامی ایران، آشکارتر شود:
«الان ساعت چنده؟ فکر میکنم تا سه الی چهار ساعت دیگه من باید برگردم [زندان]. خیلی حال غریبی دارم. الان با مادرم خداحافظی کردم. نمیدونم خداحافظی باهاشون باشه، من گفتم؛ من دیگه دارم میرم. تا سه سال دیگر همدیگررو میبینیم یا این که نمیبینیم بازم؟ اما دیگه مجبورم به اندازهی ۳ سال خداحافظی کنم. چون هیچ جمعبندیای ندارم که کی دوباره مرخصی بدن؟ ندن؟ اون تو، چه اتفاقاتی برای آدم میافته؟ ولی خوبم، خوبم، دیروز مهسا رو دیدم. خیلی جالب بود.
مهسا میگفتش که خوبم، ورزش میکنم، کتاب میخونم. مفصل داره کتاب میخونه، بعد میگفت دارم اینجا با یکی از دوستانش که مدرس زبان انگلیسی بود، زبان میخونه. بعد ژیلا آمد به من گفتش که مهسا چنان کار میکنه – یعنی پشت سرهم، هم کتاب میخونه، هم کار میکنه – آدم احساس میکنه عجله داره. فکر میکنه مثلا دو روز دیگه آزاد میشه!
بهش گفتم حالا تو عجله نکن، حالا حالاها تو، توی حبس هستی.
ولی، نکتهاش اینه که، گفتم ژیلا خیلی جالبه اگه تو با این سختگیریهات از مهسا تعریف کنی، پس معلومه درست داره کار میکنه. ولی بهش [مهسا] گفتم مثل شام آخر میمونه، این هم ملاقات آخر ما. دیگه باید بریم. خودش اشک میریخت اما نمیگذاشت من گریه کنم. گفت نه دوست ندارم گریه کنی، دوست ندارم گریه کنی. چشماش پر از اشک شد و خداحافظی کرد. و وقتی که باهاش خداحافظی میکردم، احساس کردم که؛ این چه سرنوشتی هست؟ حتی یک فرصت دیدن توی زندان هم گرفته شده. نمیدونم حالا ما روزنامهنگارا توی یک شرایطی قرار گرفتیم که باید بیش از هر چیز دیگهای به فریاد هم برسیم. به خصوص که گاهی توی زندان فکر میکنم که حالا یک انجمن صنفی هم وجود نداره. حالا دیگه هیچ نهاد و تشکیلاتی که بتونه یک بخشی از مشکلات روزنامهنگارها، یا اونهایی که توی زندانها هستند را حل بکنه، وجود نداره. بهرحال، کسی که روزنامهنگار میشود این شرایط را میپذیره. قطعاً خونده، شنیده یا دیده که روزنامهنگارا میآیند و فعالیت میکنند، زندان میروند و یا مشکلاتی براشون به وجود میآد. اما این که بشه آدم تو حوزهی صنفی از یک اطمینان خاطری برخوردار باشه و یا از یک حمایت صنفی خودش برخوردار باشه، خیلی خوبه. من همیشه بعد از سال ۸۸ به این ور مثال زدم که؛ سینماگرها فوقالعادهاند. وقتی که برای یکی شون مشکل پیش بیاد یا برای خانه سینما مشکل بوجود بیاد، چنان فعالیت میکنند و چنان از پتانسیلهای خودشون برای بسیج افکار عمومی و برای اطلاعرسانی به افکار عمومی استفاده میکنند، که میتوانند موجی ایجاد کنند. و این موج باعث میشه که بخش زیادی از اون فشارهایی که روشون هست رو، کم بکنه. ولی متأسفانه الان که دیگه این صنف وجود نداره، آدم احساس میکنه بعضی از این روزنامهنگارها توی زندان هستند و گمناماند. مثل سیامک قادری، مثل محمد داوری و مثل خیلیهای دیگه که من الان اسمشونرو نمیبرم.
اما مهسا همیشه میگفت که میخواهم یک یادداشتی بنویسم که اسم این روزنامهنگارهای گمنام رو بیارم. خیلی بیپناه ترند. و چقدر خوب میشود که بچهها توی شرایطی که این جا، نه خانوادهها میتوانند حرکتی بکنند و نه دوستان میتوانند حرکتی بکنند، بچهها زبان گویای این روزنامهنگارها باشند.
مثلا من شنیدم عبدالرضا تاجیک رفته بیرون داره کار میکنه. خوب هم داره کار میکنه.
احسان مهرابی هم همین طور. خیلی خوبه که اخبار بچهها را دنبال بکنند و به موقع و به جا زبان گویای خیلی از بچهها باشند. چون ما خانوادههامون که نمیتوانند این جا حرکتی بکنند. خودمون هم که توی زندان هستیم که اسمش روی خودش هست. با هزار تا محدودیت، مانع و مشکلات مواجه هستیم. ولی حداقل صنفمون میتونه کار بکنه. یک کار صنفی که دیگه میتونیم بکنیم.
خوب، من دیگه باید برم. سخته، سخته. میدونید، دیشب به یک سری از بچهها میگفتم نامردا اینقدر به آدم محبت میکنید که جدا شدن از این فضا برا آدم سخته. ولی سختی ماجرا هم اینه که توی این خداحافظی، اونی که باید باشه باهاش خداحافظی کنی نیست! نمیدونم این سرنوشت ماست!؟ آدم باید که مثلاً همسرشرو ببینه،. . . . نیستش! . . . .
خداحافظ ، همهتون رو دوست دارم.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه